پارت‌سیزدهم

217 65 32
                                    

هانئول وارد اتاق شد و احترامی گذاشت.
جونگ سوک پاش رو،روی پای دیگرش انداخت:
ازقیافت معلومه خبرخوبی داری.
هانئول:رییس،سهام شرکت داره میره بالا.
جونگ سوک لبخند کجی زد:این عالیه،تاییدیه
چیشد؟
هانئول:شماتایید شدین،از امروز رسمایک نامزد
انتخاباتی هستین.
جونگ سوک:پس از امروز کارارو شروع کن،باید
دوباره جایگاهمو پس بگیرم.اوه،نه....میخوام
برم بالاتر.
هانئول:ـتعداد زیادی از مقامات طرف شماهستن.
جونگ سوک:بااونهمه پولی که بهشون دادم،
بایدم باشن.بالاخره از ثروت خانواده پارک
استفاده کردم.اون برای پسرمه،ولی من و اون
چه فرقی باهم داریم؟پول پسرم هم برای منه.
بعد از چند لحظه فکرکردن گفت:میخوام شرکت
ییفان رو ازش بگیرم.اون عوضی پدرم روکشت و باعث شد زندگی ما نابود بشه،با اینکه خودش
رو کشتم،میخوام شرکتش و هرچی ازش مونده
رو نابود کنم.همه باید اسمش روفراموش کنن.
هانئول:معشوقش الان شرکت وهمه کارهاش
رو اداره میکنه.
جونگ سوک:خب،اونم بهتره بفرستیم پیش
عشقش،میدونی که اون حتمابرای انتقام میاد
سراغم،بعد ازکشتن پارک واون چهارنفر،فکرکنم
دیگه نوبت من رسیده.باید براش اماده بشم.
و اگر اون منطقه درحال توسعه وشرکت رو
بگیرم عالیه.من چطور میتونم همچین پولی رو
ازدست بدم؟
هانئول:همه ساختمون هاوزمینای اون منطقه
خریداری شدن.
جونگ سوک:ولی ساختمون من مونده،و قرار
هم نیست اون رو بدست بیارن.
هانئول میخواست ازاتاق خارج بشه که جونگ
سوک دوباره گفت:هنوز خبری از پسرم نشده؟
به طرف رییسش چرخید:پیداش نکردن.
جونگ سوک:خودت دنبالش باش،باید پسربی
عرضم رو پیدا کنم تا تو کارای انتخاباتی پدرش
کمک بکنه.یه داستان درام میتونه مردم رو بیاره
سمت ما.
هانئول:بله رییس.
............................................

درحال خوردن جاجانگمیونش بود،همزمان
داشت اطلاعاتی روواردسیستم میکردکه صدای
پیام گوشیش بلند شد.
دو پیام از دیوث رومخ!
هوفی کشید و صفحه چت رو باز کرد.
"هی برنزی،کجایی"
"میخوام چندتا کاغذبرات بیارم"
براش تایپ کرد:فایلشون رو برام بفرست.لازم
نکرده بیای.
انگار سهون منتظرش بود،چون پیامش سریع
سین خورد و جوابش هم داده شد.
"خب من اومدم بار،ولی بنظرم تو از این دخترا
سکسی تری"
"الان قیافت عصبیه اره؟اووف خیلی جذابه"
جونگین واقعا عصبی شده بود.
تایپ کرد:من کاردارم،اون فایلا رو بعدا بفرست.
"کی میری خونه؟میخوام یه کاسه رامیون
خوشمزه مهمونم کنی!"
جونگین:من امشب کشیکم،نمیرم خونه.اصلا  تا
یک هفته اینده نمیرم خونه.
اخمی کرد و گوشیو روی میز برگردوند.سهون
هم دیگه پیامی براش ارسال نکرد.
اون ادم چقدر میتونست بی شرم باشه؟
با پررویی ازش درخواست سکس داشت؟
ولی چرا باخوندن اون پیام سهون،احساس گرما
کرد؟یعنی میخواست دوباره باهاش باشه؟انکار
نمیکرد که واقعا از اون شب لذت برده.
سرش رو محکم به دو طرف تکون داد،انگار که
بااین کارش،ازافکارش راحت میشه.
جونگین:اه،ولی من دوست دختر دارم،چطور
میشه....خدایا اون پسر دیوونم کرده!
چند روزگذشته ذهنش دائم به طرف اون پسر پر رو کشیده میشد و به یاد رابطشون میفتاد.
بااینکه واقعا ادم رومخی بود،ولی جونگین اصلا
نمیتونست جذابیتش رو انکار کنه.
باخودش گفت بهتره به کارش برسه تا زودتر
تموم بشه،پس حواسش رو به مانیتور داد و
شروع کرد به چک کردن سوابق فردی به اسم
هان جیپیونگ که حالا هم تو بازداشتگاه بود.
بعد از گذشت دوساعت واقعا خسته شده بود.
کش و قوسی به بدنش داد وکمی قهوه برای
خودش اماده کرد.کارش تقریبا تموم شده بود و
بااین حساب میتونست چرت کوتاهی بزنه.
از پنجره اتاقش،نگاهی به بیرون انداخت،همه ی
همکاراش هم تقریبا خواب بودن.
ماگش روپرکردو دوباره برگشت روی صندلیش
چشماش روچندلحظه بست،بابازشدن چشمش
ودیدن سهونی که کناردرایستاده،ازجاش پرید.‌
جونگین:خدایا...تو چطور اومدی داخل؟
سهون ابروش رو باشیطنت بالا داد:از در!
بادیدن اخم جونگین گفت:خب بابا،این احمقا
همه خوابن.منم اومدم داخل.
بالحن تمسخر آمیزی ادامه داد:ایستگاه پلیس
مرکزی سئول همه کاراگاهاش خوابن،خیلی
جالبه!
جونگین هوفی کشید:چی میخوای؟
سهون نگاه خیرشو روی بدن جونگین چرخوند:
تو رو!
جونگین:اون کاغذا رو بده و برو،وقت ندارم.
سهون در،رو بست وجلو اومد و درست مقابلش
و بین میز و جونگین قرارگرفت.
سهون:ولی بنظر میاد کارت تموم شده.
جونگین:من الان سرکارم،بهت گفتم که کشیکم.
به طرفش خم شد و گازی از گونش گرفت.
لبخند کجی زد:چطوره سرکار یکم شیطونی کنی
کاراگاه؟
جونگین:میری بیرون یا بازداشتت کنم؟
سهون نیشخندی زد و عضو جونگین رو از روی
لباسش لمس کرد.
سهون:به چه جرمی؟
جونگین داشت از برخورد نفس های گرم سهون
به گردنش و لمس هاش لذت میبرد،بدنش شل
شده بود،ولی همچنان تلاش داشت ظاهر جدی
و مثلا عصبیش رو حفظ کنه.
سهون لباش رو روی گردن جونگین قرارداد و
پوست قسمتی نزدیک به ترقوش رو مکید.
همزمان دستش روی عضو جونگین حرکت
میکرد ومتوجه تغییراتی که کم کم داشت تو
سایزش رخ میداد،شد.
سهون:به جرم اغوای کاراگاه کیم؟
زیپ شلوارش رو پایین کشید.
سهون:هوم؟بازداشتم میکنی کاراگاه؟
جونگین بازهم بی حرکت شده بود،چرااون دیوث رومخ رو،پسش نمیزد؟
میتونست با بلند کردن صداش سهون روبندازه
بیرون،بالاخره اون حتما ازبیدارشدن بقیه و
اومدنشون به اتاق میترسید،ولی این کارو نکرد
بادیدن چهره سردرگم جونگین،گازی از ترقوش
گرفت و گفت:هی برنزی،کجایی؟به چیزی فکر
نکن.حواست فقط به من باشه.
جونگین:من دوست دختر دارم.
سهون درحالیکه دکمه های یونیفرم جونگین رو
بازمیکرد،شونه بالا انداخت:که چی؟
با دیدن سکوت و اخم جونگین،گفت:خب حتما
بایسکشوالی.
دکمه هاش رو کامل باز کرد و روی نیپل های
شکلاتیش خم شد،یکیش رو به دندون گرفت،با
انگشتاش دیگری رو به بازی گرفته بود.
جونگین انگار وارد خلسه شده باشه،داشت از
کارهایی که سهون با بدنش میکرد،لذت میبرد.
جونگین:ما تو اداره ایم....
سهون سرش رو بلند کرد:پس باید حواسمون به
صداهامون باشه!
جونگین با فشاری که دست سهون به عضوش
آورد نتونست نالش رو کنترل کنه.
جونگین:اااه...امشب بدبختم میکنی!حتمااخراج
میشم.
سهون دست جونگین روکشید و از روی صندلی
بلندش کرد.اون رو روی میز خم کرد و کاغذها و
پرونده هارو به کناری هل داد.
شلوار جونگین رو پایین کشید.
سهون:ااه..خیلی سکسیه...خیلی کردنی هستی
کاراگاه...نمیشه ازت گذشت!
انگشتاشو وارد دهن جونگین کرد تا خیسشون
کنه.
سهون:اینجادیگه هیچی نداری.....مجبوریم به
روش سنتی پیش بریم.
بعد از اینکه از خوب خیس شدن انگشتاش
مطمئن شد،از دهن جونگین خارجشون کرد.
جونگین:فقط خفه شو....باورم نمیشه دارم چکار
اااه....میکنم....عوضی....
سهون هرسه انگشتش رو واردش کرده بود.
جونگین:اااحح...ارومتر بیشعور...اااههه...درد
داره....
سهون روی صندلی نشست:بیا روم.
جونگین باچشمای گرد گفت:هااه؟
هردوپهلوشو گرفت و به سمت خودش چرخوند.
جونگین رو اروم روی عضو خودش نشوند.
جونگین:اااا....اااههه....
سهون:حالا دردش تموم میشه....ااهه.....خیلی
خوبه....تو واقعا...اووففف...
جونگین دستاشو دور گردن سهون حلقه کرد و
اروم شروع کرد به حرکت کردن.
سهون هم پهلوهاش رو گرفت و کمکش کرد.
سهون:چه حسی داره وقتی تو اداره و تو اتاق
خودت داری روی دیکم سواری میکنی کاراگاه؟
وقتی هرلحظه ممکنه یکی از زیر دستات بیاد و
تو رو تو این حالت بببنه؟
جونگین:عوضی....مگه...ااههه...درو قفل...ااهه
نکردی؟
سهون:عااحح...خدایا این فراتر از حدتحملمه...
خیلی تنگی....ااوه....اه اه...
جونگین:میکشمت اوه سهون...ااهه...هرلحظه
ممکنه...ااهه....اخراج بشم...
بالاخره باحس مایع گرمی داخلش،نفس عمیقی
کشید و درهمون حالت روی بدن سهون خودشو
رها کرد.
کم کم نفس های تند سهون به حالت عادی
برگشتن واروم جونگین روازروی خودش بلند
کرد،عضوش رو ازش خارج کرد و اون رو روی میز نشوند.
با قرارگرفتن باسنش روی سطح سرد وشیشه
ای،صدای نالش بلندشد.
سهون:یه بلوجاب چطوره؟
ابروهای جونگین بالا رفت اماقبل ازاینکه چیزی
بگه،عضوش تو دهن سهون فرو رفت.
جونگین:اااااه....اوووم....
نتونست حرکات اروم سهون رو تحمل کنه،پس
انگشتاش رو به موهای سهون رسوند و باگرفتن
سرش،شروع کرد به ضربه زدن تو حفره دهنش.
بعد از چند ضربه دیگه،تو دهنش خالی شد.
باسرازیر شدن باریکه ای از اون مایع سفید رنگ
ازکنار لب های سهون،ناله ی دیگه ای کرد.
صحنه ی روبه روش به شدت جذاب بود،موهای
بهم ریخته روی پیشونیش،صورت برافروخته و
لب های قرمزش و کام خودش که ازکنارشون
سرازیر شده.
سهون بلند شد و لب هاش رو عمیق بوسید.
جونگین اهمیتی نمیداد که مزه ی کام خودش
رو داره حس میکنه.گازی از لب پایین سهون
گرفت و اون رو مکید.
اونقدر بوسشون رو ادامه دادن که هردو نفس
کم آوردن.
سهون:فکر کنم به بدنت اعتیاد پیدا کردم برنزی.
نگاهش به ساعت پشت سرسهون افتاد،شش
و نیم رونشون میداد.نیم ساعت تاشروع شیفت
صبح و اومدن بقیه کاراگاه ها وقت داشت.
سهون شلوار کای رو بالا کشید و مرتبش کرد.
پیراهنش رو هم مرتب کرد و بعد ازبوسه ای به
گونش گفت:بهتره بری خونه استراحت کنی.
جونگین:اون کاغذا کجان؟
سهون:روی میزت.دفعه بعد توخونت انجامش
میدیم.
چشمکی زد و از اتاق خارج شد.
بی توجه به دردش،روی صندلیش نشست و
پاکت رو برداشت تانگاهی به اون کاغذها بندازه.
........................................

AfteryougoneWhere stories live. Discover now