Chapter 5

1.7K 330 134
                                    

مشکلی با کامنت نذاشتن‌تون ندارم
فقط دوست دارن بدونم چرا پارت‌ها رو جهشی می‌خونید😐😂
.
.
.
.

هری از خواب بیدار شد و با چرخوندن چشم‌هاش دور تا دور اتاق به یاد اورد که توی اتاق لویی‌عه.

نگاهش رو پایین انداخت تا لویی‌ای رو بیینه که موهاش جلوی چشم‌هاش‌‍ه و کمی از آب دهنش روی تیشرتِ هری ریخته.

آلفا با علاقه و اشتیاق به امگا کوچولوش لبخند زد.

البته هنوز این فکر که لویی نمی‌خوادش، ناراحتش می‌کرد. در واقع اون هیچکسی رو نمی‌خواست.
حداقل هری دوست داشت اینطوری فکر کنه.

صادقانه هری همیشه فکر می‌کرد اون‌ها قراره مثل دو گرگ اول باشند، چون واقعا خیلی چیزهاشون با داستان اون‌ها همخوانی داشت...

اما شاید این فقط هریِ که بیش از حد لویی رو ستایش می‌کنه و مورد پرستش قرار میده.

بنابراین شاید اون‌ها تهش بتونن بهترین زوج باشن؛ نه جفت حقیقی.

این شایدها و احتمالات هری رو عصبی می‌کرد، اما سریع جلوشون رو گرفت و اجازه نداد پیش‌روی کنن.

ولی اگه لویی دوباره بخواد نادیده‌ش بگیره، قطعا صدمه جدی‌ای میبینه. و هری مطمئن نیست برای بار بعدی بتونه مشکل رو پشت سر بذاره یا نه.

با صدای تق تق در، هری از افکارش خارج شد و بدون اینکه لویی رو جابه‌جا کنه، روی آرنج دستش نیم‌خیز شد.

جوانا نگرانِ احوال پسرش بود، ولی وقتی هری رو دید که خونه نرفته، خیالش راحت شد.

"اوه صبح بخیر بیبیز!"

"های!"

لویی جوابی نداد، بجاش صورتش رو توی عمق گردن هری فرو برد و بدنش رو بیشتر به سمت هری چرخوند.

اساسا الآن لویی روی هری بود و این ذره‌ای باعث آزردگی آلفا نشد.

"هری میتونی لویی رو بیدار کنی یه چیزی بخوره؟ باید بریم تبعیدگاه. من و دن و بقیه همین الان داریم میریم.

اول گذاشتم لویی یکم بیشتر بخوابه ولی بعدش دیزی افتاد و یکم زمان رو از دست دادم...دو قلوهام خیلی آروم پیش میرن، اگه الان حرکت نکنیم نمیرسیم. پس ما میریم."

"باشه. الان دیزی خوبه؟"

"آره، مرسی که می‌پرسی عزیزم. عجله کنین فقط نیم ساعت وقت دارینااا. میبینمتون!"

جی روی پاشنه پاش چرخید و بیرون رفت.

دقایقی بعد هری صدای در خونه رو شنید و فهمید الان فقط خودشون دوتا تو خونه‌ان.
به آرومی لویی رو توی خواب تکون داد.

"صبح شده توله، باید بیدار شی"

امگا کمی تکون خورد و یکم چشم‌هاش رو باز کرد.

True Mates [L.S]Where stories live. Discover now