جهیون بیدار شد و سعی کرد چشم هاش رو باز کنه ، اما یکی از اونا با یه کاغذ روش پوشیده شده بود.
"چی؟" وقتی که کاغذ رو میکَند گفت و برش گردوند تا بخونتش.
"صبح بخیر ، جهیون. خوب خوابیدی؟ امیدوارم اینطور باشه"
"صبح تو هم بخیر اینسونگ." لبخند زد و کاغذ رو روی تخت گذاشت.
"اوه ، بیداری؟" درحالی که از زیر تخت تقریبا تشک جهیون رو فشار میداد پرسید.
"آره." جواب داد و بعد یادش افتاد که شب گذشته قبل از اینکه به خواب بره شنیده بود اینسونگ چیزی رو زمزمه میکرد. "دیشب داشتی چیزی بهم میگفتی؟"
"آره.. من دوستت دارم ، جهیون.." اینسونگ بی پروا گفت و باعث شد پسر ِ دوم تا بناگوش سرخ بشه.
"ت-تو دوستم داری؟" جهیون گفت "چرا؟"
"تو تنها آدمی هستی که هیچوقت منو مثل یه زباله بیرون ننداخت ، با خشونت بهم نگفت ازش دور بشم و ازم نترسید.." اینسونگ دستپاچه شروع به توضیح دادن کرد "معذرت میخوام اگر فکر میکنی عجیبه.."
"نه ، نه ، عجیب نیست! فکر کنم منم یه همچین چیزی دارم که بهت بگم اینسونگ..." جهیون فقط پذیرفتش ، اگرچه اعتراف کردن به موجودی که مدت زیادی بود زیر تختش زندگی میکرد بیش از حد غیر قابل لمس کردن بود.
"اوه.."
"اوه."
"تشکـت بوی لاوندر میده"
"چــــی؟"
"عجیبه. نه؟"
-----
YOU ARE READING
ˢᶜᵃʳʸ ˢᶜᵃʳʸ 🦋 ᴶᵃᵉˢᵉᵒⁿᵍ
Fanfiction🦋; وقتی که یه هیولا زیر تخت جهیون زندگی میکنه. ✎ All rights go to the original author: @/snowiel