Superbloom[Lashton]

By herRedGrape

6.3K 1.2K 4K

["Calum,why his body is cold? why you are crying?." Hazel boy says,with teary eyes,Calum tried to talk,it was... More

[This was {only} art]
[Green glasses]
[his eyes,the ocean]
[his eyes,the sunshine]
[Mistake,Hangover]
[Instagram,Ashton]
[breaking rules]
[Perfect match]
[Adoring him]
[Sunrise]
[his mom;his friend]
[Jealousy,Cal's life story]
[needed but unnecessary]
[Fingertips]
[feeling special]
[Dead weight]
[Running]
[freedom,Crowd]
[Following him]
[In veins]
[Gift]
[His Darla,His starla]
[Start of destruction]
[background]
[locked up]
[White sheets, Red roses]
[Black sheets,purple roses]
[Heartless,Useless]
[The Voices In His Mind]
[Pure soul]
[Corpse]
[Vanishing]
[Villain]
[Matter of time]
[Madness]
[Perfectly terrible]
[bonded souls]
[Vein way]

[forever wild]

158 36 136
By herRedGrape

Inspired by Ashley,Halsey.

"میشه امشب گیتاریستت من باشم؟"
اشلی از شنیدن صدای آشنای مرد دوست داشتنی زندگیش برگشت و ناخوداگاه رفت که بغلش کنه،
"چرا که نه،حتی میتونی درامرم باشی"
اشتون به پسر مو مشکی که پشت درام نشسته بود
نگاه کرد و نمیخواست اون رو از سرجاش بلند کنه.

گیتار اشلی رو از از پایه اش که یه گوشه دور از استیج بود برداشت،روی یکی از صندلی های چوبی که اونجا بودن نشست و مشغول ور رفتن باهاش شد.
دختر مو آبی به سمتش بود و با برگه هایی که احتمالا پر از نت هایی بودن که قرار بود امشب پلی بشن،

"این آهنگمو که گوش دادی؟"
"کدوم؟"
پسر هزلی پرسید،هنوزم مشغول سیم های گیتار اشلی بود؛
"همون که...هنوز اسم نداره"
اشتون ته ذهنش دنبال آهنگی گشت که اشلی براش فرستاده باشه،بدون اسم،سریع پیداش کرد.
"آره،میتونم بزنمش"
دختر مو آبی دور خودش چرخید و اشتون به زیباییش لبخند زد،روی استیج بوی عود میومد و باعث میشد که یکم سرفه کنه؛ولی همه چی خوب بود تا وقتی اون دختر دورش میگشت.

لوک دوباره همونجا بود؛همون انتها چسبیده به دیواره ی شیشه ای یخ زده ی اون بالکن تابستونی،سیگارش بین لباش و انگشتاش جابجا میشد وقتی از مایع بی رنگ توی بطری مینوشید؛هنوز دستاش از شنیدن صدای اون پسر میلرزید.

خیلی زیادی بود،اشتون شبیه حمله ی دردناک یه سم توی رگ های لوک راه میرفت و باعث میشد هر حسی رو بیشتر و بیشتر درک کنه،فقط نمیتونست جلوی ریشه زدنش توی حفره ی خالی وسط سینه اش رو بگیره،وقتی الکل رو ته حلقش میریخت و میدونست شاید هیچوقت نتونه با اشتون راجبش حرف بزنه؛همین الانشم از اون فاصله توی چشمای غم گرفته ی اشتون بهم ریختگی خالص به نظر میومد.
اشلی مشغول کار خودش بود و اشتون میدونست لوک از اون فاصله حتی متوجهش نمیشه،ولی موهای بلوند فرخورده اش زیر نور های آبی و صورتی که تا اون ته ادامه داشتن،نمیذاشت پسر مو قرمز ازش چشم ببره.

"آماده ای؟"
اشلی رو به برادرش گفت و نیمه ی بالایی صورتش رو با اکلیل های رنگی تقریبا پر کرده بود.
"هستم"
اشتون روی صندلیش نشست؛تقریبا دوقدم عقب تر از خواهر بزرگترش،به سرشونه ی ظریف اون دختر نگاه میکرد که چندتا تاتوی جدید داشت،فقط باعث میشد روحش یکی از اون لبخندای اکلیلی بزنه.
اشلی اشاره داد و صدای کوبیده شدن درام استیک درامر روی استیج؛روی درام اومد.
اشتون نفس عمیقشو کشید و سکوتی که توی سالن بود تازه بهش اجازه داد تمرکز کنه.
ناخودآگاهش باعث میشد انگشتاش بدون هیچ تلاشی روی سیم های گیتار تکون بخورن و اون فقط لوک رو تماشا میکرد،بدون هیچ تلاشی برای دیده شدن؛بدون هیچ حسی برای دویدن سمتش؛مشت زدن روی سرشونه هاش و باهاش حرف زدن،
اشلی کلمه هارو با زیرترین صدای ممکنش توی میکروفونش داد میکشید و برای پسر بلوند هنوز هم اولین روز های ۱۷سالگیش بود؛همون صدا و همون حس،اشلی یه یادگاری از روزایی بود که لوک از حس کردن نمیترسید و حالا باعث میشد به ترکیب سیگار و الکلش،اشک هاش هم اضافه بشن!

شبیه ایستادن جلوی همون آینه ی ناموزونی بود که خودش ساخته بود،واقعی به نظر میومد ولی هیچوقت اون شکلی دیده نمیشد و حتی نمیدونست کی این تصمیم رو گرفته،شاید هیچوقت و فقط به ایده های احمقانه اش گیر داده.
خیلی وقت بود که به راحتی میتونست واقعیت رو کنار بذاره،خودش رو بفروشه به رویایی که ساخته ولی هرچقدرم غرق میشد،کافی نبود،دلش نمیخواست اونی باشه که توی تختش با حمله های عصبیش میجنگه ،ترجیح میداد وجود نداشته باشه.

پسر بزرگتر نمیتونست زمان رو حس کنه،ولی به نظر میومد چند دقیقه هست که اشلی خوندن رو تموم کرده و دست های دردناکش دیگه روی سیم های سازش تکون نمیخورن.
"دیدیش"
اشلی آروم گفت و موهای اشتون رو از صورتش کنار زد.
"دیدمش"

دختر مو آبی خم شد و پیشونی اشتون رو بوسید،رشته های شِیر شده ی دی اِن آ باعث میشد بهتر از هرکسی درکش کنه،وقتی فقط دوست داره یه گوشه بشینه و به کور ترین نقطه ی فضا زل بزنه.
ذهنش دنبال لوک میگشت وقتی کم کم همه جا از آدم ها خالی شد و از طبقه ی پایین صدای آهنگ های بی مصرف امروزی میومد،اشتون هنوز همونجا نشسته بود و دوست داشت لوک هم اونجا نشسته باشه ولی نبود،اون که نمیدونست یه تماشاگر داره،میدونست؟اگه میدونست هنوز اونجا بود.

ساعت نزدیک ۲ صبح بود وقتی اشتون از پله های فلزی پایین میرفت و تک تک سلول های بدنش التماسش میکردن که بخوابه،سیگار بین لبش تا نصفه سوخته بود رو روی دیوار خاموش کرد و رمز در اتاق اشلی رو زد،تموم اتاق تاریک بود و اشتون میدونست که لوک اونجا برنمیگرده ولی دلش میخواست فکر کنه شاید اونجا منتظرش نشسته؛همونجا که سیگاراش رو تا فیلتر دود کرده و کوکاکولاهاشو سر کشیده و شاید یه چیزایی نوشته؟

از افکار احمقانه اش لبخند زد و برای کشیدن پرده ها خیلی خسته بود پس گذاشت نور مهتاب گوشه ی غربی اتاق رو روشن کنه،کفش هاشو پرت کرد و روی مبل فرود اومد،برخلاف تموم آشفتگی توی ذهنش،پلکاش گرم میشدن و بدنش کاملا خوابیده بود و ذهنش هم دیر یا زود تسلیم صدای آهنگ محوی میشد که از پایین میومد.

لوک حتی نمیدونست چجوری به اونجا رسیده،انقدر درانک بود که ناخودآگاهش بتونه کنترلش رو به دست بگیره،سعی کرد قبل تموم کردن اون راهرو رمز ورودی اتاق رو به یاد بیاره ولی در اتاق باز بود!
بدون اهمیت رفت تو و حدس میزد احتمالا اشتون توی اتاق بالا روی تخت اشلی باید خوابیده باشه،ولی طبق معمول قبل واقعی شدن اون فکرا؛همه به درودیوار پاشیده شدن.
اشتون روی مبل چرم سیاه وسط اتاق خوابیده بود،لوک به کفش هاش که یکم جلوتر افتاده بود نگاه کرد و پتویی که تا کمرش رو پوشونده بود؛دکمه هاش تا روی نافش باز بودن،لوک میتونست درخشیدن پوستش رو زیر نوری که از بیرون سرچشمه میگرفت،ببینه.

بطری توی دستش رو زیر پاش گذاشت و قبل قدم زدن سمت پسر موردعلاقه اش،کفش هاش رو با کمک پاهای مخالفش درآورد،اشتون شبیه یه رویا به نظر میومد،موهای قرمزش توی صورت رنگ پریده اش پخش شده بودن و لب های صورتی کمرنگش خشک شده بودن،آروم نفس میکشید.

لوک زانو زد و سرانگشت های یخ زده اش که بوی دود میدادن دیگه مال خودش نبودن،وقتی روی لب های اشتون کشیده میشدن.
پسر مو سرخ یه تکون آروم خورد و چشم های هزلیش رو باز کرد؛چشم های آبی لوک اولین چیزی بود که دید.

"یه کابوس مسخره ی دیگه"
اشتون با بی اهمیتی گفت و میدونست که همه ی اینا توی واقعیت اتفاق میوفته؛ولی توی بخش خیالات قرارش دادن،آسونترش میکرد.
لوک فقط پلک زد،شبیه یه قاتل سریالی به نظر میومد که توی چشم هاش اشک جمع شده.
"چقدر درست کردنش نا ممکن به نظر میاد."
لوک آروم زمزمه کرد و انگشت رو از گوشه ی لب اشتون تا گردنش کشید؛بهم زل زده بودن احتمالا بدون اینکه هیچ انرژی ای براش مصرف کنن.
"چقدر خوشگلی اش"
اشتون لبهاشو بهم فشار داد و لوک مسیر ناخون های لاک زده اش رو سمت خط فک برجسته ی اشتون برد.

"نمیتونم‌ نگات کنم حتی"
پسر مو قرمز نیشخند زد،گرچه آزار دهنده به نظر نمیومد.
"کابوس مسخره ام داره به یه رویای بهتر تبدیل میشه"
لوک ریز لبخند زد و انگشت های نه چندان کشیده اش روی قسمت بالایی گردن اشتون حلقه شدن،لبخند زد همونطوری که متناوب فشار انگشت هاش رو زیادتر میکرد،اشتون چندبار پلک زد قبل اینکه دست هاش رو از زیر پتوش بیرون بیاره و یکیش رو دور گردن لوک حلقه کنه،لوک لبشو گاز گرفت و واضحا زور اشتون بهش میرسید،فشار دستش پسر بلوند رو مجبور کرد روی زانوهاش بلند شه همونطور که با پررویی لبخندشو داشت ولی چشماش ترسیده به نظر میومد؛دستش روی یقه ی لباس پسر بزرگتر خشک شده بود.

استخونای پشتش به مبل چرمی برخورد کردن و باعث شد چشماش رو ته تا باز کنه،دست اشتون دیگه دور فاصله ی فک و گردنش نبود و روی پاهای خودش جاخوش کرده بود،پسر چشم آبی بلند بلند نفس نفس زد و نگاهش بین لب ها و چشم های اش میچرخید.
"اش..."
با بیچارگی زمزمه کرد،پسر موقرمز نیشخند زد و لبهاشو روی لبای لوک فشار داد،لوک از حس خوبش نالید و یکم تکون خورد تا اشتون رو محکم تر ببوسه‌.

بوسشون ادامه پیدا میکرد همونطور که دندونای سمی اشتون زبون پسر کوچیکتر رو زخمی میکرد و با دستش صورتش رو نگه داشته بود،لوک سرشو یکم عقب برد و باعث شد لبهای خیس پسر بزرگتر از گوشه ی لبش تا چونه هاش سربخوره،هوا رو التماس میکرد و باعث میشد اشتون با چشم هاش ضعف دوست داشتنی ریه هاش رو بپرسته،وقتی به زور برمیگرده تا بوسه رو ادامه بده‌.

آرنج های پسر موبلوند روی سرشونه های اشتون جا خوش کردن و حالا صورتش یکم بالاتر از اشتون بود،پسر مو قرمز حلقه ی لبش رو بین دندوناش کشید و باعث شد لوک زیر لب از درد ناله کنه.

"اش"
با چشم های هزلیش،به کهکشان توی چشمای لوک نگاه میکرد،
"دوسِت دارم"
اَش یه کلمه نمیگفت ولی نگاهش؛لبهاش که لوک رو میبوسیدن،به اندازه ی کافی میگفتن.
-------------------------------------------------------------
[Love hard,fuc'k harda,Serial lover,serial lover]

1552کلمه،ازش لذت ببرید.

آل د لاو♡

Continue Reading

You'll Also Like

True heir By Via

Fanfiction

32.8K 8.2K 48
TRUE HEIR وارث حقیقی 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝑪𝒉𝒂𝒏𝑩𝒂𝒆𝒌_𝑯𝒖𝒏𝑯𝒂𝒏 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆: angst / romance / mystery / smut / rough سال ۱۹۴۰ زمانی که ژاپنی ها کشو...
77.2K 15.3K 42
「 زمآن: پیدا کردنِ تو 」 「 فصل اول 」 「 کامل شده 」 ᯈ𝐀𝐛𝐨𝐮𝐭 𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄 𝐬𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝐨𝐧𝐞: وقتی برای اولین بار بوسیدمش، گریه کرد! اون زمان فک...
10.8K 2.3K 31
بالاخره همه چیز برای لویی بیش از حد توانش شده بود. دروغ ها, رابطه های فیک و لبخند های قلابی. حق با فن ها بود. اون ها همیشه درست میگفتن. لویی عاشق هری...
2.2K 456 9
{Complete} آینده! جایی که عده ای برای یک ثانیه بیشتر می جنگند و عده ای دیگه تا ابد فرصت دارن برای زندگی... - تو پشیمونی؟ + تو جونمو نجات دادی. - کی؟ ...