#25

564 123 76
                                    

_اونجا نگه دار ‌.

زین گفت و به درختهای بلند تزئین شده کریسمس خیره شد : وای اینا باید گرون باشن ‌.

به آخرین برگ های کاغذی پول توی جیبش فکر کرد : شاید باید به یه کوچیک ترش فکر کنم...

لیام ماشین رو پارک کرد و به درختها نگاهی انداخت : نگران پولشی ؟

_ پس چی؟ من منبع درآمد ندارم...

کمربندش رو باز کرد و بعد دستگیره در رو کشید . لیام اخم کرد : چقدر داری؟

زین کیف پولش رو بیرون آورد و به سمت لیام پرتاب کرد. از ماشین خارج شد و هوای بعد از ظهر رو تنفس کرد .

لیام کیف پول رو باز کرد و با دیدن کیف تقریبا خالی دوباره اخم کرد: با این چی میخواد بخره؟

کیف رو توی داشبورد ماشین انداخت و خودش هم پیاده شد.  انگار خرج امروز رو خودش باید گردن میگرفت ‌.

از کنار مغازه های رنگارنگ رد میشدن و زین با وسواسی عجیب محصولات کریسمسی رو بررسی میکرد .

گلوله های رنگی رو از نظر میگذروند و به جوراب های بافتنی دست میکشید .

لیام پشت سرش حرکت می‌کرد و گاهی پیشنهاد میداد تا زین چیزی رو انتخاب کنه اما پسر بعد از گذشت ۱۷ دقیقه همچنان چیزی انتخاب نکرده بود و عضلات لیام کم کم خسته میشد .

_ نمیخوای چیزی انتخاب کنی ‌؟‌ اونقدرم سخت نیست ‌. اینا همشون مثل همه ان اصن فرقی ندارن ...

زین آهی کشید و به مغازه ای خیره شد : این واقعا سخته ..‌. من‌نمیدونم باید چی بخرم میدونی ‌...

نگاه شرمسارش رو از لیام دزدید : من نمیدونم‌ اصلا کجا قراره جشن بگیریم.

لیام گیج شد : یعنی چی ؟

به یاد بحث به اتمام نرسیدشون توی دانشگاه افتاد .

_ میتونیم تو خونه ...

برای زین سخت بود که تکرار کنه اما اینکارو کرد و حرف لیام رو قطع کرد : لیام من همین چند دقیقه پیش بهت گفتم که خونه ای در کار نیست.

لیام حرفش رو کامل کرد

_میتونیم‌خونه من جشن بگیریم به هر حال کسی اونجا نیست ‌.

صدای موسیقی از جایی به گوش میرسید . زین قدم زنان حرکت کرد

_ این خیلی رو مخه.

حسی عجیب معده اش رو قلقلک میداد. نمیخواست اعتراف کنه اما از تصور اینکه کریسمس رو در یک قدمی لیام باشه لذت میبرد ‌.

چرا فقط از این پسر متنفر نمیشد.  چرا انقدر به درآغوش گرفتنش اشتیاق داشت ‌؟ قدمهاش رو به سمت جایی ‌که صدای موسیقی میومد ادامه داد : شاید فقط بریم یه رستوران ها؟

eternal war   جنگ ابدی Where stories live. Discover now