پارت سوم

3.3K 521 142
                                    

اگه میشد توی لیست سیاه خواسته های کیم تهیونگ یه نقطه ی خالی برای نوشتن پیدا کرد، حتما این نکته ذکر میشد که چطور میشه به سیستم مغزی عجیب


جئون جونگ کوک راه پیدا کرد و اون از پا درآورد!

با نگاه یاری دهنده ای به جونگ کوک که سخت مشغول یافتن کاغذ برای نوشتن شروطش بود، خیره شد و سعی کرد تا در راه رسیدن به خواسته هاشون، کمکش کنه!

تهیونگ: کاغذا اون پشته!

جونگ کوک صد و هشتاد درجه چرخید و با چشم اطراف رو در جست و جوی کاغذ، رصد کرد

جونگ کوک: کدوم پشت؟!

تهیونگ: اون پشتِ پشت!

جونگ کوک چشماش رو در حدقه چرخوند و همونطور که خم میشد، با حرص اضافه کرد

جونگ کوک: اون پشت پشت پشت اسمم داره؟!

تهیونگ طوری که جونگ کوک متوجهش نشه، به پیشونیش کوبید و خودش رو سرزنش کرد!

تهیونگ: کنار سطل زباله! روی همون میز کوچولویی که...

جونگ کوک درحالی که با چشم، حرفای تهیونگ رو دنبال میکرد، پس از پیدا کردن کاغذها بدون اتلاف وقت، صحبت تهیونگ رو قطع کرد و همونطور که تقریبا روی زمین خزیده بود، فریاد کشید

جونگ کوک: پیـداش کـردم!

تهیونگ مسیر نگاه جونگ کوک رو دنبال کرد و درحالی که چشمش روی باسن خیس کوک گیر کرده بود، آب دهانش رو نامحسوس قورت داد!

جونگ کوک کاغذ رو بالای سرش گرفت و به نشونه افتخار سرش رو تکون داد اما به ثانیه ای نکشید که دست حاوی افتخاراتش توسط تهیونگ اسیر و به دنبال اون پسر عجیب کشیده شد!

جونگ کوک: تو...تو... پس قرارمون چی؟... کاغذ... با این کاغذا چیکار کنم؟؟!

همونطور که با تعجب به دنبال تهیونگ به سمت خروجی کشیده میشد، کاغذها رو روی هیکل عبوس جیمین پرتاب کرد و به برادر محزونش که پشت در با بغض لونه کرده بود اشاره کرد تا نجاتش بده و راهش رو به سمت مسیر مد نظر تهیونگ ادامه داد!

جونگ کوک: میدونی که چه بلایی به سرت میارم؟!

با تهدید انگشتش رو به سمت برادرش گرفت اما با لگدی که پسرک توی هوا انداخت شگفت زده شد و به چشم دید که چطور اون به سمت خروجی گام


برداشته و کوک رو با دنیایی از بدبختی تنها گذاشته!

جونگ کوک: پسرک خائن... جورابام تا یه ماه از تختت آویزون میکنم! کاری میکنم بینی کوفتیت بی مصرف بشه!.. میبینی که چطور...

اما با رسیدن به مکانی که منفور ترین نقطه از رستوران ته در نگاه جونگ کوک بود، به نقشه های خبیث برعلیه بردارش خاتمه داد و فریاد کشید

جونگ کوک: مـن پام تـوی آشپزخونـت نمیـذارم!

جونگ کوک به محض دیدن آشپزخونه رستوران ته که نفرت شدیدی که از حسادتش سرچشمه میگرفت نسبت به اون منطقه داشت، چشماش رو بست و جیغ گوش خراشی کشید و برای رفتن به آشپزخونه تهیونگ مقاومت کرد و همونطور که چارچوب در رو مثل گربه ها به پنجول گرفته بود، فریادی به پهنای اقیانوس کشید و تهیونگی که کوک رو از زیر پاش گرفت و پاهاش رو بلند کرد و سعی داشت تا دستاشم از چارچوب در فاصله بده!

جونگ کوک: ولـم کـن!

تهیونگ اما با اشاره ی چشم، کارگر ها و آشپزش که با ترس نظاره گر اون فاجعه بودند رو بیرون کرد و به محض خالی شدن فضا، پلک های لرزون از حرص کوک تکون آرومی خورد و آشپزخونه رویایی جونگ کوک طوری در نگاهش درخشید که دستاش از چارچوب در شل بشه و با مغز درحالی که دستای ته هنوز دور پاهاش بودن، به زمین بیفته و پوزیشن مضحکی رو به وجود بیاره!

تهیونگ: زنده ای؟!

تیهونگ هین خفه ای کشید و همونطور که از سکوت جونگ کوک شگفت زده بود، با ترس و چاشنی دلهره ازش پرسید و انتظار حمله متقابل داشت اما اسب خیال جونگ کوک در دنیای دیگه ای پرواز میکرد!

کوک همونطور که از لای پاهای ته جهان رو برعکس میدید، محو تماشای برق کاشی های دیواری بود که مثل خورشید در نظرش طلوع میکرد... دو گاز ده شعله... فر.... چینی های برق... قاشق های استیل زینتی... قابلمه هایی که به درخشش الماس مشغول قل قل بودند و جونگ کوک داوطلبانه حاضر بود تا با کمک زبونش، تمام سطح روش رو بلیسه و غیرقابل استفادشون کنه تا ته مجبور به اهداش بشه... و سرویس ملاقه هایی که جونگ کوک دیوانه وار... میپرستیدشون، طوری در نگاهش برق زدند که چشمای بی طاقتش رو نابینا کنه!

درحالی که هنوز پاهاش معلق در هوا در دستان ته اسیر بود و از بالا دهان تهیونگ رو نشونه رفته بود، با کمک دستاش روی زمین دو قدم به سمت جلو

Ginger | VkooK | DaddykinkWhere stories live. Discover now