-رفتن؟
دکتر جوون سرش رو از لای در داخل آورد و با ابروهای بالارفته از خواهرش پرسید و چانگمی که داشت روتختی رو مرتب میکرد چرخید سمتش و خندید.
-آره رفتن.
دختر جوون با تأسف گفت و بالش کوچیک روی تخت رو سرجاش گذاشت.
-تو چه دکتر اطفالی هستی که انقدر از بچهها فراریه؟
چانیول اخم کمرنگی کرد و اومد داخل اتاق.
-اول اینکه من از بچهها فراری نیستم. فقط عین بقیه دکترها کشته مردهاشون نیستم. و دوم اینکه فکر کنم هر موجود زندهای که گوشهاش و شنواییش رو دوست داره از یکی که داره یه بند جیغ میزنه فرار میکنه.
در دفاع از خودش با قاطعیت گفت و چانگمی چشمهاش رو از زبونبازی برادرش چرخوند.
-مسلما نود درصد بچهها از سرم و آمپول میترسن. کی میخوای عادت کنی؟
چانیول لبه صندلی کنار تخت نشست و شونهای بالا انداخت.
-وقتی دیگه میگرن نداشته باشم و اونام دکمه میوت داشته باشن.
خواهرش آروم خندید و خودش هم لبه تخت جا گرفت.
-اونوقت مامان راه میره میگه آرزوشه بچه تو رو ببینه.
چانیول اخم کمرنگی کرد و یه نفس صدادار کشید.
-این یکی رو هیچوقت قرار نیست ببینه.
خواهرش با دیدن حالت گرفته صورتش دستش رو جلو آورد و شونهاش رو فشار داد.
-به وقتش بهش میگی و به وقتش اونم درک میکنه. فعلا بهش فکر نکن. البته شاید پارتنر آیندهات بچه دلش بخواد...تا حالا به این فکر کردی؟
چانیول پشت چشمی نازک کرد.
-پارتنر آیندهام به میگرنهای عصبی عشق زندگیش بیشتر قراره اهمیت بده تا خواستههای این مدلیش!
چانگمی با این حرف طوری به خنده افتاد که صداش توی مطب خالی و اتاق استراحت پیچید و باعث شد برادر بزرگترش بهش یه چشمغره اساسی بره.
-و اگه اینجوری که گفتی نبود چی؟
-اون وقت بحث میکنیم و راضیش میکنم!
چانیول طوری با اعتماد به نفس گفت که انگار محاله غیر از این پیش بیاد و دختر جوون که به غدبازیهای برادرش سالها بود که واقف بود، فقط پوف کرد و از جا بلند شد.
-امیدوارم انقدری که میخوای صبور باشه چون من بودم محال بود بات راه بیام.
همینطور که از اتاق خارج میشد گفت و چانیول هم دنبال خواهرش از روی صندلی بلند شد.
-هیچ چیزی وجود نداره که نشه با صحبت حل کرد.
-منظورت اینه که هیچ چیزی وجود نداره که تو با صحبت نتونی باب میل خودت بکنیش نه؟
YOU ARE READING
Serendipity ~🍀
Fanfiction🌿•~خلاصه داستان ~•🌿 بکهیون عاشق زندگیش نبود ولی تلاش میکرد خوب زندگی کنه. هر روز صبح وقتی در گلفروشی کوچیکش رو باز میکرد به پرنده رویاهاش اجازه بلندپروازی میداد و همین بهش انرژی برای تلاش بیشتر توی تنهاییهاش میداد. ولی تمام نقشههای بکهیون با...