🚫ابتدا از همه میخوام برای شروع پارت یه نفس عمیق بکشن و یک لیوان اب قند و یه جعبه دستمال کاغذی سه لایه در کنار خود داشته باشند
جهت عر نموندن برای اینکه کسی صدایتان را نشنود یک بالشت را روی دهنتات بگذارید و عر بزنید(نکته:کصدستی های نویسنده را هم ببخشید)🚫
.
.
مخلص شما:زری یا به قول بعضیاتون:زرچان💃
اها این پارت نسبتا طولانیه 😏
_______________________Jk:
صبح با ذوق و شوق زیادی پاشدم
حدود دوساعت پیش جیناومد خونمون و حاضرم کرد
(اخر پارت عکس کوکی و تهیونگ و میزارم )
با خوشحالی کولم و انداختم رو دوشم و از اتاقماومدم بیرون
مامان و بابا هم سر میز بودن که با دیدن من مامانم گفت
_کوکی پسرمبیا اینجا صبحونه حاضر کردنم
تشکر کردم و رفتم پشت میز نشستم که بابا با یه نگاه شیطانی بهمنگاه کرد و گفت
_ببینم...چیشده اینقدر تیپ زدی؟میخوای باز دل کدوم پدسگ بدبختی رو ببری(بیچاره تهیونگم:))+عه بابا مگه چیه یه روز خواستم تیپ بزنم
مامان اب پرتقالم و داد دستم و گفت
*ای فدای اون تیپ زدنت بشم خوشگل من ببینم حالا اون طرف دختره یا پسر؟+دارممیگم کسی نیست عه
بابا خندید و گفت:هی ما که میدونیم تو بایسکشوالی و یه روز این و دوست داری یه روز اون بلاخره باید یکی برا خودت پیدا کنی پسرم حتی اگه یه پسرمباشه ما حمایتت میکنم
مامانمم سر تکون داد و گفت:اره پسرم ما برای خوشحالی تو همهکار میکنیم و در ضمن تنها شرط اینکه گذاشتیم با یه پسر رابطه بر قرار کنی چیه؟
لبخندی زدم و گفتم:باید عاشق هم باشیم و تا اخرش هم و حمایتکنیم
هردوشون سری تکون دادن
صبحانه تو سکوت خورده شد که بابا بلند شد و گفت:بلند شو کوک من خودم میرسونمت
سری تکون دادم و باهم سمت ماشین رفتیم و سوار شدیم
حدود نیم ساعت بعد من از ماشین پیدا شدم و از بابا خداحافظی کردم
(نویسنده:)
با ورودش به محوطه دانشگاه ،نگاه های خیره ی خیلیا رو روی خودش حس کرد ولی اهمیتی نداد(نویسنده:بزار یکم بگذره بعد فیس و چوص بیا:/)
از راه رو عبور کرد و به کلاسش رسید حدود ده دقیقه زود تر از همه بچه های کلاسش اومده بود و کلاس خالی بود
اروم به سمت صندلی که بود رفت و نشست
گوشیش و در اورد و وارد تویتر شد تا ببینه استاد کیم جذابش چیزی توییت کرده یا نه که بله درست حدس زد
با دیدن چیزی که توییت کرده بود بلند زد زیر خندهوارد صفحه چتش با رفقاش شد و دید که اسمگروه از
Faker ahhh
به
توله های ورلد واید هندسام تغیر کرده بود:/
YOU ARE READING
my Professor Bitch
Fanfiction_اوه فاک می گاد امکان نداره پسره کوچیکتر نگاهی به دوستش انداخت گفت +چرا وونهو واقعیت داره _یعنیواقعا اون بچه +اره اون توسط استادش به فاک رفته . . متوقف شده❌ چی میشه اگه پسر شیطون و بی اعصاب کلاس عاشق استادش بشه و برا به دست اوردنش هرکاری بکنه؟😏 ...