Wild Eyes P2❄️Baekhan

Start from the beginning
                                    

به سمت میز لوهان رفت و خواست برگه ها رو برداره که دستهای امگا اجازه نداد...

_نیازی نیست آقای بیون... من خودم انجامشون میدم.

اما بکهیون بدون گفتن حرفی لبخند محوی بهش زد و برگه ها رو از دستش کشید بعد به سمت میزش رفت.

آقای مین هم برای بار آخر به هردوشون نگاهی انداخت و گفت: کارهاتون رو باید تا آخر وقت تحویل بدید!...
بعد بدون حرف اضافه ای به اتاقش برگشت.
بکهیون هم پشت میزش نشست و حالا لوهانی مونده بود که گیج و منگ به روبروش خیره شده....
به لبخند محو روی لبهای آلفا فکرکرد... به حرفهایی که مقتدرانه به مدیرشون زد... به حالت خونسردش و جدیت نگاهش... در آخر نگاهش رو که داخلش عذاب وجدان موج میزد به سمت آلفا چرخوند و همون لحظه نگاهش به نگاهِ خیره و مهربون آلفا برخورد کرد... بکهیون هنوز اون لبخند محو رو روی لبهاش داشت و با همون لبخند رو به چشمهای شرمندهاش لب زد "اشکالی نداره" بعد سرش رو پایین انداخت و مشغول کارش شد... بدون اینکه بفهمه با اینکارش گاردِ امگا رو سست کرده....

*********************************

لیوان شراب قرمزش رو روی میز گذاشت و خودش هم روی مبل نشست.
امشب تصمیم داشت کمی بخودش استراحت بده و با فیلم دیدن ریلکس کنه.

کنترل رو برداشت و تلویزیون رو روشن کرد... از داخل ظرف روبروش چیپسی برداشت و داخل دهنش گذاش، در همون حال فیلم مورد نظرش رو انتخاب کرد.

اولای فیلم بود که حس کرد بوی عجیبی میاد... یه رایحه گرم که انگار به تندی و شدت توی هوا پخش میشد... اول توجهی نکرد اما کمی بعد متوجه بیقراری گرگش شد چون اون رایحه داشت تند تر و نزدیک تر میشد... بنظر رایحه یه امگا بود... امگایی که برای مدت طولانی رایحه خودش رو کنترل کرده و الان بشدت آزادش میکرد چون بنظر میرسید توی هیت رفته باشه.

همچنان سعی داشت نادیده اش بگیره و با مشغول کردن خودش به فیلم حواسش رو پرتکنه اما نمیشد... اصلاً این رایحه از کجا منشا میگرفت ...چرا اینقدر بهش نزدیک بود؟!

انگار یه امگا توی این طبقه پرسه میزد چون اگر مال طبقات بالاتر بود به این شدت رایحه اش به مشام نمیرسید.

توی همین افکار بود که صدای زنگِ در حتی متعجب تر از قبلش کرد... کی این وقت شب بهش سر میزد؟!

با دوباره به صدا در اومدن زنگ، از جا بلند شد و با همون حالت سوالی و گیج به سمت در رفت.... هر قدم که به در نزدیک تر میشد، شدت اون رایحه بیشتر میشد و گرگش رو که تا الان سعی کرده بود کنترل کنه، بیقرار تر میکرد.

بلاخره در رو باز کرد و بمحض باز کردنش، با دیدن آدمی که روبروش ایستاده بود تقریباتقریباً نزدیک بود چشمهاش از شدت شوک از حدقه بیرون بزنه...

_لوهان؟!
پس اون رایحه تند و تیزِ دارچینی برای لوهان بود.... تند و تیز درست مثل حرفها ورفتارهاش

My One ShotsWhere stories live. Discover now