خورشید شب☀️ کاپل: چانبک ژانر: تاریخی، عاشقانه، غمگین، اسمات، تخیلی، رازآلود نویسنده: fado_05 ☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️ به دیوار سنگی برج تکیه داده بود و از تماشای زیباترین اتفاق زندگیش زیر نور مهتاب سیر نمیشد. موهای بلند به رنگ شب پسرک توسط نسیم بهاری به بازی گرفته میشد و هربار رایحه ی گل یاسی که مرد مطمئن بود به موهای لخت پسرک تعلق داره، اون رو توی لذت وصف نشدنی ای غرق میکرد. -نمیذاری ببینمت الهه من؟ دلم برات تنگ شده... مرد با شیفتگی و عطش پرسید و با نگرفتن پاسخی از الهه ش، نزدیکتر رفت. -میدونستی روزی که برای اولین بار دیدمت... دیوانگی رو به معنای واقعی حس کردم؟ چون تنها چیزی که میتونستم بهش فکر کنم این بود که "بهتر نیست با خودم ببرم و زندانیت کنم؟"