strange secret

1.9K 253 26
                                    

اگرچه جیمین خیلی اصرار کرده بود تا کوک دستاش رو باز کنه اما کوک

اهمیتی نداده بود و اون رو ایگنور کرده بود در واقع به یه ورش‌ گرفته بود

تا سر انجام کوک تصمیم گرفت تا مشکل اصلی خودش رو به جیمین بگه

_____________________________________________

: ام جیمین

لبخند شیرین و هلالی زد

: جانم جانگ کوک

جانگ کوک تپش قلبش رو حس میکرد الحق که فرشته بود

: میگم که توی قلمرو جنیان کسی هست که انسان بکشه

جیمین لحظه ای به فکر رفت و با دستپاچگی گفت

: ن ن نه بابا چطور

جانگ کوک شروع کرد سیر تا پیاز بلایی که سر خودش و خانوادش

اومده بود رو تعریف کرد در حین تعریف کردن ماجرا جیمین سکوت

اختیار کرده بود و خیلی جدی به جانگ کوک خیره بود

جانگ کوک آهی کشید و جمله آخر رو گفت ( این بود ماجرای من و زندگیم

حالا حاضری بهم کمک کنی ؟ )

جیمین دو دقیقه رو ساکت بود تا ناگهان صدای گریش بلند شد و شروع کرد

به اشک ریختن آنچنان گریه میکرد که انگار کسی کتکش زده و اشک

هاش تبدیل به مروارید میشدن و زمین میریختن

جانگ کوک دو دقیقه ای رو هنگ بود که چرا جیمین اینطوری میکنه

دست هاش به تخت بسته شده بودن و همچنان گریه میکرد و میلرزید

: دیگ بسه

جانگ کوک گفت و بلند شد به روی تخت رفت و زانو هاش رو دو طرف

بدن جیمین قرار داد تا دستبند هارو باز کنه همینن که باز کرد بال های

جیمین آزاد شدن و همین باعث از دست رفتن تعادل جانگ کوک در نتیجه

سقوط بدن سنگینش بر روی بدن جیمین شد

جیمین با حس نفس داغی رو صورتش چشمای اشکیش رو باز کرد و با

جانگ کوک روبرو شد

اگرچه پسر شخصیت تاریکی داشت اما از نزدیک لب ها و مژه هاش

نظر هر موجود زنده ای رو جلب میکردن

تاپ

تاپ

تاپ

صدای قلب جانگ کوک گوش های خودش رو اذیت میکرد فاک

چرا اون پسر اونقدر زیبا بود چرا اون لب ها اینقد فریبنده بودن چی میشد

اگر جرعت میکرد و لب هاش رو قفل لب های کسی میکرد که حتی ۲۴

ساعت هم نشده بود که باهم آشنا شده بودند

فرشته گیر افتاده ✨Where stories live. Discover now