اما اون بازهم قبول نمیکرد... چمشهای اون مرد، نگاه متفاوتی بهش داشت و میدونست این فقط بخاطر امگا بودنشه...!

اصلاً فاک بهش... میتونست بره به جهنم و اینقدر فکرش رو مشغول خودش و شخصیت مزخرفش نمیکرد.

دوباره با اعصابی داغون از جا بلند شد و کاپشنش رو پوشید تا به پشت بوم بره... نیاز به کمی هوای تازه داشت... سرش رو برگردوند ولی اون آلفا رو پشت میزش ندید... حتما برای ناهار رفته بود.

همونطور که از اتاق خارج میشد، با خودش فکرکرد اصلاً به اون چه که اون عوضی چه غلطی میکرد... خودش کم مشغله نداشت که بخواد به کارهای اون احمق هم فکرکنه... اونقدر ازش حرصی بود که ناخودآگاه بهش فحش میداد.... خودشم دلیل اینهمه حرص خوردن رو نمیفهمید.
وقتی به پشت بوم رسید، با قدمهای شمرده که نتیجه اش صدای خوشایند له شدن برفها زیر پاش بود به سمت لبه پشت بوم رفت و بهش تکیه زد.

دستش رو داخل جیب کاپشنش فرو برد و پاکت سیگارش رو بیرون کشید... توی این هوای سرد و بین اینهمه اعصاب خوردی یه نخ از سیگار میتونست آرامش از دست رفته اش رو بهش برگردونه... اما لحظه ای که سیگار رو گوشه لبش گذاشت و با فندک آتیشش زد، نگاهش برای بار دوم توی اونروز به چشمهای اون مرد آلفا برخورد کرد.

داشت خیره نگاهش میکرد... با همون نگاه جدی و پر از غرور... نگاهی که ازش متنفر بود.

ایندفعه طاقت نیاورد و با اعصاب خوردی سعی کرد با سیگاری که بین لبهاش بود، حرف بزنه: با اون نگاهِ تخمیت اینقدر بهم خیره نشو...!

اما اون مرد بدون اینکه جوابش رو بده به سمتش قدم برداشت... یک پالتوی بلند مشکی از روی پیراهن سرمه ای رنگش پوشیده بود و با اون کفشهای مشکی و نوک تیز روی برفها قدمهای محکم ولی آرومی برمیداشت تا اینکه کنارش ایستاد.

_من سیگارم تموم شده، میشه لطفاً یه نخ بهم بدی؟!

صداش عمیق بود و لحنش جدی اما پر از احترام... یک لحظه اونقدر بنظرش مقتدر اومد که نتونست جوابی بهش بده و فقط نگاهش کرد.
مرد وقتی سکوتش رو دید، پاکت رو از دستش گرفت و یک نخ بیرون کشید... سیگار رو بین لبهاش گذاشت و صورتش رو به صورت اون نزدیک کرد.... با خم کردن سرش، سعی کرد با سیگار اون  فیلترش رو روشن کنه... اولین بار بود که تا این حد بهم نزدیک میشدند و اون میتونست رایحه ی خیلی ضعیفش رو حس کنه... یه رایحه خنک و کمی تندِ اقیانوسی...

وقتی پاکت دوباره بین انگشتهاش قرار گرفت، بخودش اومد و نگاهش رو گرفت... پوک محکمی به سیگارش زد و دودش رو به هوا فرستاد.
_ولی من قبول نکردم بهت سیگار بدم...!

نیشخندی که روی لبهاش شکل گرفت رو دید و نگاهش عصبانی شد... الان مسخره اش کرده بود؟!

_متاسفم... دفعه بعد بجاش یه پاکت کامل بهت میدم...!

My One ShotsМесто, где живут истории. Откройте их для себя