part 2

394 61 194
                                    

اسمات🔞

بعد از وارد شدن جولیا مرد در رو بست
هر قدم مرد نزدیک تر میشد دختر عقب تر میرفت
نزدیک تخت شد
با یه حرکت دختر و چرخوند و با شکم رو تخت خابوند
جولیا شکه شد و قلبش تند میزد
مرد پشت جولیا رفت و دستای جولیا رو پشت سرش برد و محکم با یه دست گرفت

+ میتونستیم با بوسه شروع کنیم ولی مثل اینکه خیلی عجله داری!
مرد جوابی نداد
دامن کوتاه جولیا رو بالا زد ، انگشتشو رو لپای باسنش کشید و لبخندی زد
جولیا که کم طاقت شده بود باسنشو تکون داد
اسپنک محکمی به باسنش زد
جولیا بخاطر درد و سوزش شدید باسنش جیغی کشید
+یواش تر
ولی مرد توجهی نکرد
اسپنک دوم رو محکم تر از قبل زد
جولیا جیغ دیگه ای زد
+دیوونه شدی؟
لپ باسن جولیا کاملا قرمز شده بود و درد داشت
دست دختر رو ول کرد و سمت کشوی پا تختی رفت

جولیا با دیدن دستبند چشماش گرد شدن
+میخوای چیکار کنی؟
_نترس قراره خوش بگذرونیم
دختر از روی تخت عقب تر رفت ولی مرد یکی از پاهاشو گرفت و سمت خودش کشوند
دختر دست و پا میزد تا از دست مرد فرار کنه ولی مرد قوی تر از این حرفا بود
دستای دختر رو به بالای تخت بست
دختر مدام داد میزد
ولی کسی قرار نبود وسط جنگل بهش کمک کنه

کمربندشو باز کرد و در اورد
+میخوای چیکار کنی
دختر با چشمای گریون گفت
_نترس قرار نیست کبودت کنم

سمت پاهای دختر رفت ،پاهاشو سمت عقب برد و به تاج تخت بست(امیدوارم بفهمین چه حالتیه،دست و پاها کلا به تاج تخت بستس😐🤌)
+خواهش میکنم ولم کنم،التماست میکنم
دختر التماس کرد ولی مرد در عوض دامن دختر رو پاره کرد و با تیکه ای از دامن پاره شده دختر دهنشو بست
دختر رو برانداز کرد و نیشخندی زد 
_تو خیلی زیبایی
سمت کشو رفت و از توی کشو لوب رو در اورد
_من نمیخوام بهت اسیب بزنم برای همین از لوب استفاده میکنم

روی تخت رفت و پشت دختر قرار گرفت
دکمه و زیپ شلوارشو باز کرد
بدون اینکه باکسر و شلوارشو در بیاره دیکشو از باکسرش بیرون اورد
دیکش رو با لوب پوشوند
یکم بهش هند جاب داد و دیکشو روی سوراخ دختر تنظیم کرد
یکم فشار وارد کرد ، دختر از ته گلو ناله کرد
کم کم وارد شد
حالا دیکش کاملا داخل دختر بود
بدون اینکه فرصتی به دختر بده تا به دیک بزرگش عادت کنه شروع به حرکت کرد
دختر گریه و ناله میکرد ولی از لذت نبود از درد و ترس بود

ضربه های مرد شدت گرفت
صدای برخورد بدن هاشون به هم توی اتاق میپیچید
+اوه بس کن یعنی دیک من اینقدر بهت لذت میده که داری گریه کنی؟
من به دختر که گریه میکرد گفت و نیشخندی زد
با چند تا ضربه دیگه مرد داخل دختر اومد

چند ثانیه مکث کرد
نفسش که اروم تر شد از دختر بیرون کشید
از روی پاتختی دستمال برداشت و خودشو تمیز کرد
از روی تخت پایین رفت
اول پاها و بعد دهن دختر رو باز کرد
به محض بازکردن دهن دختر
دختر توی صورت مرد تف کرد
+اشغالِ کثافت...فاک بهت...ازت شکایت می...
حرف دختر نصفه موند وقتی مرد روی شکمش نشست و سیلی محکمی به صورت دختر زد
_با خودت چه فکری کردی؟ها؟
داد زد
_فکر کردی من با هرزه ای مث تو هم خواب میشم؟اوه با بوسه شروع کنیم؟
مرد تک خنده ای کرد
_من درک هیلم ، من با هر جنده ای هم خاب نمیشم
از روی دختر بلند شد لباساشو مرتب کرد و از اتاق بیرون رفت
فریاد های دختر رو هم میتونست از طبقه پایین بشنوه که به مرد فحش میداد

FIGHTER[STEREK]Where stories live. Discover now