با حس بیحالی جونگین، کنار گوشش زمزمه کرد: چه بلایی سر اون گرگ کوچولوی شیطون هرروز اومده؟!.. چرا اینقدر بی حاله؟؟!
جونگین سرش رو همونطور خسته به شونه اش تکیه داد و گفت: نمیدونم... از صبح همینطور خواب بودم و حتی سرکارم نرفتم...!
سرش رو کمی عقب کشید تا بتونه صورت جونگین رو ببینه و دستش رو روی پیشونیش گذاشت: نکنه مریض شدی؟!
جونگین دستش رو دور گردنش حلقه کرد: نه... احتمالاً برای بیخوابیه... چند روزی میشد که خوب نخوابیده بودم...!
سرش رو جلو برد و لبهاش رو روی لبهای سهون گذاشت... با حس نرمی لبهاش، چشمهاش رو با آرامش بست و رایحه ی شیرین بیشتری از خودش آزاد کرد... لبهای آلفاش همیشه و توی هر شرایطی آرومش میکرد...!
سهون لبهاش رو بین لبهاش خودش کشید و محکم مشغول بوسیدنش شد... به ترتیب و با آرامش لبهاش رو میمکید و انگشتهاش مشغول نوازش گونه جونگین بود.
میون بوسه ی دو طرفه و آرامش بخششون، با یادآوری چیزی آروم عقب کشید که نگاه سوالی جونگین بهش خیره شد.
اون اخم روی صورت آلفاش، مضطربش میکرد.
_دارو مصرف میکنی، جونگین؟!
جونگین آب دهنش رو نامحسوس قورت داد... آلفاش فهمیده بود و اینطور جدی صدا شدن با اسم، بهش میفهموند نباید دروغ بگه ولی بازم سعی کرد انکارش کنه.
_نه... چرا باید مصرف کنم؟!
اخم آلفا غلیظ تر شد: از آخرین هیتت خیلی میگذره و من فکرمیکنم تو داری جلوش رو میگیری...!
سعی داشت اضطراب رو داخل چشمهاش نشون نده و با لبخند گفت: نه اینطور نیست... خیلی نمیگذره... شاید برای تو که اینروزا سرت شلوغه اینطور بنظر میرسه...!
_پس این بی حالی و صورت رنگ پریده برای چیه؟!
_گفتم که برای کم خوابی و خستگی...!
میتونست عصبانیت رو تو چشمهای آلفاش که حالا داشت به آبی تغییررنگ میداد، به وضوح ببینه.
سهون با لحن جدی و خشنی گفت: تو میدونی من از دروغ بدم میاد، پس چرا بازم بهم دروغ میگی جونگین؟!
نگاه و لحن جدی آلفاش باعث شد سرش رو پایین بندازه و مطیع شده اعتراف کنه: درست حدس زدی من از داروهای کاهنده مصرف میکردم...متاسفم آلفا...!
سهون پوزخندی زد و بعد از نگاه سنگینی که به جونگین انداخت به سمت اتاق رفت که بازوش میون دستهاش اسیر شد و متوقفش کرد.
YOU ARE READING
My One Shots
Romanceمن این بوک رو درست کردم تا داخلش، داستانهای کوتاه راجب بقیه کاپلهای دوست داشتنی اکسو که کمتر به قشنگیاشون توجه میشه، بزارم و من از خواننده های این بوک میخوام خواهشا کنم بدور از هر تعصبی و با یه دید بی طرف شروع به خوندن این داستانها بکنند تا شاید لذت...
Little Gift🧸Sekai
Start from the beginning