" چرا سرکار میری؟ "
بکهیون قبل از اینکه نون تست رو گاز بگیره پرسید و بالاخره سکوت بینشون رو شکست.
تقریبا ۲۴ ساعت از اومدنش به اون خونه گذشته بود و از ته قلبش خوشحال بود که چانیول هنوز به طور جدی ماموریت مزخرفش رو شروع نکرده و اونم مجبور نشده تا به نصیحت ها و داستان هایی از عیسی مسیح گوش بده!
چانیول لقمه ای که داخل دهنش بود رو با چهره ای متعجب قورت داد.
" خب ، یه طوری باید خرج و مخارج خودمو دربیارم! "
پسر کوتاه تر بشکنی زد.
" حتما شرکت داری! "
" نه ، تو یه هتل باغبونی میکنم "
بکهیون با منگی چند بار تند تند پلک زد و دهنشو باز و بسته کرد.
" خونه ی به این بزرگی و قشنگی تو دست و بالته. یه گلخونه هم اون طرف حیاط داری. اونوقت تو یه هتل کار میکنی؟! "
ابروهای چانیول با گیجی بهم گره خوردن.
" خب ، اشکالش چیه؟ "
" مشکلی که نداره. فقط عجیبه. نکنه خانواده ت پولدارن؟ "
بعد از اتمام حرفش ضربه ی نسبنا محکمی به پیشونی خودش زد.
" شت! اینم نیست. وگرنه باغبونی نمیکردی "
چانیول با دستمال دور لبشو پاک کرد و به صندلی تکیه داد. با اینکه فقط یک روز از اومدن اون پسرک مرموز و عجیب گذشته بود ، متوجه شد بیش از حد دوست داره سر از همه چیز در بیاره!
دوست نداشت به اتفاقات گذشته ی دردناک و غم انگیزش برگرده ، اما از طرفی میدونست اگه لب باز نکنه ، بکهیون این قدرت رو داره که تا شب بشینه و از حدسیات و فرضیه هاش بگه!
" وقتی ۱۴ سالم بود ، پدر و مادرم رو تو یه تصادف نفرین شده از دست دادم. بعدش صمیمی ترین دوست پدرم که کشیش بود ازم مواظبت کرد و وظیفه ی خانواده ی نداشتم رو به دوش گرفت. این خونه هم که میبینی خونه ی پدریمه. "
نفسشو بیرون فرستاد و چنگی لای موهاش زد. بکهیون با دیدن قیافه ی گرفته ی پسر روحانی ، بابت کنجکاویش کمی احساس پشیمونی کرد اما در فاصله ی کوتاهی به حالت اولیه و فضولش برگشت!
" خب؟ "
" بالاخره یه روزی اموال و پول های پدرم تموم میشه. باید خودم خرج خودمو در بیارم و چون به گل و گیاه خیلی علاقه دارم ، تصمیم گرفتم باغبون هتل بشم. خیلی لذت بخشه. گوش دادن به صدای پرنده ها و حس کردن نسیم خنک روی پوستم ، انگار بهم زندگی دوباره میده "
بکهیون بی توجه به احساسات لطیفی که چانیول به خرج داده بود لبخند کثیفی زد و قلوپی از آب میوه خورد.
YOU ARE READING
🌸Gustavia Superba🌸
Fanfiction- خلاصه ↓↓ «من چانیولم، قراره کشیش بشم، تمام عمرم یه پسر پاک و معصوم بودم... و البته که هستم! البته اگه بتونم از پس بکهیون ، پسرِ خوش گذرونِ وزیرِ این کشور بربیام و به راه راست هدایتش کنم، همین طوری هم خواهم ماند!» -باشه مشکلی نیست، کشیش شو و منم می...