اون مرد پیر یا همون پدر خانواده که جونگ کوک هنوز اسمش رو نمیدونست ، حرف جیمین رو قطع کرد و با نیشخند رو مخش گفت:"اوه ، شما کیم ها زیادی دارید با انسان ها رفت و آمد میکنید ، البته اگه این کوچولو کاملا انسان حساب بشه"
و به جونگ کوک اشاره کرد و نیشخندش رو عمیق تر کرد:"و شما از ما میخواید جوری رفتار کنیم که متوجه نشه خون‌آشامیم ، درسته؟"

یونگی سر تکون داد:"درسته.."

تهیونگ بالاخره به حرف اومد:"البته که همه ی این ها رو بعدا جبران میکنیم"
و یکمی از اَشلی فاصله گرفت ولی اون دوباره بهش نزدیک شد.
دختره ی هرزه.
جونگ کوک ناخواسته فکر کرد و از فکرش متعجب شد ، این دیگه چی بود؟

"البته که جبران می کنید"
مادر خانواده با لبخندش گفت و بدن جونگ کوک ناخواسته لرزید ، اون لحن یه جوری بود...

"خیلی خب ، ما تلاشمون رو میکنیم و به بقیه هم اطلاع میدیم ، ولی اگه چیزی فهمید به ما ربطی نداره"
پیتر گفت و بقیه هم سر تکون دادن.

جیمین لبخند کوچیکی زد:"ممنون"
میدونست تا الان هوسوک باید بیدار شده باشه و فاک به همه ی این احمقا با بحث مسخرشون ، چرا نمیزاشتن با یونگی برگرده پیش هوسوک؟

"فکر می کنم بهتر باشه برگردیم اتاقامون"
ی

ونگی بالاخره گفت و جونگ کوک میخواست بپره بغلش و ازش تشکر کنه!جیمین هم دست کمی نداشت.

کاملیا هومی‌ کشید:"درسته ، بهتره استراحت کنید."

تهیونگ به اَشلی که به زور بهش چسبیده بود ، نگاه کرد و چیزی به زبون خودشون گفت ، جونگ کوک متوجه حرفش نشد ولی نیشخند یونگی رو دید ، چرا؟مگه چی گفت؟

همه بلند شدن و جونگ کوک با تردید بلند شد ، تهیونگ بالاخره به کره ای حرف زد:"ممنون ، فکر میکنم بهتره بریم ، شبتون خوش"
و سمت جونگ کوک اومد و مچ دستش رو گرفت ، ادوارد لبخندی به دوست قدیمیش زد:"شبتون خوش"
و با قدم های بلندی سمت خروجی‌ اون سالن بزرگ رفتن ، البته تهیونگ رسما داشت جونگ کوک رو با خودش می کشید.





***

با باز شدن اتاق ، سریع از روی تخت بلند شد ، با دیدن یونگی و جیمین نفس راحتی کشید ، حداقل یه روانی ندزدیده بودش!

"ش-شما..کجا بودید؟اینجا..کجاست؟؟"
هوسوک نامطمعن پرسید ، قیافه ی اونا یه جوری به نظر می اومد.

"اینجا ایتالیاست.."
جیمین با صدای آرومی گفت و چشمای هوسوک گرد شد:"چ-چی؟کِی رسیدیم نفهمیدم..؟مطمعنم کلی راهه..انقدر زود نمیشد برسیم.."

🍷 Dancing In The Dark_VKOOK 🍷Where stories live. Discover now