Light...!(part 32)

497 101 264
                                    

Third person's P.O.V:

درست زمانی که ماه بالا اومده بود و خورشید رو پشت کوه ها پنهان و در آخر نورش رو گرفته بود، به تنهایی بر آسمان شب حکومت میکرد.

امشب زمان جلسه های شبانه‌ای بود که هر چند هفته یک بار به همراه جمعی از وزرا و درباریان خیانت کار امپراطوری مین، تشکیل میشد و همه مقامات با لباس هایی اشرافی و گرون قیمتشون وارد اون عمارت مجللی که به اسم یکی از درباریان برای پیر مرد پر قدرتِ نشسته‌ی بالای مجلس، خریداری شده بود، میشدند و بعد از تعظیم کوتاه سر جاهاشون می نشستن.

یون وو به همراه فرمانده هان که هر دو برای اولین بار قرار بود در اون جلسه شرکت کنند، وارد شدند و یون وو با لبخندی پر غرور در حالی که باد بزن پر نقش و نگارش رو روبه‌روی صورتش تکون میداد و قدم برمیداشت، نگاهش رو بین افراد حاضر میچرخوند تا چهره‌هاشون رو به ذهن بسپاره و از طرفی تنها فرمانده جمع با ظاهری خونسرد، سعی در پنهان تنفر و خشمی که در چشم هاش شعله کشیده بود، داشت و فقط میتونست با دیدن افراد آشنا، پوزخندی روی لب هاش بنشینه و نتیجه کنترل خشمش به فشردن انگشت هاش کف دستش منتهی میشد!
سومینش چقدر در خطر بود و اون نمیدونست؟

زمانی که اون دو روی تنها تشکچه های خالیِ کنار میز اشرافی نشستند، یون وون باد بزنش رو که از نظر هسونگ بیش از حد رو اعصاب بود، بست و با لبخندی رو اعصاب تر نگاهش رو به پدرش داد.

مرد با لبخندی که فقط به عنوان حفظ ظاهر روی لب هاش خودنمایی میکرد، نیم نگاهی به هسونگ انداخت و بعد به سمت جمع برگشت و با صدایی رسا همه رو به سکوت دعوت کرد و اگر هسونگ میدونست اون شب قراره چه حقایقی بفهمه، هیچ وقت وارد همچین جمع خیانت کار و کثیفی نمیشد!

_____________________

بانوی اعظم (*پیشگوی اعظم) آستین های بلند هانبوک سلطنتیش رو با دست راست از روی مچش عقب کشید تا موقع آغشته کردن قلموش به جوهر سیاه رنگ روی میزش باعث لکه دار شدن آستین های سفیدش نشه.

رنگ قلموی ظریف در دستانش رو با جوهر تمدید کرد و کلمات پایانی در شکل حروف چینی روی کاغذ نوشت و در آخر مهر قرمزش رو پای نامه زد تا صحت نامه رو مشخص کنه!

نفس عمیقی کشید و شروع به تا کردن کاغذ نازک نامه‌ای که دارای محتوایی پر معنی برای برای سلطنت داشت، کرد!
و اون رو باید قبل از اتفاقی که در آینده دیده بود و قرار بود بیفته به دست صاحبش میرسوند!
- میسونگ؟
با ورود دختر سفید پوش و محافظش نامه رو توی پاکتی سفید گذاشت و به سمت محافظش گرفت.
- این رو بدست ملکه یانگ برسون!
قبل از اون اتفاق خونین...!

____________________

سوزن ظریف و نوک تیزِ در دستانش رو در پارچه سفید و ابریشمی فرو کرد و با آخرین گرهی که زد، طرح پر ابهت گلدوزیش رو به اتمام رسوند. نخ رو برید و با آزاد کردن هانبوک از حصار کارگاه گلدوزی، با حوصله‌ی مختص خودش تا کرد و با جلو کشیدن جعبه سلطنتی و تزئین شده با پارچه های کوچک ابریشم، هانبوک تا شده رو داخل جعبه گذاشت و بست.

ᴍᴏᴏɴʟɪɢʜᴛ🌙Where stories live. Discover now