Still....................NiallHoran
سلام شکوفه های بهاری
حالتون چطوره ؟
اینم اپ به افتخاراقای هات و قشنگ و مهربون و با استعداد ،کاور
این پارتم درخواستی از توت فرنگی بود
درخواستی خواستین بگین قشنگا
از همین الان بگم داستان از اهنگ کاور برگرفته شده پس دستمال یادتون نره
________________________________________
+لطفا کمی صبر کنید صداتون میزنم
سرمو تکون میدم روی صندلی میشینم، دستام که از شدت استرس عرق کرده رو به شلوام میکشم و تا زانوهام ادامه میدم .
سرمو بین دستام میگیرم ،انگار یک مهمونی بزرگی تو سرمه که تمومی نداره.
امروز بالاخره جرئت کردم و اومدم ،اومدم تا ببینم مرحله جدید زندگیم چه شکلیه.
با صدای منشی سرمو بلند میکنم و اشاره میکنه که میتونم برم داخل .
برگه آزمایش و برمیدارم و دو تقه به در میزنم با اجازه ای که از پشت در میاد وارد میشم.
دکتر مرد جا افتاده با لبخند شیرینی بود که باعث شد تنها ذره ای از استرسم کم بشه؛با اشارش روی صندلی مقابلش میشینم .
_سلام دکتر
د: سلام مرد جوان ،چه کمکی از من ساخته است پسرم ؟
برگه ازمایش و روی میزش میزارم با دیدن نم دار بودن برگه دوباره دستامو به شلوارم میکشم،لرزش دستم و تکون های بی قرار پام میزان استرسمو معلوم میکنه.
به ساعت نگاه میکنم خوبه هنوز پنج ساعت دیگه وقت دارم .
با دیدن اخم دکتر روی برگه نفسمو لرزون بیرون میدم و دستامو محکم بهم فشار میدم.
احساس میکنم قلبم تو سرم داره نبض میزنه و دستی راه گلومو بسته و اجازه نفس کشیدن بهم نمیده.
احساس حالت تهوعی که از صبح داشتم و تا الان نادیده گرفته بودمش بیشتر خودنمایی میکنه،دستامو تو هم قفل میکنم و با صدای دکتر نگاه لرزونمو بهش میدم .
انگار متوجه میزان استرس و نگرانیم میشه و لبخند مهربونی میزنه و از پشت میز بلند میشه و لیوان ابی از پارچ میریزه و به سمتم میگیره.
د : بخور پسر اروم بشی ،رنگت از لباس من سفید تره و لرزش دست و پات به منم استرس وارد کرده.
لبخند لرزونی میزنم و لیوان و ازش میگیرم و با سر تشکر میکنم؛بهم زل میزنه تا اب و بخورم و منم یک نفس همش و سر میکشم و لیوان روی میزارم.
YOU ARE READING
Ziam shortstory
Fanfictionوقت خوندن فف های طولانی نداری؟ حوصله انتظار کشیدن برای پایان یک فف نداری؟ حوصلت سر رفته؟ بیا ینجا استوری ها کوچولو از زیام داریم خوش اومدی به دنیای زیام