part8 ( continue 🥵)

Start from the beginning
                                        

دیکم حسابی راست راست شده بود.
سرمو فاصله دادم.
به وضوح لپ های سرخ شده اشو دیدم
آروم گفتم

-لپ هات که گل میندازه خیلی خواستنی تر میشی

کلمات ناخودآگاه از دهنم درمیمومد هیچ کدوم کارام دست خودم نبود هیچ کدوم!
دستش همچنان بدون کمک دست من روی سیکس پک هام در حرکت بود.

دستمو به سمت لباسش بردم تا بتونم بدنشو که تو این چند وقت در حسرت دیدنش بال بال میزدم ببینم اما سریع دستشو روی دستم گذاشت و مانع شد

نمیخواستم عقب بکشم هر اتفاقی هم می افتاد میخواستم تا تهش پیش برم
دستشو دوباره تو دستم گرفتم
دست های گرم و نرمشو...

انگشتشو روی لبم کشیدم آهی بی اختیار از بین لبم بیرون اومد. بی طاقت تر از همیشه بودم.

انگشت اشاره اشو بین لبم زندونی کردم و شروع به مکیدنش کردم
چشم هام دوباره بسته شدن

چطور میتونست همچین انگشت های خوشمزه ای داشته باشه؟ عمیق مک میزدم
پلکم نبض میزد لذتم هرلحظه بیشتر و بیشتر میشد

دستشو ول کردم انتظار داشتم دستشو از دهنم بیرون بیاره اما...
نیاورد!

به زحمت دوباره چشم هامو باز کردم خیلی سخت بود باز نگه داشتنش اما میخواستم تک تک اجزای صورت و بدن پسرک زیرمو ببینم
میخواستم همشو به ذهنم بسپرم...

دستم لبه ی لباسشو به دام انداخت بالا کشیدمش
مجبور شد دستشو از دهنم بیرون بیاره

لعنتی کاش یکم بیشتر انگشتاشو میخوردم

لباسشو از تنش دراوردم...

بدنش... بالاخره بدن بی نقصشو دیدم یه بدن شکلاتی رنگ با چند تا خال دوست داشتنی روی سینه ی تختش
دلم میخواست بدنشو مزه مزه کنم

یه لحظه نگام به چشم های آبی که الان در معرض دیدم بودن افتاد گفته بودم بدجور هلاک چشمای آبی اش شدم؟ توش شک و تردید رو میدیدم.
احتمالا گیج ‌شده و نمیدونه هنوزم داره چه اتفاقی میوفته

فقط تظاهر میکرد قلب نداره. فقط تظاهر میکرد خیلی قویه فقط تظاهر میکرد بزرگ شده

همش تظاهر بود ولی الان فقط یه بچه ی کوچیک بود که بی دفاع تو دنیای تاریکی اش داشت دست و پا میزد و در این لحظه داشت از حس لذت بهره میبرد لذتی که احتمالا قبلا تجربش نکرده بود.

زبونمو روی لب پایینیم کشیدم. آب دهنم راه افتاده بود اما گلوم از هیجان خشک بود
همینطور که سرمو پایین میبردم لب زدم اغواگرانه لب زدم

-از هیچی نترس... هوووممم بوی شکلات میدی... من باهات میمونم... من کمکت میکنم... پی میشه همه کست

این حرفام نقشه نبود این حس الانم هیچکدومش نقشه نبود همه اش بی اختیار بود نمیدونم از کجا نشأت میگرفت اما از قبل تعیین شده نبود

🌌 endless sky 🌌(mewgulf) Where stories live. Discover now