🌌 endless sky 🌌(mewgulf)

part5 (I'm not ok)

دیکش داشت بیدار میشد حسش میکرد
بدتر از همه گرما و بوی عطر پسرک بود
حالش هرلحظه داشت بدتر میشد سعی کرد روی چیز دیگه ای تمرکز کنه

دستشو دور بازوی گالف حلقه کرد اونو از خودش فاصله داد
با صدایی که بخاطر وضع دیکش کمی خش دار شده بود نالید

- نونگ تو همینجا باش... برات خطرناکه من میرم سروقتشون

میو بازوی گالفو ول کرد روشو برگردوند تا بره گالف گوشه ی لباسشو تو دستش گرفت
میو رو وادار کرد متوقف شه و بهش نگاه کنه
میو با صدایی که نگرانی توش موج میزد کلافه گفت

- چی شده نونگ چی میخوای؟باید برم

گالف با صدای آهسته ای اما درحالی که لپش گل انداخته بود و تو تاریکی به شدت کیوتش کرده بود
حالتی که کمتر کسی میتونست ببینه
نگران لب زد

- صدمه نبین.... نمیخوام صدمه ببینی میفهمی... مواظب... مواظب خودت باش...

گوشه ی لبشو گاز گرفت و پیرهن میو رو ول کرد. چشم های آبی اشو پشت پلکش پنهون کرد
خودش هم نمیدونست این چه کلمه ای بود از دهنش دراومده!
میو نمیدونست چه حسی داره!!! واقعا نمیدونست...
فقط میدونست قلبش از نظم خارج شده و به شدت میتپه
نفسش یه لحظه رفت

لبخندی که پشتش خیلی چیزها پنهون بود روی صورتش نقش بست
حتی نمیدونست از این حرف پسرک نابینا خوشحاله یا ناراحت
با صدای آرومی گفت

- من رفتم

به سرعت از اتاق خارج شد
گالف با نگرانی آشکاری تمام بدنش گوش شده بود تا متوجه شه بیرون چه اتفاقي میوفته

صدای داد میو رو شنید

- شما عوضی ها کی هستین؟ اینجا چه غلطی میکنین؟

دیگه نمیشنید چیزی فقط صدای برخورد مشت و لگد بود نمیدونست کی میزنه کی میخوره
فوری عقلشو به کار انداخت

- هی سیری به پلیس زنگ بزن فوری

.........................

پلیس سه مردی رو که بنظر می‌رسید دزد باشن دستگیر کرد و با خودش برد
میو آسیب جدی ندیده بود فقط چند تا مشت تو صورتش
و شکمش خورده بود
بیشتر زده بود تا خورده باشه

پلیس گفت صبح برمیگرده و دوربین های مداربسته رو چک میکنه...
ساعت حدودا 3:30 صبح بود
گالف روی مبل توی سالن نشسته بود
و با اعصاش عصبی به زمین ضربه میزد
ذهنش درگیر بود درگیر همه چیز

میو بعد از همراهی کردن پلیس ها وارد سالن شد
رو به گالف گفت

- نونگ نمیخوای بخوابی؟بیا کمکت...

- آسیب دیدی؟

میو ابروهاشو از تعجب بالا انداخت و بهت زده گفت