Part 29

675 193 58
                                    

یونجون وقت نداشت که این مسائل رو هضم کنه، وقتی برای ناراحت و یا سردرگم بودن نداشت
تنها چیزی که میدونست این بود که سوبین تو خطره و به کمکش نیاز داره

لوکیشنی که فرستاده بود، آپارتمان جینیونگ رو نشون میداد خوشبختانه زیاد از خوابگاهش دور نبود

بومگیو شب رو بیرون از خوابگاه میگذروند، پس الان فقط یونجون بود که داشت به سمت اون آپارتمان نفرین شده میرفت...اون حتی به فکر زنگ زدن به پلیس هم نیوفتاده بود، زیادی گیج و وحشت‌زده بود
وقتی بالاخره به آپارتمان رسید خواست با فشار محکمی در رو باز کنه اماخوشبختانه در قفل نبود، جینیونگ بی دقت‌تر از این حرفا بود
یونجون نمیدونست به چه جهنمی داره پا میزاره
اما وقتی وارد شد، با دیدن صحنه‌ی وحشتناک رو به روش شوکه شد
جینیونگ به سوبین چنگ میزد و سعی میکرد با چاقو بهش ضربه بزنه
سوبین دست جینیونگ رو گرفته بود تا جلوش رو بگیره، اما به شدت میلرزید لحظه‌ای که زور جینیونگ به سوبین غلبه میکرد چاقو مستقیما توی قفسه سینه‌ی سوبین فرو میرفت

یونجون بدون معطلی اولین کاری که به ذهنش رسید رو انجام داد، به طرز احمقانه‌ای به سمت جینیونگ دوید و سعی کرد با کل بدنش جینیونگ رو بگیره
سعی میکرد جینیونگ رو از سوبین دور کنه و در این مابین چاقو از دست جینیونگ روی زمین افتاد

" حق نداری دستای کثیفت رو به سوبین بزنی!"

یونجون داد میزد و مشتش رو حواله جینیونگ میکرد
مشتش چنان محکم به چونه جینیونگ برخورد کرد که صدای ترک خوردنش تو کل فضا پیچید

"فکر کردی چه غلطی داری میکنی!"

جینیونگ با صدای آروم غرید

" نمیزارم سوبین دوباره ترکم کنه، فکر کنم قراره قبل از اینکه عاقبتت مثل اون بشه از اینجا بری!"

جینیونگ چاقو رو از روی زمین برداشت و به سمت یونجون رفت
چاقو زخم سطحی روی سینه‌ی یونجون ایجاد کرد، زخم اونقدر سطحی بود که حتی خونریزی هم نداشت، فقط سوزش داشت
یونجون دندون‌هاش رو از عصبانیت روی هم فشار داد و با یه مشت دیگه به جینیونگ حمله کرد
این دفعه مشتش به گلوی جینیونگ خورد، یه راه ساده برای مهار کردن جینیونگ
یونجون فرصت رو غنیمت شمرد، قاب عکسی که نزدیکش بود رو برداشت و تا جایی که قدرت داشت محکم تو سر جینیونگ خوردش کرد. جینیونگ تلو تلو
خورد و روی زمین افتاد

یونجون از پس جینیونگ براومده بود، حداقل برای چند دقیقه‌ بیدار نمیشد
یونجون دست‌ مشت شده‌اش رو روی زانوش گذاشته بود و سعی میکرد نفس بکشه
چرخید و دنبال سوبین گشت، سوبینی که زخمی شده بود و روی زمین افتاده بود. بدن سوبین خونی بود و کبودی‌های زیادی روش خودنمایی میکردن  و تنها چیزی که تو چشم‌های سوبین بود دیده مشد یک ترس عمیق بود. تکه‌های شیشه دورش رو احاطه کرده بودن و چندتاشون تو دستش فرو رفته بودن.
یونجون سریع پسر کوچکتر رو بلند کرد بهش کمک کرد وایسته و با دستاش نگهش داشت، اما نه اونقدر که به زخم شکمش فشار بیاره
وقتی داشت بلند میشد کمی ناله کرد و لباس یونجون رو چنگ زد

✦ 𝘐'𝘔 𝘏𝘦𝘳𝘦 Where stories live. Discover now