پایان فلش بک

***

نیروهای زیادی رو با خودشون همراه کرده بودن و با سرعت از جاده های خاکی اطراف اردوگاه خودشون میگذشتن تا در نهایت به جاده های صاف منتهی به عمارت پدرش برسن.

هنوز مسیر طولانی ای به مقصدشون رسیده بود که ماشینی از افراد خودشون از سمت مخالف به سمتشون اومد.

با توقف ماشین اونها هم لحظه ای متوقف شدن تا دلیل حالت داغون و مضطرب اون الفا با صورت زخمی رو بفهمن.

الفای جوون با دو سمت فرمانده اش دوید و وقتی بالاخره چان از ماشین پایین اومد تونست زبون باز کنه.

"اردوگاه... اردوگاه رو تصرف کردن... اونا... اونا همه چیز رو نابود کردن"

بالا پایین شدن قفسه سینه و بریده حرف زدن پسر نشون میداد حال خوبی نداره و همه اینا بازتابی از اشوب توی اردوگاه بود.

چانیول دو طرف بازوهای پسر رو به روشو گرفت و مجبورش کرد بهش نگاه کنه.
"درست و کامل بگو اونجا چه جهنمی به پا شده؟ "

ابهت نگاه چان چیزی نبود که پسر بتونه ازش بگذره پس سعی کرد هرچیزی که میتونه بیان کنه رو کامل بگه.

"تمام پروژه ها لو رفته و بتاها طبق قانون ریختن اونجا و الان اونجارو تصرف کردن ولی قبلش متوجه شدیم دستگاه ها خرابه و خیلیا صدمه دیدن از طرفی... "

فرمانده جوون که اطلاعات زیادی به مغزش اومده بود با دست هاش کنار شقیقه هاشو مالید و جمله پسر رو کامل کرد
"از طرفی بکهیون نیست"

چند ثانیه توی سکوت گذشت و درنهایت صدای برخورد مشت چان با بدنه ماشین سکوت رو شکست
"لعنتی"

کمی اون طرف تر سهون و کای درحال بزرگترین تصمیم برای دوست و فرمانده شون بودن و با شناختی که ازش داشتن میدونستن قرار نیست باهاش موافقت بشه.

"باید چکار کنیم؟ "
کای با لحن ارومی پرسید و سهون هم با سکوت فقط سری به دو طرف تکون داد
"نمیدونم"

"نمیتونیم اجازه بدیم اونجا بره؛ قطعا دسیسه پشت این موضوع به بتاها ختم نمیشه"

سهون باز هم با تکون دادن سرش حرف کای رو تایید کرد
"پس بیا یه بار به شیوه خودمون بازی کنیم"

***

"ولم کنید لعنتیا"
برای چندمین بار توی اون روز سر افرادش عربده زد و با تکون خوردن های شدید سعی کرد دست های بسته شده اش رو باز کنه

ᴛʜʀᴏʏWhere stories live. Discover now