دست خودش نبود که صداش از ته چاه میاومد. رفتار و حرفهای چانیول تازگی خاصی داشت که حالش رو دگرگون کرده بود.
_چون فکر نمیکردم بخوام ریسک کنم و همینی هم که ازت دارمو از دست بدم. چون اگه قراره با مردی باشی میخوام شانسمو امتحان کنم. نمیتونم بیشتر از این ترسو باشم هیونگ. حاضرم تاوانشم پس بدم.
مرد بزرگتر کمی گیج شده بود.
_تاوان؟
چانیول نگاه سریعی به قسمتی از شونهی مرد که بخاطر طراحی و دوخت خودش بیرون بود و با پوست روشن و صافش تضاد دلبرانهای ایجاد کرده بود انداخت و گفت:
_آره هیونگ. اگه انتخابت من نباشم، میرم آمریکا. وقتی تلاش میکردم این حرفا رو توی دلم نگه دارم برای این بود که بتونم هنوز یه جایی کنارت داشته باشم ولی میدونم که تحمل دیدنت با یکی دیگه رو ندارم. من خودمو بهت تحمیل نمیکنم ولی با این مساله هم نمیتونم کنار بیام.
بکهیون دهنش رو باز کرد تا یه چیزی بگه اما برای چندمین بار پشیمون شد و دوباره لبهاش رو بهم دوخت.
_بگو هیونگ. حرفتو نخور.
بکهیون سرش رو تکون داد و گفت:
_میخواستم بپرسم با اینکه میدونی چقدر ازت بزرگترم و همه چیز رو دوازده سال زودتر از تو تجربه میکنم، حتی پیرشدنو بازم منو اینطوری میخوای... دیدم تو بیشتر از هر کسی میدونی من چند سالمه و چقدر میتونم خستهکننده و...
_بکهیون! من وقتی به چهل سالگیت، به چهل و پنج سالگیت، به پنجاه و نه سالگیت یا حتی هفتاد و پنج سالگیت فکر میکنم دلم میخواد اون مرد بیست و هشت ساله،سی و سه ساله، چهل و هفت ساله یا شصت و سه سالهای باشم که کنارته و میتونه محکم توی آغوشت بگیره. لطفا راجع به فاصلهی سنیمون قضاوتم نکن. من بهت ثابت میکنم چقدر بزرگ شدم و ارزشش رو دارم.
نزدیکتر شد و دستش رو روی شونهی رییس جوان گذاشت و ادامه داد:
_اگه بهم بگی برات جذابیتهای جنسی ندارم، بیشتر میتونم هضمش کنم تا اینکه بخاطر این دوازده سال ردم کنی هیونگ.
بکهیون دیگه نتونست تحمل کنه. اونها جلوی در ورودی حیاط خلوت بودن. پس دستهاش رو به یقهی لباس پسرش رسوند و اون رو به سمت دیوار کناری، جایی که هیچ دیدی نداشت، هل داد. روی پنجهی پاهاش ایستاد و با مشتهایی که یقهی پسر جوان رو محکم توی خودشون گرفته بودن، گردنش رو خم کرد تا لبهاش دسترسی کافی به لبهای غمگین پسرش رو داشته باشه.
بوسهای لطیفتر از یک برگ گل روی لبهای جوان عاشق نشست. پسر قدبلند حتی فرصت نکرد پلک روی هم بذاره. بکهیون آروم به اندازهای که بتونه به حالتهای مختلف صورتش تسلط داشته باشه ازش فاصله گرفت اما گرمای نفسهاش میتونست پوست صورت پسر جوان رو بسوزونه.
YOU ARE READING
Sew Me Love
Fanfictionپارک چانیول برای رسیدن به آرزوهاش مجبور میشه دورهای رو بهعنوان کارآموز پیش خیاط ماهر و معروفِ مشهورترین برندِ دنیا، بیون بکهیون، سپری کنه. و مهمترین چالش زندگی هر دوی اونها توی همین برههی زمانی رقم میخوره... 💕 #Sew_me_love 🧵 FICTION : برای...
📍پنجاه و شش : مثل رولر کوستر📍
Start from the beginning