📍 سی و نه : منم فن توئم. 📍

Start from the beginning
                                    

ییشینگ که فقط توی سکوت به ایده‌هاشون گوش میداد به حرف اومد:

_اگر رییس بیون تصمیم بگیرن که الان به کیم یسونگ درخواست بدیم، به نظر من هم پیشنهاد جالبیه.

بکهیون هم همین فکر رو داشت. به خوبی میدونست موقعیت عالی و کانسپت جذابی نصیبشون شده اما چیزی که آزارش میداد لذت نبردن از این موقعیت بود. همیشه فکر می‌کرد یکی از بزرگترین آرزوهای زندگیش ایستادن کنار کیم یسونگ به علت همکاری بود و درست هم فکر می‌کرد اما شوکی که بهش توی روزهای اخیر بعد از آشنایی و نزدیک شدن به کیم یسونگ معروف وارد شده بود، قدرت فکر کردن رو ازش گرفته بود. همین افکار مشوش و شلوغ پلوغش جلوی یه مکالمه‌ی درست حسابی با آیدل موردعلاقه‌اش رو هم ازش سلب کرده بود. نفس عمیقی کشید.

_منم فکر میکنم ایده‌ی جالبی باشه اما بعید میدونم همینطوری بپذیره. میرم باهاش صحبت میکنم.

بالا رفتن ضربان قلبش رو احساس می‌کرد. با قدم‌هایی که تلاش می‌کرد سست نباشن به سمت کیم یسونگ حرکت کرد. جمعیت دورش تقریبا پراکنده شده بودن و هر کس یه گوشه‌ای با دو سه نفر دیگه مشغول حرف زدن بود. نزدیک‌تر که شد متوجه دست‌‌های یسونگ که یکی از دست‌های چانیول رو به محاصره‌ی خودشون در آورده بودن شد. صداشون به گوش بکهیون نمی‌رسید اما بکهیون با توجه به سن و سال و تجربه‌هایی که توی این سال‌ها کسب کرده بود میتونست کم و بیش متوجه موضوع حرف‌هاشون بشه. سخت نبود فهمیدن این که مراحل اول آشنایی‌شون بود و کیم یسونگ تمام سعی‌اش رو برای جلب کردن توجه و اعتماد چانیول می‌کرد.

بکهیون انگشت‌های یسونگ که نوازش‌وارانه روی دست چانیول کوچولوش کشیده میشدن رو مشاهده می‌کرد و دیدن چنین صحناتی سوزش خاصی رو توی وجودش بیشتر می‌کرد.

_ببخشید میونِ مکالمه‌تون...

صدای بکهیون توجه هر دوی اون‌ها رو به خودش جلب کرد و سرهاشون همزمان به سمت رییس بیون برگشت. نفوذ نگاه یسونگ به بالا موندن ضربان رییس جوان خیلی کمک می‌کرد.

_اگه ممکنه چند دقیقه‌ای با شما راجع به موضوعی صحبت بکنم و نظرتون رو بدونم.

مخاطب صحبت‌های رییس بیون، کیم یسونگ بود و چانیول هم به خوبی این رو متوجه شد. چانیول میتونست مردد بودن هیونگش رو احساس بکنه.

_حتما باعث افتخاره.

اشتیاق کیم یسونگ و سریع از جا بلند شدنش باعث تلاقی نگاه بکهیون و چانیول با هم دیگه شد. بکهیون لبخند دلگرم کننده‌ای به چانیول زد و با دستش کمی شونه‌ی پسر جوون رو مالش داد.

_زیاد طول نمی‌کشه. یکم استراحت کن زود بر میگردیم، باشه؟

وقتی " باشه " رو گفت دستش روی گونه‌ی چانیولیش و خیره به چشم‌های خسته‌ش بود. چانیول پلک آرومی زد:

Sew Me LoveWhere stories live. Discover now