Biggest truth

1.7K 246 24
                                    

چشمای جانگ کوک سیاهی رفت و بزور چشماش رو باز کرد

آخرین چیزی که یادش بود حس نیرویی فوق قوی روی سرش که مساوی

با بیهوش شدنش شده بود بود .

هرچقدر ک سعی میکرد دستاش رو تکون بده نمیتونست روی تخت

خودش بود انگار که نیروی پنهانی و درونی اون رو فلج کرده بود

سرش رو به سمت دیگه ای برگردوند جیمین رو دید که توی فکره و چشم

هاش به رنگ طلایی تبدیل شده

: هوی جیمین داری چیکار میکنی

سکوت

: جیمین با توعما

سکوت

داد زد

: جیمین چته

: خفه شو جانگ کوک

با چهره تاریکی گفت

: فک کردی من خرم یا چی ؟؟؟؟ چیرو از من پنهون کردی

جانگ کوک با چشمای پر شده به جیمین زل زد

: چی میگی جیمین من چیزی رو پنهون نکردم

: باشه الان میبینیم

از روی صندلی بلند شد به سمت جانگ کوک رفت بالا سرش واستاد

دستش رو روی خط فک جانگ کوک کشید و نفس اون رو در سینه

حبس کرد.

: بزار ببینم چقد دومم میاری پسر لوسیفر

دستش تبدیل به خنجری شد و اونو فرو کرد در دست چپ جانگ کوک

فشار میداد و فشار میداد اما جانگ کوک فقط داد میزد اصلا شبیه یک

شیطان پر مهارت که همه چیز رو پنهان میکنه نبود جیمین با خودش فکر

کرد اگر جانگ کوک پسر لوسیفر بود تا الان میدونست قدرتش چقدر زیاده

و جیمین الان باید بی جون میبود اما ....

از فکر بیرون اومد و دید جانگ کوک بیهوش شده اون واقعا زیاده روی

کرده بود سریع هل کرد و دستای جانگ کوک رو باز کرد دست هاش

رو پانسمان کرد و خوابوندتش بعدش شروع کرد به فکر کردن به اون

داستان

سال ها قبل لوسیفر صاحب پسری شد پسری که همه ادعا داشتن قوی

ترین موجوده حتی قوی تر از جیمین نجیب زاده فرشته ها اما روزی اون

بچه توی یک احظار دزدیده شد و مادر و پدرش همه جارو گشتن اما

هیچوقت پیدا نشد اون بچه تنها شیطانی بود که دیدن صلیب مخصوص

جیمین بیهوشش میکرد و جیمین این رو تست کرده بود و به این نتیجه

رسیده بود که جانگ کوک در کمال تعجب همون پسر دزدیده شدس و

فرشته گیر افتاده ✨Where stories live. Discover now