چپتر دوم: بندر نیلوفر!

Mulai dari awal
                                    

شاهزاده جوون که زیاد به دلیل سهون فکر نمی‌کرد بیخیال شد و شونه‌اش رو به شونه دوستش زد و همزمان با سرش به پسر جلوییشون اشاره کرد که همون پسر مو بلند بود با این تفاوت که این‌بار پشت موهاش رو بسته بود.
-به نظرت ازش بپرسیم؟

قبل از اینکه جک فرصت جواب دادن پیدا کنه بکهیون خودش رو به پسر رسوند و جک هم متقابلا سمتشون دوید و حالا هر سه کنار هم راه میرفتن
-هی...!
بک آروم گفت و پسر مرموز کمی سمتش چرخید اما چیزی نگفت.
-میگم...چرا توقف کردیم؟
-برای آذوقه!

به‌طور خلاصه جواب داد و باعث بالاپریدن ابروهای اون دوتا پسر شد.
جک جلوتر رفت و درست روبه‌روی اون پسر ایستاد و شروع کرد به پشت راه رفتن: ولی ما که تازه حرکت کردیم و آذوقه داریم!

پسر موبلند سرعت قدم‌هاش رو بیشتر کرد و جک مجبور شد دوباره سرجاش برگرده و عادی راه بره.
-آذوقه بندر نیلوفر معروف و ارزون قیمته!

بکهیون به نشونه فهمیدن سرش رو تکون داد.
-تا چقدر می‌تونیم توی بندر بچرخیم؟!

این‌بار پسر ایستاد و چشم هاش رو بست و بعد از چند ثانیه باز کرد و کامل سمت شاهزاده جوون برگشت:شما مگه اونجا نبودید که هی سوال می‌پرسید؟تا شب می‌تونید بچرخید بعدش حرکت می‌کنیم.
-اسمت چیه؟
بک بلافاصله پرسید و پسر موبلند که مشخص بود حوصله بحث نداره دوباره خلاصه جواب داد: جونگین!
-خوشبختم منم بکیهونم و اینم دوستم جکه!

جونگین نگاهی به دست دراز شده پسر ریزجثه انداخت و بعد از کمی مکث دستش رو گرفت و باتردید فشرد.

***

بک سرش رو بالا گرفته بود و با دقت دیوارهای پوشیده شده با خزه رو تماشا میکرد. همه چیز به طرز اقرار آمیزی سبز بود و شاهزاده دورگه کم کم می‌تونست علت معروف‌بودن آذوقه اینجا رو درک کنه.

-چرا لومون‌ ندادی؟
جک با لحن پر از صمیمیتی از جونگین پرسید و نگاهش رو به بکهیون داد تا اون هم سوالش رو تایید کنه.

-راست میگه چرا به کسی چیزی نگفتی؟
جونگین نگاهش رو بین دو پسری که کنجکاو به نظر می‌رسیدن چرخوند و دوباره برای بار هزار و چندم توی اون روز نفسش رو کلافه بیرون داد: چون اهمیت نمیدم. اگر کاپیتان و خدمه‌اش انقدر احمقن که تشخیص نمیدن شما قایمکی وارد شدید پس منم اهمیت نمیدم.

بک با تموم‌شدن حرف‌های پسر مو بلند اخم‌هاش رو توی هم برد و لبش رو به یه سمت جمع کرد طوری که یکی از لپ‌هاش به طرز بانمکی برجسته‌تر شد.
-حق نداری به کاپیتان بگی احمق!

با تموم شدن این جمله چشم‌های جونگین ریز شد و دست جک به پشت کمر بک خورد.

𝐀𝐬 𝐁𝐥𝐮𝐞 𝐀𝐬 𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐇𝐞𝐚𝐫𝐭🌊Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang