📍 سی و پنج : پرورشگاه 📍

Start from the beginning
                                    

صدای اس ام اس گوشیش توی فضای ساکت خونه پیچید. شماره‌ی ناشناسی بود.

[سلام چانیول‌شی، کیم یسونگ ام. بیا بیشتر همدیگه رو ببینیم. ]

یک تصویر متحرک از خودش با کانسپت خجالت کشیدن، فرستاده بود که چانیول رو به خنده انداخت.

_مثل اینکه این یارو خیلی جدیه!

چانیول مردد بود که چطور جوابش رو بده. اصلا باید جواب بده یا نه؟ به هر حال نه تنها آرتیست مورد علاقه‌ی بکهیون بود بلکه بزودی یکی از مشتری‌های مهم شرکتشون می‌شد. باید از بکهیون هیونگش می‌پرسید.

[ هیونگ. کیم یسونگ بهم پیام داده. بنظرت جوابشو بدم؟]

[ اگه آره چطوری؟ دلش میخواد بیشتر همو ببینیم. ]

[ نیستی هیونگ؟ ]

یک ساعتی گذشته بود و بکهیون هنوز جوابش رو نداده بود. بالاخره دل رو به دریا زد و سعی کرد با خوش‌رویی واضحی جواب سلبریتی رو بده.

[ باعث افتخاره آقای کیم. ]

استیکر یک گل صورتی هم برای گرم‌تر کردن فضای چتشون فرستاد. دلش نمیخواست آقای کیم رو معذب کنه. و بعد تصمیم گرفت به بکهیون اطلاع بده.

[ هیونگ. فکر کنم خوابیده باشی. همین الان جوابش رو دادم. به نظر نمیاد آدم بدی باشه. مشتریمونم که هست. چون قبل اینکه جوابمو بدی اینکارو کردم استرس دارم. بنظرت کار درستی کردم؟ ]

گوشی رو کنار خودش گذاشت و همینطور که بهش خیره بود و به حرکت سلبریتی فکر می‌کرد و منتظر جواب بکهیون بود، خوابش برد.

بکهیون با حوله‌ی کوچیکش موهاش رو خشک می‌کرد و به سمت موبایلی که روی کاناپه پرتش کرده بود رفت. چانیول بهش کلی پیام داده بود. بی‌معطلی بازشون کرد و به محض خوندنشون دلش میخواست سرش رو به دیوار بکوبه. پیام ییشینگ با فونت درشت توی پس‌زمینه‌ی ذهنش پررنگ شده بود و حرص می‌خورد. چی میشد این پیام رو زودتر میدید؟ نفس عمیقی کشید و سعی کرد جواب چانیول رو طوری بده که اون بچه احساس نکنه تصمیم اشتباهی گرفته.

[ ممنونم چان که انقدر به فکر شرکتی. ولی به قلبت نگاه کن. اگر خودت دوست داری تا بهش نزدیک بشی، این کار رو بکن. ببخشید دیر پیامتو دیدم. شب بخیر. ]

Sew Me LoveWhere stories live. Discover now