پارت اول

830 112 17
                                    

باپیچیدن صدای فریاد بلند رییس تو اون انبار
متروکه،همه ساکت شدن.
مردی که جلوش زانو زده بود،حالا ازترس میلرزیدو مطمئن بود که این اخرین لحظات
زندگیشه.
تمام صورت و بدنش بخاطرکتک هایی که تمام
شب خورده،کبود و زخمی شده بود.
رییس کیم بااون اخم های غلیظ وخونی که
روی صورتش پخش شده،واقعا ترسناک شده
بود.
گوشه ی ابروی پهنش و زیرچشماش وکنارلبش
قطرات خون مرد زانوزده دیده میشدن.
صدای بلندش دوباره تو انبار پیچید:گفتم اون
پلیسا چطور تونستن زمان و مکان معامله رو
بفهمن؟
مرد که حالا از ترس و درد باصدای بلند و بدون
هیچ شرمی گریه میکرد و فریاد میکشید،گفت:
من نمیدونم....رییس....قسم میخورم....کار من
نبود....من...من....
با مشتی که تو دهنش زده شد،نتونست جملش
رو کامل کنه.دوباره طعم گس خون تو دهنش
پیچید،لق شدن دوتاازدندون هاش رو حس کرد.
رییس:بهت گفتم نمیخوام دروغ بشنوم...
ازجاش بلندشد ویقه مردرو همراه خودش کشید
درست مثل یک حیوون چهارپا دنبالش روی
زمین کشیده میشد.
رییس:بهت یه فرصت دادم ولی بازم بهم دروغ
گفتی......
مشت دیگه ای به صورتش زدوروی زمین پرتش
کرد:خانوادت هم باید مثل خودت کشته بشن
کانگ مین.
مرد وحشت زده مطمئن بود که رییس عصبیش
به حرفی که زده عمل میکنه وحتماهمسر ودختر
کوچولوش روهم میکشه،به رییسش نزدیک شد
و درحالیکه پاش رو گرفته بود،گفت:لطفا....للطفا
رییس...اونا هیچی نمیدونن...
همه چیز رومیگم...منو ببخش...باا..بااونا کاری....
یقش رو گرفت و محکم بلندش کرد،اسلحش رو
از کمر شلوارش خارج کرد و لبخندی به چشمای
وحشت زده مرد بین دستاش زد.
رییس:خانواده ی یک خائن باید مثل خودش
مجازات بشن.
با پیچیدن صدای بلند شلیک گلوله تو انبار،همه
با ترس به صحنه روبه روشون نگاه کردن.
گلوله به مغز مرد شلیک شده و خونش روی
صورت رییسشون پاشیده بود.
ممکن بود هرکدومشون روزی جای کانگ مین
باشن و این خیلی ترسناک بود.یک باردیگه به
همه ثابت شد که رییسشون ازخیانت متنفره و
همگی باید حواسشون رو خوب جمع کنن تا
کوچکترین خطایی ازشون سر نزنه.
هیچ کس اجازه ی حرف زدن یا اعتراض نداشت
و همه وحشت زده به رییس کیم نگاه میکردن.
رییس:خوب نگاش کنین...این مجازات کسیه که
خیانت میکنه،قبلا گفته بودم که هیچ خیانتی
رو نمیبخشم.
بدون اینکه به افرادش نگاه کنه،به طرف در
خروجی رفت:بریم یونگ...اه لباسم کثیف شد!
یونگ هوا در ماشین رو باز کرد و سوهو سوار
ماشین شد.
بعد از سوهو،اون هم از طرف دیگه سوار شد و
به محض بستن در،دستمالی ازجیبش خارج کرد
دستش رو به سمت صورت سوهو دراز کرد و
خون روی صورتش رو پاک کرد.
یونگ هوا:حالت خوبه؟
سوهو:زن و بچش رو بفرست خارج،یه کارخوب
هم واسه زنش جور کن که بتونن باهاش زندگی
کنن،یه خونه هم اماده کن براشون،باید....
یونگ هوا:نگران این چیزا نباش،حواسم بهشون
هست.
سوهو:اون عوضی لیاقت داشتن خانواده رو
نداره،هم به زنش خیانت میکرد هم کارش رو
درست انجام نمیداد.
یونگ هوا بی هیچ حرفی سرش رو تکون داد.
سوهو:بریم امارت...باید لباسمو عوض کنم.
تنها کسی که این روی مهربون رییس کیم رو
دیده بودو سوهوی واقعی رو میشناخت،مشاور
و دستیارش،یونگ هوا بود.
کانگ مین واقعا بهشون خیانت کرده و مکان
معامله رو به پلیس ها گفته بود،پس مستحق
مجازات مرگ بود.اما خانوادش گناهی نداشتن.
هیچکدوم از خانواده های افرادش گناهی
نداشتن و سوهو بااینکه همیشه اونا رو بوسیله
خانواده هاشون تهدید میکرد،ولی هیچوقت
بهشون آسیبی نمیزد،درعوض براشون خونه و
کار فراهم میکرد تا بتونن راحت زندگی کنن‌اما
هیچ یک از افرادش جز یونگهوااز این کارش خبر نداشت و بقیه واقعا فکر میکردن خانواده
های کسانی که خیانت کنن هم کشته میشن.
                                                                                          

AfteryougoneWhere stories live. Discover now