هری سلام نظامی داد و صدای کوبیدن پاهاش باعث شد اون دو نفر بچرخن و نگاهش کنن
:مامور ویژه ی وظیفه هری ادوارد استایلز در خدمت شما
:راحت باش هری بیا بشین
هری سمت مبل رفت و نشست و به اون دو نفر خیره شد
:ایشون مامور ویژه ی ما هستن ... امروز روز تعطیلیشونه اما حالا که میگید اوضاع وخیمه ...
مرد دستشو سمت هری دراز کرد
:لیام پین هستم , مامور FBI و ایشون زین مالیک هستن
هری دست هردو رو فشار داد
ل : مامور اجرایی FBI ...
ه : خوشوقتم اقایون
ل : همونطور که برای رئیستون گفتم ما پنج نفر از مامور های نخبه و زبده ی یونیت رو قراره جمع کنیم تا به ماموریت برن , وظیفه ی ما برگردوندن یک مامور مخفی و مدارکی هستش که بدست اومده
هری نگاهی به رئیسش کرد و بعد به اون دو نفر
:پس چرا دارین پنج تا از خبره هارو جمع میکنید ? این چیزی که گفتید ساده بنظر میومد
ل : خب ... ظاهر ماجرا همینقدر ساده بود ... تا زمانیکه فهمیدیم مامور لو رفته , ما نمیتونیم تیم تشکیل بدیم چون برای یک ساعت دیگه هلیکوپتر به سمت کلمبیا حرکت میکنه و اگه بخوایم مدارک و جون اون مامور هردو سالم بمونن باید راه بیفتیم
ه : پس نیومدیم دعوت کنید ... مجبورم مگه نه ?
ل : متاسفانه هیچ انتخابی وجود نداره , وسایلتونو جمع کنید هلیکوپتر تا چند دقیقه ی دیگه اینجا فرود میاد ... شما اخرین مامور هستید
ه : شما مشکلی ندارید
رئیسش شونه هاشو بالا داد و از جاش بلند شد
:از مقامات بالا حکم دارن هری , میدونی که نمیشهقبول نکرد
ه : من مشکلی ندارم , میرم وسایلمو جمع کنم تا چند دقیقه ی دیگه پشت بوم همو میبینیم
..........................
داخل هلیکوپتر هری رو به روی زین و لیام نشسته بود و کنارش دو نفر دیگه بودن که خودشونو دومیان و ایتان معرفی کرده بودن
زین مانیتور و جلو اورد و روی نقطه ی سبز رنگ زد
:موقعیت فرود اومدنمونو مشخص کردن
ل : وقتی فرود اومدیم طبق نقشه همگی گوش به زنگ باشن , دستور ها بهتون ابلاغ میشه
زین نگاهی زیر چشمی به لیام کرد طوریکه کاملا میشد فهمید اصلا از لحن لیام خوشش نمیاد
YOU ARE READING
Agent
Short Storyهری استایلز مامور ویژه ی F.B.I است که برای یک ماموریت به کلمبیا عازم میشود با اتفاقی غیر منتظره رو به روست 🔞warning