قلبش به تکه های ریز ریزی تقسیم شده بود که هیچ وقت نمیتوست اونها رو بهم بچسبونه! باید تصمیم میگرفت!
توی قلب و ذهنش فقط یه جمله بود که مدام تکرار میشد
'' وقتی عاشقانه یکی رو بخوابی ترجیح میدی بمیری تا اینکه بهشون آسیب بزنی ''

ولی الان مردنش بیشتر به پسرک آسیب میزد باید سرد میشد یخ میبست باید بی حس میشد و تمام گناه هارو به گردن میگرفت! باید از عشقش دست میکشید!باید گالف رو از دست میداد!

قلب عاشقش ،چشم های خیسی که دیگه ظرفیت نگه داشتن اشک ها رو تو خودشون نداشتن، همه نشون از علاقه اش بود لرزش تنش،بغض تو گلوش، رنگ پریده اش
لب هاش از هم باز شدن همراه با گفتن اولین کلمه قطره اشک لجبازش پایین چکید!
ولی صدای فریادش بی رحمانه بود بی رحم و سرد:

-آره...!

بغضشو قورت داد و به چشم های اطلسی پسر نابینا زل زد.
گالف با چشم های آبی دریایی که طوفانی شده بود ناباور به زمین زل زده بود.
اشک های میو دیگه راه خودشونو پیدا کرده بودن و بی صدا کت مشکی اشو خیس میکردن! دلش بیشتر شکست
به زحمت با تمام قدرتی که داشت داد زد تا بغض توی صداش مشخص نشه

-فقط بخاطر پولت بود...! همش همین... (خنده ی عصبی کرد) تو فکری کردی... هه... نه تو واقعا فکر کردی چی داری ها؟ تو فقط یه کوری یکی که سربار این و اونه فقط پول داری همین یه شاهزاده که تو پول و ثروت غرق شده و هرجوری دلش بخواد زندگی میکنه

جلوی هق هق گریه اشو گرفت دستشو روی دهنش گذاشت تا صداش به گوش گالف نرسه
چشم هاشو یه لحظه هم روهم نذاشت... میخواست ببینه، تماشا کنه چطوری پسرکشو میشکنه چطوری بهش آسیب میزنه
احتمالا این بار آخری بود که گالف رو میدید...! چون اون قرار بود عشق زندگیشو از دست بده! چون مجبور بود به گالف پشت کنه!

گالف به آهستگی در حالی که هنوزم با خودش و افکارش، با چیزهایی که شنیده بود میجنگید لب زد:

-ددی نمیخوای حرفتو پس بگیری؟ بگو که فقط قصد داشتی منو بخندونی... نمیخوای این شوخی رو بس کنی راستش اصلا خنده دار نیست بیا فراموش...

میو سرشو به چپ و راست تکون داد میخواست گالف رو دراغوش بکشه و به پاش بیوفته... بگه چه اتفاقی افتاده! ولی نمیتونست دوباره با بی رحمی گفت

-هه شوخی؟ پسره ی ساده ی بدبخت

گالف اشک های مزاحمشو کنار زد با فریادی از ته دلش گفت:

-دروغهه... دروغ میگی مگه نه؟ الان چی؟ الانم نقشه بود؟ تو دوستم نداری؟

میو بیشتر شکست گالف عاشقش بود میو نمیخواست به آسمونی اش آسیب بزنه نمیخواست باعث شه قلب اون پسرک بشکنه نمیخواست حتی تصورشو کنه بشه یکی مثل عمه اش!
ولی نمیتونست فکر کنه مغزش ارور داده بود!
ترجیح میداد همینجا گالف ازش متنفر بشه تا اینکه بفهمه مرگ پدر و مادرش تصادف عادی نبوده! تا اینکه بفهمه عشق زندگیش پسر قاتل پدر و مادرشه!
بعضی وقتها حقیقت دردش بیشتر از دروغه خیلی بیشتر!

🌌 endless sky 🌌(mewgulf) Where stories live. Discover now