"میدونی بک! یه چیز رو یاد بگیر... آدمای اطرافتو بشناس و اون چیزی رو که میخوان بهشون بده"

کمی مکث کرد و بوسه ای به زیر گوش بک زد و از جمع شدن اون ناحیه نیشخند زد ولی باز به حرفش ادامه داد
"درسته...اون چیزی رو بده که اونا میخوان... اونا اومده بودن تا یه نقطه ضعف از من پیدا کنن"

میتونست به راحتی حس کنه که توجه پسر توی بغلش رو جلب کرده
"اونا تورو پیدا کردن... تو قراره نقطه ضعف من باشی! و میدونی چیه؟ اگه من خودم یه قانون شکنی رو بهشون نشون نمیدادم خودشون پیداش میکردن... میفهمیدن که تو به هیچ فرقه ای تعلق نداری"

بک بالاخره به سمتش برگشت ولی چان همچنان ادامه داد
"اینجوری تو فقط یه امگای قانون شکنی که پیش آلفاشه نه یه موجود خطرناک"

با قسمت آخر جملش یه قطره سرکش از چشم پسر کوچیکتر پایین ریخت و اینبار حتی چان جلوشو نگرفت.
"گریه کن بک... گریه کن چون دیگه قرار نیست این اجازه رو بهت بدم"

با تموم شدن حرفاش لباشو به لبای نیمه باز و سرخ بک رسوند و خیلی نرم بوسید و بلافاصله ازش فاصله گرفت و از اتاق خارج شد.

***

به محض ورودش سهون با مشتی به سمت چپ صورتش ازش میزبانی کرد.
پورخندی زد و درحالی که با انگشت شستش خون گوشه لبشو پاک میکرد نگاهشو به چشمای قرمز سهون داد
"یادم نمیاد کی بهت این جراتو دادم که بزنی تو صورتم"

سهون هم متقابلا پوزخندی زد و خودشو کنار کای روی کاناپه رها کرد
"مهمه؟ "
سوالشو بی جواب گذاشت و پشت میز کارش رفت.
نگاه سوالیشو به دوستاش داد و خوشبختانه سهون اینقدر خونسرد نبود که با کلمات بازی کنه و مستقیم رفت سر اصل مطلب.

"میخوای بگی توی مغز لعنتیت چی میگذره و بکهیون واقعا کیه؟ "

چان همچنان آروم بود و با تکیه دادن به پشتی صندلیش سیگاری بین لباش گذاشت
"قبلش باید به لوهان بگی بیاد اینجا"

با حرفش نه تنها سهون حتی کای هم که تا الان بیخیال بود توجهش جلب شد و با ابروهای بالا رفته منتظر یه دلیل منطقی برای حرف چان بود

"دیوونه شدی؟ "
سوال سهون سکوت چند ثانیه ای رو شکست

چانیول دود سیگارشو بیرون داد طوری که تصویرش برای دوستاش پشت اون دود خاکستری محو شد.

"فقط بگو بیاد"

"امکان نداره"
سهون دوباره صداشو بالا برد
"چکارش داری؟ "

ᴛʜʀᴏʏOnde histórias criam vida. Descubra agora