همینطور هم باید بیشتر حواسش رو روی جاسوس های جنی که اطرافش گذاشته بود میزاشت ..اون زن نباید به معامله هاش گند میزد..
---------------------------------------------------------
با نور آفتابی از از لابه لایه پرده اتاقش به صورتش میخورد چشماش رو باز کرد و چندباری پلک زد تا لود شه.
نفس عمیقی کشید و با لبخند بوی پنکیک توت فرنگی و وانیل مورد علاقش رو به ریه هاش فرستاد..

طولی نکشید که صدای فریاده آزار دهنده جیمین به گوشش رسید اون رو از خلسه رویاییش بیرون کشید:
"کوککککک !!!!!!!تنه لشتو جمع کن بیا پایین مامانت نمیزاره از این پنکیک های سکسیش بخورم"

کوک وحشت زده از پله ها پایین اومد.
میدونست جیمین چموش برای شکار پنکیک های عزیزش داره لحظه شماری میکنه.

"هی تو کوتوله!!!!!! جرات داری به پنکیک های  من دست بزن تا دست هات رو با خشتکت بدوزم"
جیمین که از دست گذاشتن روی نقطه ضعفش عصبانی بود ، متقابلا داد زد
"هیچ پنکیک فاکیی دلش نمیخواد توسطه یه خرگوش انسان نمای زشت خورده شه"

مادر کوک که میدونست اگه به پسرای بی ادبش تذکر نده هر لحظه ممکنه یکیشون اون یکی رو از گردن دار بزنه ..پس با دادش که خوب میدونست تا چه حد میتونه برای اون دو نفر ترسناک باشه به حرف اومد:
"دهنتون رو ببندید وگرنه مجبورتون میکنم اشغال تخم مرغ بخورید"

کوک و جیمین که تجربه خوردن اشغال تخم مرغ رو به لطف مادرشون تجربه کرده بودن ،ترجیح دادن دهنشون رو ببندن تا مادرشون تهدیدش رو عملی نکنه.
چیزی به اسمه دلخوری بین کوک و جیمین وجود نداشت.
یه دقیقه دعوا میکردن و ثانیه بعد تو بغل هم ولو می شدن...
درسته همیشه مخ همدیگر رو میجون و تف میکنن اما همو خیلی دوس دارن..
کوک بعد از خوردن صبحانه و خداحافظی با مادرش و جیمین ، با عجله از خونه خارج شد. امروز وقت دکتر داشت باید قبل از رفتن به کلاب ویزیت میشد...
--------------------------------------------------------

مین هوو با تعظیم وارد اتاق شرکت تهیونگ شد و پرونده های مربوط به جئون جونگ کوک رو روی میز ،مقابله رئیسش گذاشت.
+همه مدارک رو آماده کردم قربان.
جئون جونگ کووک ۱۸ ساله
تازه درسشو تموم کرده و سال بعد قراره دانشگاه بره
ظاهرا رویای پزشکی داره
پدرش رو ۷ سالگی از دست داده ،با مادرش و پسر خالش زندگی میکنند و بیشتر مخارج خونه به عهده کوک هست و پول بیمه پدرش هم کمک دستشونه .
تو دبیرستان و دبستان هم هیچ دوست و یا دوست دختر/پسری نداشته و نداره . سه چهار سالی میشه که تو کلاب و بار به عنوان گارسون کار میکنه .
هرماه چند باربرای ویزیت به سنوگرافیست مراجعه میکنه دقیق نمیدونم دلیلش چیه نتونستم مدرک دقیقی نسبت به بیماری که داره پیدا کنم.

"تهیونگ از همون اول، از شنیدن اینکه کوک هیچ دوست دختر و یا دوست پسری  نداشته به وجد اومده بود ..اینجوری کارش راحت تر میشد و زودتر پسرکوچیک تر وابسته و علاقه مندش میشد.. پس با پوزخند شروع به حرف زدن کرد
"دورادورمراقبش باش و مطمئن باش که دست از پا خطاب نمیکنه"
+بله قربان
مین هو نمیتونست حدس بزنه اربابش چه نقشه ی شومی برای اون پسربچه معصوم داره ..اما هرچی که بود حسه خوبی رو بهش القا نمیکرد..
-------------------------------------------------

call me by your nameWhere stories live. Discover now