شاید سلبریتی هرگز به خاطر کاری که اون شب کرد، پشیمون نبود و این خاطرهای که با چانیول ساخته بود تا آخر عمرش به یادش میموند؛ولی چیزهای زیادی هم دستگیرش شد. چانیول عاشق هیونگش شده بود. عشقش هم احساسات ساده، بخاطر جایگاهی که توی زندگی هم دیگه داشتن نبود. یسونگ خودش طعم عشق بکهیون رو به خوبی مزه کرده بود و میدونست که چانیول چه حالی داره. فقط فرق بزرگی که میون یسونگ و اون وجود داشت این بود که جایگاهی که چانیول توی زندگی بکهیون داشت، خیلی عمیقتر و نزدیکتر بود. یسونگ هنرمند موردعلاقهی بکهیون بود ولی چانیول همهی زندگی و خانوادهی اون محسوب میشد. یسونگ سالهای زیادی دنبال فرصتی برای ابراز احساساتش به بکهیون بود. داشتن یک دوست صمیمی همجنسگرا، همیشه بارقههای امیدی رو برای سلبریتی روشن نگه میداشت و بخاطر همین این همه وقت رو صبر کرد و درست وقتی با توی رابطه رفتن مجدد بکهیون با اون عکاس کم سن و سال تمام امیدش رو از دست داده بود، پسر جوان و درخشانی که خیلی شبیه به بکهیونش بود رو پیدا کرد. پسر جوانی که خیلی صورت نورانی و شادابی داشت و فقط نگاه کردن به چهره و چشمها و لبخندش برای امید به زندگی پیدا کردن کافی بود.
با تمامی این توضیحات، کیم یسونگ همیشه توی زندگیش خط قرمزها و اصولی داشت که ناخودآگاه رعایتشون میکرد و این اصول وقتی که به آدمهای موردعلاقهاش میرسیدن حتی جدیتر هم میشدن. الان هم یسونگ به تصمیمات جدی برای رابطهاش با چانیول فکر میکرد.
وقتی یسونگ با چانیول آشنا شد و متوجه رابطهاش با یکی از سهامدارهای پرایو شد، خیلی توی ذوقش خورده بود اما به محض این که اخبار جدایی اون دو به گوشش رسید، فرصت رو از دست نداد و سریع پیشقدم شد. هنوز هم چیزی عوض نشده بود و حاضر نبود بیدلیل چانیول رو از دست بده. فقط چیزی که راجع به چانیول براش فرق میکرد این بود که رابطهای که اون شب با هم داشتن و رفتاری که پسر باهاش داشت، مثل یک شاهزاده بود و روی یسونگ تاثیری عمیق گذاشته بود. یسونگ دلش میخواست مراقب چانیول باشه و مثل یه بزرگتر که تجربهی خیلی زیادی توی این زمینه داره، راهنماییش بکنه. میدونست که توی این مسئله بکهیون نمیتونست براش کاری بکنه چون خودش یک سر اون ماجرا بود. شاید خود بکهیون هم نیاز به راهنمایی و توجیه داشت.
چیزی که یسونگ توی این مدت راجع به رییس جوان پرایو فهمیده بود، احساس خاص مالکیتی بود که روی چانیول داشت. هر بار که یسونگ بیملاحظه و کاملا یهویی چانیول رو بوسیده بود یا بهش نزدیک میشد، حال عجیبی رو توی بکهیون پیدا میکرد. بکهیونِ همیشه خودنگهدار و تودار، خیلی واضح و آشکار بیقرار میشد و اضطراب و نارضایتیش کاملا برای سلبریتی آشکار بود. برای همین یسونگ معتقد بود که امیدی به اعتراف برای چانیول وجود داشت. رابطهی چانیول و بکهیون خیلی خاص بود و این چیزی نبود که چانیول بعد از پنهان کردنش راحت به زندگیش ادامه بده.
YOU ARE READING
Sew Me Love
Fanfictionپارک چانیول برای رسیدن به آرزوهاش مجبور میشه دورهای رو بهعنوان کارآموز پیش خیاط ماهر و معروفِ مشهورترین برندِ دنیا، بیون بکهیون، سپری کنه. و مهمترین چالش زندگی هر دوی اونها توی همین برههی زمانی رقم میخوره... 💕 #Sew_me_love 🧵 FICTION : برایم...
📍 چهل و هفت : مرگ یکبار، شیون یکبار📍
Start from the beginning