.مارک خوابالو گوشیش رو برداشت و وارد صفحه چتش با اونشخص شد
"سوژه تو تله افتاد"


.به خاطر غذا دادن به نورا چند دقیقه دیر کرده بود و مطمئن بود که مارک قراره حسابی سر به سرش بذاره
بلاخره به کافه رسید و با دیدن مارک و2 پسر جون دیگه که دور میز نشسته بودند به سمت شون رفت و رو به روی مارک و کنار  یکی از اون پسر ها که یک پالتوی کرم و بافت سفیدی پوشیده بود نشست
!مارک: اگر یه دیقه دیر کنی من منتظرت نمیمونم و میرم
.جه بوم: ببخشید من واقعا متاسفم
.مارک: اووو شنیدنش از تو خیلی حال داد
.جه بوم اخم کرد و چشم هاشو تو کاسه چرخوند. چرا مارک انقدر غیر قابل تحمل بود؟ چرا نمیتونست بهش اعتماد کنه
اون دو پسر هنوز ساکت بودند. مارک با اشاره به پسر لاغر و استخوانی ای که کنارش نشسته بود و عینک فانتزی و تیپ مشکی  ساده داشت .شروع به حرف زدن کرد: این بمبم مسئ 
.بم بم پرید وسط حرف مارک: میتونی منو دابل بی صدا کنی من خوشم میاد
.مارک بدون توجه به کار بم بم به حرفش ادامه داد: این احمق هکره و خیلی هم رو مخه حتی رو مخ تر از من 
!بم بم بلند خندید و گفت: هیونگ این حرفا چیه من زیر دست خودت اموزش دیدم
.مارک: خفه شو بم . ولی تو مجبوری باهاش کنار بیای جه بوم چون این احمق لاغر از مهم ترین ادم های این پروژه اس
.بم بم دستشو به سمت جه بوم دراز کرد و لبخند زد: امیدوارم خوب با همدیگه کنار بیایم
جه بوم دستو بم بم رو گرفت و گفت: ایم جه بوم امیدوارم باهم کنار بیایم ،در ضمن میتونی هیونگ صدام کنی به نظر کم سن و سال میای
.بم بم لبخندی و زد گف: باشه جه بوم هیونگ

مارک دست پسری که کنار جه بوم نشسته بود رو گرفت و گفت: خب این شاهزاده جذاب که میبینی یجورایی همکار توعه . دانشجوی انتقالیه و هم کلاسی و هم رشته ی توعه ولی چند ماه مرخصی بوده شاید بتونی بهش کمک کنی چیزایی که یادش رفته رو یادش بیاد
.مارک به جین نگاهی انداخت و جین خجالت زده سرش رو پایین انداخت
.مارک ادامه داد: .من کاری میکنم که جفت تون باهم برین به یه شرکت مشترک برای کار اموزی. همون شرکتی که ما میخوایم
.جه بوم نگاهشو از مارک گرفت و به پسری که کنارش نشسته بود نگاه کرد،هنوز دستش تو دست مارک بود

پسر بالاخره بعد چند ثانیه دستشو از دست به مارک بیرون کشید و به سمت جه بوم گرفتش: من...من پارک جین یونگم. امیدوارم باهمدیگه بتونیم به بهترین شکل انجامش بدیم

.پسری که حالا معلوم شده بود اسمش جین یونگه گفت و لبخند زد
!وقتی لبخند میزد کنار چشم هاش خط هایی میوفتاد که جه بوم رو یاد سیبیل های نورا مینداخت
.جه بوم بدون اینکه بفهمه به جین خیره شده بود و مشغول تجزیه تحلیل خط های کنار چشمش بود
مارک از زیر میز لگدی به جه بوم زد و گفت : میشه لطف کنی با نگاهت دوستمو تموم نکنی؟ چون ما برای ادامه ی کار بهش نیاز داریم
!جه بوم به خودش اومد و بالاخره دست جینو گرفت و فشار ارومی بهش وارد کرد: از اشناییت خوشبختم
.بم بم با حالت اعتراض گفت: اوه مارک هیونگ من نمیتونم ادامه بدم من تحمل تبعیض رو ندارم
جین یونگ خندید : بیچاره حق داره اخه کی از دیدن تو احساس خوشبختی میکنه؟
بم بم : این بیچاره هنوز تورو نشناخته بزار بعد اینکه شناختت ازش بپرسیم احساس خوشبختی داره یا نه
جه بوم احساس بدی نداشت برعکس احساس میکرد با ادم های خوبی اشنا شده و حواسش کاملا از حس های ضد و نقیضی که قبل از اومدن داشت پرت شده بود
مارک از جاش بلند شد : خب با خال خالی موقشنگ تنها میذارمتون تا باهم اشنا شید.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Mar 30, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

وقتی باران همه چیز را شستWhere stories live. Discover now