05- Hobby..?!

840 313 10
                                    

ساعت هفت عصر بود که سوار ماشین شد و در رو بست. ماشین رو روشن کرد و بعد از اینکه از پارکینگ شرکت خارج شد، به سمت باشگاه حرکت کرد.

تصمیمش رو گرفته بود. هرچند راجبش مطمئن نبود اما عمل کردن بهش ضرری برای اون نداشت.

بکهیون چه با برنامه‌ی اون پسر عجیب پیش می‌رفت یا چه بدون اون، در هر حال کاری که می‌خواست رو انجام می‌داد. هر گزینه‌ای که انتخاب می‌کرد روی سلامتیش تاثیر می‌ذاشت اما بهتر نبود با برنامه‌ی کسی جلو بره که توی ورزش تخصص داره..؟ حالا که نمی‌تونه در این باره با دکترش حرف بزنه مشورت با مدیر باشگاه برای ورزش کردن می‌تونه راه خوبی باشه.

وقتی وارد خیابونی که به باشگاه می‌رسید شد، می‌تونست تابلوی سیاه‌رنگی که روش کلمه‌ی GALAXY نوشته شده بود رو ببینه.

اما قبل از اینکه به اون‌جا برسه، با دیدن چند پسر که یونیفورم‌های سفید دبیرستان رو پوشیده بودن و با صورت‌های زخمی و درب‌و‌داغونی که داشتن از کوچه‌ای سمت راست خیابون بیرون می‌اومدن و به طرف اول خیابون می‌دویدن، ان‌قدر گیج شد که پاش از روی پدال گاز شل شد و ماشین تقریبا از حرکت ایستاد.

درحالی‌که ماشین با سرعت حلزون‌واری وسط خیابون حرکت می‌کرد، بکهیون دست چپش رو دور فرمون تنگ کرد و سرش رو چرخوند تا از شیشه‌ی پشت ماشین اون پسرهای دست‌پاچه رو ببینه.

وقتی اون‌ها توی خیابون دیگه‌ای پیچیدن و از دیدش خارج شدن، بکهیون هم‌زمان با برگردوندن سرش به روبه‌رو بازدمش رو بیرون داد و خواست دوباره پاش رو روی پدال گاز فشار بده که یهو در سمت کمک‌راننده باز و چانیول با صورتی که مثل اون بچه‌دبیرستانی‌ها زخمی و خونی بود روی صندلی نشست. بکهیون با چشم‌هایی گرد شده بهش نگاه کرد و اون بین نفس‌نفس زدنش گفت: «دور بزن.»

بکهیون تکونی به خودش نداد که چانیول با صدای بلندتری گفت: «می‌گم دور بزن! دارن فرار می‌کنن!»

بکهیون با صدای بلند چانیول به خودش اومد و اخمی کرد. با اینکه نمی‌دونست چرا داره به حرف اون پسر گوش می‌ده، پاش رو روی پدال گاز فشرد و فرمون رو با دو دست به سمت چپ چرخوند و طی یک حرکت ماهرانه، تونست دور بزنه و به دنبال اون بچه‌ها توی خیابونی که رفتن بچرخه.

لازم نبود بپرسه «کی‌ها دارن فرار می‌کنن؟» چون خودش فهمیده بود صورت زخمی پسر سمت راستش یه ارتباطی با وضعیت اون بچه‌دبیرستانی‌ها داره.

دو دقیقه‌ای بود که توی خیابون بزرگ و نسبتا شلوغ با سرعت متوسطی جلو می‌رفتن و به اطراف نگاه می‌کردن اما هیچ نشونه‌ای از اون پسرها با یونیفورم‌های کثیفِ تن‌شون نبود.

چانیول که عصبی شده بود، مشتی روی رونش زد و زیرلب گفت: «لعنتی!»

چند بار دیگه هم با لب‌های خط شده‌ش نگاهش رو توی پیاده‌روها چرخوند و بعد آروم گفت: «برگرد.»

The GymWhere stories live. Discover now