📍 سی و هشت : قسمت سخت ماجرا 📍

Začít od začátku
                                    

آب دهنش رو قورت داد و با تاخیر به سمت یریم برگشت.

_کیم یریم. ما توی خانواده‌مون اینطوری هیونگامون رو می‌بوسیم! مطمئنی قراره باهاش مشکلی نداشته باشی؟

و با حرص بیشتری به سمت هیونگش برگشت و شونه هاش رو فشار داد.

_این هیونگ منه و اصلا خوشم نمیاد که تو یه روزی همسرش باشی.

چانیول کلماتش رو شبیه مست‌ها ادا می‌کرد و تمام زورش رو می‌زد تا لحن گستاخ و پرروش بکهیون رو تحت تاثیر قرار بده و یریم رو متوجه نقشه‌اش بکنه.

با خشمی که به ابروهاش حالت داده بود و نگاه پر التماسی که تضاد عجیبی با مودی که از خودش نشون میداد، داشت به یریم نگاه کرد و صداش رو بالاتر برد:

_این آدم برای منه کیم یریم. مسئولیتش با منه...

بکهیون انگار که کمی به خودش اومده باشه دستش رو روی پهلوی چانیول گذاشت. گمون نمی‌کرد که اون مست نباشه.

_چان...

پسر جوان انگشت اشاره‌اش رو روی لب‌های مرد گذاشت.

_خواهش می‌کنم چیزی نگو هیونگ.

لحن ملتمس چان و مردمک‌های خیس و لرزونش و انگشتی که واضحا روی لب‌هاش می‌لرزید، بکهیون رو خیلی شوکه کرده بود. پس فقط با همون جمله و همون نگاه، بی اختیار خواسته‌ی چانیول رو انجام داده بود.

باز هم یریم مخاطب پسر آشفته شد:

_اینکه هیونگ با کیا میگرده بهم مربوطه. من دونسنگشم و اصلا از رابطه‌ی تو و هیونگم خوشم نمیاد. با شناختی که ازت دارم اونقدری غرور داری که جایی که بقیه نخوان باشی، به زور نمیمونی.

اشک توی چشم‌های یریم جمع شده بود. شاید میدونست اون خشونت و اون نفرتی که چانیول ازش حرف میزنه در اون حد واقعی نیست اما نمیتونست منکر این بشه که عشق سابقش داره التماسش میکنه که از زندگی خودش و هیونگش بیرون بره.

چانیول داشت همه‌ی وجودش رو برای اینکه اون، بکهیون رو نشکنه میذاشت. این دختر از جنس سنگ نبود و چانیول اون رو از همه بیشتر میشناخت. خوب میدونست باید چیکار بکنه تا با یه کلمه یا یه حرکت یریم رو تحت تاثیر قرار بده.

_هیونگمو ازم نگیر.

نیم‌رخ چپ چانیول توی دید دختر قرار داشت و همون قطره اشکی که روی گونه‌های پسر قدبلند دید، برای از هم پاشیدنش بس بود.

بکهیون واقعا نمی‌دونست عکس‌العمل درستی که باید از خودش نشون می‌داد، چی بود. با وجود سنی هم که داشت، باز هم براش اتفاق تازه و ناشناخته‌ای بود. مگه این طور وقت‌ها همه نگران خراب شدن رابطه یا درگیر پیدا کردن توضیح مناسب برای دوست دخترشون نمیشن؟ پس چرا مردی که تقریبا فاصله‌ی زیادی با چهل سالگیش نداشت، نمیتونست اصلا برای اون موضوع اهمیتی قائل بشه؟ توی اون ثانیه‌ها احساسی به جز اینکه قلبش به خاطر حال و هوای چانیول شکسته بود، نداشت! نگران پسرکی بود که جلوش ایستاده بود و اشک می‌ریخت.

Sew Me LoveKde žijí příběhy. Začni objevovat