فراموشش کنید. خیلی از هم سنوسالهای هری کلا توی حاشیهان و مسیر گوهی رو طی میکنن، این رو نمیشه تغییر داد.
پس هری سرش رو از اون افکار مزخرف خالی کرد و سمت لاکرش رفت. و همون لحظه بود که با دیدن لویی در اونجا لبخند عمیقی زد.
اون دیروز یه تجربه عالی توی اتاق لویی داشت، هر چند که بوی لویی از تختخواب هری فرار کرده بود، اما با این وجود هری خالصانه اون حس رو دوست داشت.
ظاهرا اینطور که معلومه امگا کوچولو باعث میشه که هری استایلز بخواد از شوق و ذوق گریه کنه! فوقالعادهس.
هری خوشحال بود که لویی کنارش وایستاده و فرار نکرده، اما همین که میخواست باهاش حرف بزنه، به یاد اورد که اون فقط منتظر زینعه و این باعث شد لبخند از روی لبهاش ماسیده شه.
در واقع هری حتی قبل از ورود زین به مدرسهشون، با اون و خانوادهش آشنایی داشت. در اصل هر کسی که میخواست وارد پک اونها بشه، باید پیش پدر هری میرفت تا اون صلاحیتشون رو برای ورود تشخیص بده. این تنها راهی بود که میتونستن از طریقش وارد یه پک بشن.
امگای جدید با لیام رابطهی خوبی داره و دوستِ جدید لویی هم هست. اون خوب به نظر میرسه و چیزی برای بد گفتن دربارهی اون پسر مومشکی وجود نداره.
"سلام آلفا" هری توسط لیام یه در کونیِ زیبا تحویل گرفت. چه خوشامدگویی گرمی!
"مریضی؟" هری با حالت وادافاکی پرسید ولی لیام نادیدهش گرفت و پر سروصدا لاکرش رو بست و سمت زین، که تازه رسیده بود، چرخید.
هری چشمهاش رو چرخوند وقتی که فهمید بین دوتا جفت گیر افتاده.
"هی لاو، شبت چطور بود؟" لیام بیشرمانه پرسید و چشمکی تحویل زین داد. البته که بنظر نمیرسید زین هم ناراضی باشه.
اونها کاملا هری و لویی که کنارشون بودن رو نادیده گرفتن و مشغول لاس زدن با همدیگه شدن.
این وضعیت برای لویی دشوارتر هم بود. اون مدام دهنش رو باز و بسته میکرد تا سلام یا هر چیزی رو سمت هری بگه(تا یه مکالمهای داشته باشن). هری بالاخره از لویی ناامید شد و راهش رو کج کرد و ازشون جدا شد. و لویی با دهن باز مسیر رفتنش رو خیره شد.
مثل هر بزرگسال دیگهای لویی داشت سعی میکرد با احساساتش کنار بیاد. ولی تا خواست حرفی بزنه هری فرار کرد و این باعث شد لویی احساس بدی داشته باشه از تصمیمش.
"سلام آمریتا! صبر کن، میخوام باهات حرف بزنم" آمریتا با کنجکاوی نگاه لویی کرد. خب اون حق داشت، چون اون و لویی کاملا دوست به حساب نمیامدن.
YOU ARE READING
True Mates [L.S]
Fanfiction[Persian Translation] [complete✔] لویی تاملینسون، بدترین امگایی هست که هر کس به چشم دیده. اون امگایی هست که خودش رو موظف به تسلیم شدن و اطلاعت کردن از بقیه نمیبینه، و به نوعی اون توانایی مقاومت در برابر دستوراتِ تقریبا هر فردی رو داره. هری استایلز...
Chapter 2
Start from the beginning