مثل کسی که بخواد از واقعیتی فرار کنه دنبال موضوعات دست دوم تو مغزش گشت، تا بتونه به چیز دیگه ای فکر کنه.
چیزی یادش اومد، پوزخند زد؛
پس اون فریادها واسه سه شب پیش بود،
حالا که بیشتر دقت میکرد میدید او صدا رو میشناسه.
شاگرد عزیز تیمسار لی کانگ تو ، کیم نامجون.

کسی که با همه هوشش مثل احمقا فریب حلیه های دم دستی سوکجین رو خورد.

فکر میکرد جین با اونه ،در حالیکه با یه اشاره از طرف شوگا جوری ازش دور میشد که انگار اصلا اونو نمیشناسه.

هر زمان دیگه ای غیر از الان بود فقط به اون مرد میخندید اما الان ؛
"حال اونو خوب میفهمم... فکر میکنم من و اون افسر تجربه ی یکسان داشتیم...
میفهمم رکب خوردن یعنی چی ، اونم از کسایی که هیچ وقت فکرشو نمیکنی."

سر چرخوند تا خیلی کوتاه ببینه جین داره چیکار میکنه.
جین مشغول جمع کردن باقی وسایل بود:

●تنهایی؟.... اون کجاست؟

□یه سری دارو بهش سپردم رفته گیر بیاره.

جواب داد و یهو دست از کار کشید.
صاف ایستاد و به پشت شونه مشت زد:

□عاااح واقعا از کت و کول افتادم... تا حالا تو زندگیم انقدر خسته نشده بودم. نه میمردی نه درست نمیشدی... فقط گذاشته بودیمون وسط یه وضعیف فاکی.

شوگا چشماشو بست.
جین همیشه مثل به ربات باهاش رفتار میکرد حتی الانم که فرقی با یه جنازه نداشت یه جوری در موردش حرف میزد انگار یه ماشینه ، یه جور ربات فلزی.
کمی لب هاشو کش داد، حتی جونی واسه پوزخند زدن نداشت، ولی چیزی که درون اونو عوض نمیکرد ، بیخیال لب زد:

●میتونستی نجاتم ندی... اگه انقدر سختت بود.

جین بانداژ های کثیف رو از روی زمین جمع کرد بود توی کیسه زباله انداخت. کمر راست کرد با بهت به شوگا نگاه کرد:

□واقعا بعد دو روز بهوش اومدن و چند دفعه تا دم مرگ رفتن هنوز هم ادم نشدی که یه تشکر خشک و خالی بکنی؟ میدونی حتی یه بار قلبت ایستاد؟ اونوقت من اینجا با این وسایل دو هزاری و اون بادیگارد احمق، جونم در اومد تا جونت بالا بیاد.

شوگا همیشه میدونست که هوش و تشنگی جین به این علم یه چیزی فراتر از پزشکی و پزشک قانونی بودنه.
اما بخاطر مقاصد خودش باید جین رو تو این موقعیت نگه میداشت.

و خب جین هم هیچ وقت اعتراضی نکرده بود.

و شوگا هم خوب حواسش بود اون زیر زیرکی مقالات عملی رو دنبال میکنه و همش داره سطح علمی شو افزایش میده با اینکه خوب میدونه فقط کاری رو میتونه تو زندگیش انجام بده که شوگا بخواد:

●پس شانس آوردم ....که پلاک محافظ رو ...بسته بودم وگرنه تو به کشتنم میدادی، این از بی عرض...گیته که تا دم مرگ رفتم... الکی بابتش غر نزن...

●• Black Swan •|آینه شکن| •●      Where stories live. Discover now