part 8

1.1K 251 60
                                    


پسرِ بزرگتر ابرویی از شنیدن جمله ی فرد مقابلش بالا انداخت.
پوشه ای که مدارک جعلی مین یونجی داخل اون بود رو به سمتش گرفت و بعد دست هاش رو داخل جیب شلوارِ اداری اش فرو کرد، چشمک جذابی زد و زیرلب گفت: *چشم خانم یونجی. امر، امر شما هست بانو! راستی چرا انقدر دیر کردی؟ ساعتِ قرارت با رییس مگه ده دقیقه ی قبل نبود؟

پوشه رو با تشکر از دست معاونِ شرکت که دوست قدیمی اش بود، گرفت. هر دو به سمت آسانسور به راه افتادند و پسرِ کوچکتر کلافه جواب داد: &این ترافیک لعنتی مگه گذاشت زود برسم؟ حالم از این شلوغی بهم می خوره اگه مجبور نبودم یک قدم هم از خونه بیرون نمی ذاشتم.

جین به حرص خوردن بامزه ی دوستش خندید و چند ضربه ی نسبتاً آروم به پشتش به معنای هم دردی زد.
رو به روی آسانسورِ شیک کمپانی ایستادند که جین پرسید: *تو از کاری که می خوای انجام بدی مطمئنی؟ رییس آدم جدی و سخت‌گیریه می ترسم اگه هویت واقعی ات رو بفهمه برات مشکلی پیش بیاد.

پسرِ کوچکتر آهی کشید و زیرلب گفت: &چاره ای ندارم هیونگ! اگه بخوام اداره ی کمپانی پدرم رو به دست بگیرم باید تجربه کسب کنم ولی متاسفانه از اونجایی که پدرم من رو به کمپانی خودش راه نمی ده و همه ی رئسا، شرکا و آشناهاش من رو به عنوان یک پسرِ بی عرضه و احمق می شناسند، مجبورم که برای گرفتن یک شغلِ ساده تغییر چهره بدم. تنها جایی که می تونم بدون مشکل و دور از آشناهای پدرم کار بکنم اینجاست به هر حال رییس این کمپانی رقیب سرسخت پدرمه.

پسرِ بزرگتر سری به عنوان فهمیدن حرف هاش تکون داد‌. می دونست چقدر برای پسر سخته این قضیه؛ پس خواست دلداری اش بده که با رسیدن آسانسور سکوت کرد.
هر دو به سمت جلو حرکت کردند که پسر خوشتیپی با عجله از اون اتاقک فلزی بیرون پرید و بی توجه به دو آدم رو به روش تنه ی سخت و وحشیانه ای به هر دو زد و بی حرف اون مکان رو ترک کرد.
یونگی تلو تلویی خورد، دستش رو به شونه ی دردناکش گرفت و با دست دیگه اش موهای بلندی که به کمک اکستنشن و... به طرز زیبایی آراسته شده بود رو پشت گوشش فرستاد.
زیرلب غرغری کرد و فحشی نثار پسرِ غریبه که رفته بود، کرد.
همراه جین سوار آسانسور شد و عصبی گفت: &عجب دیوونه هایی پیدا می شن! مردک ما رو لِه کرد ولی حتی یک کلمه هم برای عذرخواهی نگفت و فقط سرش انداخت پایین و رفت.

پسرِ بزرگتر دوباره به غرغرهای بانمکش خندید و دست به سینه در جواب حرف هاش گفت: *اون برادرِ ناتنی رییسه، اسمش پارک جیمینه. آبش با رییس توی یک جوب نمی ره و مدام درحال دعوا کردن هستند، تقریباً هر دفعه که میاد اینجا ما شاهد اینجور بیرون رفتنش هستیم دیگه بهش عادت کردیم، تو هم عادت می کنی!

یونگی آهانی گفت و زیرلب پرسید: &برادرِ ناتنی؟ ولی چرا فامیلشون یکی نیست از پدر جدا هستند؟ چرا باهم بدن؟

the game is on Where stories live. Discover now