اشتباههای گذشته پاک نمیشدن. ناراحتیهایی که تبدیل به خشم شدن، کنترلشون نکرد و سپس اونها رو به صورت رفتار زشت و اشتباه به زندگی خودش و اطرافیانش منتقل کرد حالا تبدیل به وزنههای سنگینی شده بودن که رهاش نمیکردن.
اون یه شبه تبدیل به آدم مثبتی که خوب رو از بد تشخیص میده نشده بود. اون میدونست کارهای نادرستی انجام داده چون حتی موقع انجام دادنشون هم آگاه بود اما خشمهای بیپایان، درد و عصبانیتی که درونش مثل یک میزبان بیرحم خوابیده بود اهمیتی برای هیچچیز و هیچکسی حتی خودش قائل نبود. دستهای لروزنش رو خشک کرد و سیلیهای آرومی به گونهش زد. صورت رنگپریدهش باید کمی سرختر میشد.
جونمیون به محض دیدنش به نشونهی احترام نیمخیز شد و همزمان با هم روی صندلیهاشون جا گرفتن.
_خوبی؟
با لحن دوستانهای پرسید. مرد بزرگتر با چند ثانیه تاخیر و لبخند خیلی کمرنگی جواب داد:
_خوبم.
دروغ نگفت. درد معدهاش کمتر شده بود! بارون بهاری شدید و غیرمنتظرهای شروع به باریدن کرده بود و صداش حتی به داخل دستوران میرسید و با صدای آهنگ بیکلام تلفیق گوشنوازی ایجاد کرده بود. بارون برای اونها معنی خاصی داشت. شاید برای همین جفتشون برای دقایقی توی سکوت فقط از پنجرهی بزرگ و شیشهای رستوران به خیابونی که در حال خیس شدن بود، خیره شدن.
بالاخره پیشخدمت نزدیک میز اونها شد و تونست حواس هر دوی اونها رو از خیابون پرت و به داخل رستوران برگردونه. اون برای سفارش گرفتن نیومده بود بلکه داشت سفارشها رو میچید. وقتی بشقاب غذا جلوش قرار گرفت، دوباره بغضی که با پاشیدن آب سرد تلاش کرده بود تا دورش کنه، برگشت.
_ببخشید که خودم سفارش دادم.
لبخندی مصنوعی روی لبش شکل گرفت و بعد از قورت دادن آب دهانش جواب داد:
_میدونی باید چی سفارش بدی. نیاز به عذرخواهی نداره.
یک بشقاب پاستا آلفردو؛ سفارش همیشگیش بود و جونمیون این رو به خوبی میدونست.
هر دو توی سکوت و با شنیدن ملودی آرامشبخشی که پخش میشد، مشغول خوردن غذاشون شدن. ییشینگ همینطور که چنگالش رو توی یکی از پنهها فرو میکرد بعد از کمی کلنجار رفتن با خودش، تصمیم گرفت حرفش رو بزنه.
_طعمش عالیه. سورپرایز شدم. تا حالا اینجا نیومده بودم.
میخواست از اینکه انتظار به دعوت شدن برای این وعدهی غذایی رو هم نداشت صحبت کنه اما حرفش رو خورد.
جونمیون سرش رو تکون داد و بعد خوردن جرعهای از آبش گفت:
_چانیول اینجا رو بهم معرفی کرده بود.
YOU ARE READING
Sew Me Love
Fanfictionپارک چانیول برای رسیدن به آرزوهاش مجبور میشه دورهای رو بهعنوان کارآموز پیش خیاط ماهر و معروفِ مشهورترین برندِ دنیا، بیون بکهیون، سپری کنه. و مهمترین چالش زندگی هر دوی اونها توی همین برههی زمانی رقم میخوره... 💕 #Sew_me_love 🧵 FICTION : برایم...
📍 چهل و نه : پاستا آلفردو 📍
Start from the beginning