Part 15

385 100 10
                                    

*قشنگا این پارت کلا از اول تا آخر اسماته اگه دوست ندارید، با خیال راحت این پارت رو نخونید و برید پارت بعدی*

*****

بعد بدون اینکه منتظر جواب بمونه دست جونگین رو گرفت و دنبال خودش سمت پله‌ها کشید. لامپ اتاقش رو روشن کرد و کت چرمش رو بیرون آورد و پرت کرد گوشه‌ی اتاق.

دست انداخت دور کمر جونگینی که وسط اتاق خشکش زده‌بود و بوسه‌ی تقریبا خشنی رو شروع کرد. لعنتی دلش می‌خواست همین حالا اون چوکر دور گردنِ دوست‌پسرش رو پاره کنه و همه‌ی گردنش رو کبود کنه.

دستش رو از دور کمرش باز کرد و بدون قطع کردن بوسشون سعی کرد کت جونگین رو در بیاره. توی جدالِ در آوردن کتش اونقد عقب‌عقب رفتن که هزمان با درآوردن کت، کمر جونگین به کمد پشت سرشون برخورد.

سهون بازم حریصانه دست دور کمر باریک دوست‌پسرش حلقه کرد و تنش رو به تن خودش چسبوند. دست دیگه‌ش توی موهای جونگین فرو رفت و با چنگ زدن موهاش، لباشون رو دوباره بهم چسبوند.

بدجوری دلش می‌خواست با بستن چشمای پسرکش بیشتر از هروقت دیگه‌ای لذت رو بهش بچشونه و حقیقتا هیچی به جز کراوات برای بستن چشمای جونگین به ذهنش نمی‌رسید.
می‌خواست با گرفتن بیناییش، کاری کنه جونگین با همه‌ی وجودش روی قدرت لامسه و شنواییش تمرکز کنه. پس در کمدش رو باز کرد و یکی از کراواتایی که با تیپای رسمیش می پوشید رو بیرون کشید.

دستش رو بالا آورد تا چشمای جونگین رو ببنده که متوجه شد یکی از کراواتای نازکش با اون کراوات پهن بیرون اومده. با فکر شیطانی ک به ذهنش خطور کرد؛ اون یکی کراوات رو توی جیب شلوارش چپوند و با کراوات پهن‌تر چشمای جونگین رو بست.

-سـِ... سهون چیکار می کنی؟ هی داری می‌ترسونیم.

سهون لبای خیس از بوسشون رو به گوش جونگین چسبوند. لاله‌ی گوشش رو طولانی مکید و در آخر آروم بین دندوناش فشردش و آخ دردناک جونگین رو درآورد.

-آخ! سهون چشمام رو باز می‌کنی؟ اینجوری نمی‌فهمم داری چیکار می‌کنی.

سهون جونگین رو سمت تخت برد و با رسیدن به تخت تقریبا پرتش کرد روی تخت. قفسه‌ی سینه‌ی جونگین با هیجان بالا پایین میشد و مشتاقانه منتظر حرکتای بعدی سهون بود.

دوباره لبای برجسته و درشتش بین لبای سهون اسیر شد و جوابی نگرفت. دستای سهون هر قسمتی از بدن جونگین رو که می‌تونست لمس می‌کرد و چنگ مینداخت. جونگین از هیجان زیاد احساس می‌کرد توی کوره‌ی آتیش می‌سوزه. بی‌طاقت دستش سمت دکمه‌های پیرهنش رفت تا خودش رو از شر حرارت زیاد نجات بده؛ اما سهون سریع بوسشون رو قطع کرد و مچ دوتا دستش رو اسیر مشت خودش کرد.

+نه عسلم امشب قرار نیست بذارم حتی یه دکمه هم باز کنی. درواقع امشب دستات فقط حق دارن ملافه‌ها رو لمس کنن.

[•My Ballerina Lover•]Where stories live. Discover now