_دنبالم بیاین
چند دقیقه بعد جیمین و جانگکوک تو اتاق دکتر نشسته بودن و هر از گاهی بهم چشم غره میرفتن
_خب..
دکتر پرونده روبروشو بستو عینکشو روی میز گزاشت
و نگاه سنگینی به جانگکوک کرد
_اتفاقی واسش افتاده...اقای....لی؟
جیمین بعد نگاهی به اسم دکتر روی میز به دکتر گفت
_خب باید بگم بدنشون ضعیف بوده و توانایی یه سکس یا بهتر بگم توانایی یه تجاوزو نداشته .مقعدش عفونت کرده و باید پانسمانش هر روز عوض بشه خون زیادیو از دست داده و باید مواد غذایی مناسب برای خونسازی بخوره زیاد نباید راه بره یا سر پا بایسته و اقای جئون من شمارو از قبل میشناسم و خب یکم راجب این موضوع شکه شدم ولی بهتره بگم ک با ملایمت رفتار کنید با همسرتون
_بهتر نه بایدددد با ملایمت رفتار کنه وگرنه همون کاری رو ک با تهیونگ کرد باهاش میکنم
جیمین چشم غره ی وحشتناکی به پسر کنارش
کرد(داد؟ )
_چیم هیکل خودتو دیدی؟
_اقایون شما واسه بحث مهمتری اینجایید
_درسته ببخشید
لی بعد نیم نگاهی به جیمین و تکون دادن سرش باز به جونگکوک نگاه کرد
_شما میدونین اون از نسل گایاست درسته؟ توی کره افراد چشم ابی خیلی کمیابن
_بله میدونم
_و میدونستین امکان حامله شدنش وجود داره درسته؟
_الان شما دارین میگین حاملس؟
_نه
_پس چی؟
_بهتون اخطار دادم. فک نکنم علاقه ای بهش داشته باشید اینو از رفتارتون فهمیدم حتی اگه مقداری هم بهش علاقه داشتین حداقل یه نگرانی از خودتون نشون میدادین ولی تنها چیزی ک ازتون دیدم بیخیالی بود
_خب...
_هنگام معاینه یسری زخم روی دستش دیدم ک رد تیغ بودن احتمال افسردگی توش خیلی زیاده احتمال داره با ادامه این رفتارتون دست به خودکشی بزنه
_اقای لیی من اینجا برای این ننشستم ک بهم بگین باید دوستش داشته باشم یا نه این یه مسئله خصوصیه
_درسته من فقد بهتون اخطار دادم اقای جئون
_من نیازی به اخطار شما ندارم
_یه زمانی منم همینو میگفتم منم دقیقا عین شما بودم ولی خیلی دیر از کارام پشیمون شدم. خیلی دیر
خب حرفام تموم شد مواظبش باشید یسری دارو براش نوشتم و دادم به پرستاری ک توی اتاقشه ازون میتونین بگیرین
_لطف کردین
جیمین گفتو لی به احترامشون از جاش پا شد و بعد خداحافظی مختصری جیمین با پسر مومشکی کنارش از اتاق خارج شد
بعد از پرسیدن از یونگی ک اتاق تهیونگ کجاس از اون دو تا کفتر عاشق ک تو بغل هم بودن جدا شدمو توی راهروی بیمارستان دنبال شماره اتاق. تهیونگ گشتم
بعد از پیدا کردنش بدون در زدن درو باز کردم و با یه جفت چشم ابی رنگ خیس از اشک مواجه شدم
_باز ک داری گریه میکنی
روی صندلی کنار نخت نشستمو بهش زل زدم
_تو ک اونجوری به فاک نرفتی پس ولم کن و دست از سرم بردار حتی نمیخام ریختتو ببینم
و بعد صورتشو به سمت پنجره اتاق کرد
_جوری میگی انگار ننتو کشتم
_ت... تو خیلی بیشوری خیلی نفهمی حالم ازت بهم میخورههه
_باشه باشه حق با توعه
خواست روی تخت بشینه ک نالش بلند شدو یادم اومد ک لی گفته بود نباید زیاد تکون بخوره
دستمو رو قفسه سینش گزاشتمو به پایین هلش دادم
_دراز بکش نباید بشینی
_فقد برو بیرون
نگاهمو از صورت اشکیش گرفتمو پوفی کردم
_من فعلن باید همینحا بشینم
_نمیخامم برو بیرون
_خیلی الاغی
_خودتی کثافت میگم برو بیرونن
_هر کاری کنی هم نمیرم
_انگاری خیلی دوس داری اذیتم کنی
با این حرفش یهو سمتش خم شدم ک چشماش از ترس و تعجب گشاد شده بود
خیره به لباش زمزمه کردم
_اره اذیت کردنت خیلی حال میده
بعد تموم شدن حرفم یقم از پشت محکم کشیده شدو روی زمین افتادم
_خر روانییی اتفاقا کشتن تو به منم خیلییی حال میدههه
همونجور ک روی زمین دراز کشیده بودم چشمامو چرخوندمو به جیمینی ک بالا سرم ایستاده بود گفتم
_باز ک فلفل شدی جوجوک
_ببند دهنتو کونیییییی
خواست روم بپره ک سریعا از جام بلند شدم حتی اگ هم بلند نمیشدم نمیتونست بپره چون یونگی هیونگ محکم از پشت بغلش کرد و شروع به بوسیدنش کرد
_اینارو باش
باز روی صندلی کنار تخت نشستمو به تهیونگ نگاه کردم ک حسرت وارانه به یونگی و جیمین ک بی توجه به کسی تو دهن هم بودن نگاه میکرد
_دلت خواس؟ منم دلم خواس
چشم غره ای بهم رفتو با هزار ناله و اخ پشتشو بهم کردو به پهلو خوابید
جیمین ک حواسش به ناله تهیونگ جلب شده بود سریع از شوهرش فاصله گرفتو با نگرانی وضعیت تهیونگو چک کرد ولی با دیدن چهره بدون دردشو چشمای بستش با خیال راحت باز مستقیم تو دهن همسرش برگشت
_هییی روزگارررر
_چته
_جان تو هیچی ولی نمیدونی کی تهیونگ مرخص میشه ؟
_چند ساعت دیگ
_اوک
سرمو ب پشت صندلی تکیه دادمو سعی کردم تا زمان مرخص شدنش یکم چرت بزنم
_اروم اها اره همینطوری یواشش یواشش اروممم
_جیمینی بخدا خودمم میتونم
_نه نه اصن حرفشم نزن تا وقتی ک خوب بشی همینجا پیشت میمونم نمیزارم یذره تکون بخوری
به تهیونگ ک با کمک جیمین از پله ها بالا میرفت نگاه کردمو بعد از ناپدید شدنشون به سمت اشپزخونه رفتم تا دلی از عزا دربیارم
حدود پنج روزی ار مرخص شدنم میگزره تو این مدت جیمین هیونگ همراه بکهیون تمام کارهای منو انجام میدادن حتی پانسمانمو هم عوض میکردن و این خیلی خجالت اور بود ولی میدونستن چ شوخی هایی کنن ک خجالت نکشم
این مدت حتی نمیتونستم پنج قدم بردارم و واقن مدیونشون هستم
چان هیونگ همراه یونگی هیونگو شوهر گرامیم چند روزی خونه ما سیر میکردن تا همه پیش همسراشون باشن
ازون موقع مدام از جونگکوک فرار میکنم وقتی مبخاد چیزی بهم بگه خودمو به خواب میزنم غذای دستپختشو نمیخورمو جیمین هیونگ مجبور میشه برام یه غذای دیگ درس کنه حتی نگاهشم نمیکنم نمیدونم تا کی باید ازدستش فرار کنم ولی دلم نمیخاد ریختشو ببینم اون همون مردیه ک بزور باهام سکس کزدو باهام وحشیانه رفتار کرد ولی اول از هنه نمیتونم خانوادمو ببخشم ک منو مجبور بع کارایی میکنن ک باعث میشن زجر بکشم
با صدای در از افکارم دست کشیدمو با صدای ارومی بله گفتم
ولی متاسفانه کسی ک وارد اتاق شد همون ادمی بود ک جدیدا فاز دوری ازش رو گرفته بودم
_خوبی؟
.....
_نمیخای جوابمو بدی؟
_.....میشه بری بیرون؟ خستم
_منم خستم بیا باهم بخوابیم
_هیچی بهت نگفتم روت باز شده ها
_هیچی بهم نگفتی؟ والا ازون روز توی بیمارستان تا الان ک پدرمو دراوردی
_اینا ک در مقابل کاری ک باهام کردی چیزی نیست
_تهیونگ... ما بهرحال باید اونکارو میکردی بالاخره ک مجبوریم باهم تا اخر بمونیم یادت ک نرفته حق طلاق نداریم
_میتونستی صبر کنی یه موقعی ک رابطمون بهتر شد انجام بدی نه زمانی ک هر دو از هم بدمون میاد
با صدای بلند تری بهش گفتم تا حداقل دیگ بحثی پیش نکشت ولی اون پرروتر ازین حرفاست
خودشو روی تخت کنارم کشیدوزیر پتو خزید
_هی برو اونور نمیخام اینجا بخوابیییی
_نوچ دوس دالم اینجا بخوابم بغل همسل خوشملمم
_ایشششش لوس نونور جیمینننن هیونگگگگگگگگگ
با چشمای گشاد شده از ترس سریع روی تخت نشست
_یا ابلفضلللل کاریت نداشتم ک فقد خواست....
حرفش با باز شدن در قطع شد
_جانم تهی.............. چیییییی توی کونیییی چیکارش داریییییی کیثافتتتتتتتت
جونگکوگ با ترس به همسر برادرش ک با وضع ترسناکی به سمتش میومد نگاه کرد
_بخدااا اصن کاری باهاش نداشتم فقد میخاستم بخوابم اینجا
_خبر مرگتو برو پیش اون جنده جونت بخواببب کاری به دونسنگ من نداشته باششش
_باشه باشه ولم کننننن
جیمین گوش کوک رو دویستو هفتاد درجه چرخ داد و باعث شد ک صاحب گوش زیر دستش برای کمتر شدن دردش از روی تخت بلند شه
و این بین من با تمام لذت به منظره جلوم نگاه میکردم
_جیمینی هیونگ بسه ولش کن
_خا یکم بصبر این غول جنگلیو از اتاق پرتش کنم بیرونن
با بیرون رفتن جیمین و جونگکوگ در بسته شد ولی در عرض دوثانیه دوباره جیمین هیونگ لای چارچوب پیداش شد
_تهیونگی عزیزم هر چی خواستی کافیه عربده بکش اونوقت من اینجام
_مرسی هیونگ
_فدات گلم
با خالی شدن اتاق بیشتر زیر پتو خزیدم و سعی کردم حداقل بعد اینهمه کشمکش یکم به خودم استراحت بدم
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
سلیوممممممم 💜
خوبین گلمنگولام؟/؟
یکمی زودتر اپ کردم به درخواست شما🤗
(ببینین چقد من خوبم) 😂
انتقاد پیشنهاد فحش هر چی دارین بکنین بیرون😬
دیگ دوس دارین چ کاپلی تو فیک باشه؟
کامنت بزارین گلام😘
ووت یادتون نره خوشملااا
سارانگهههههه💜
باباییی