Driver

بواسطة loulouTomlinson91

18K 4.8K 5.6K

#larry💚💙 #ziam💛❤ ❌COMPLET❌ ژانر :اجتماعی خونه ی من تو خیابون پنجم ویلسونه , همون خونه خرابه هایی که به سخت... المزيد

🚦1🚦
🚦2🚦
🚦3🚦
🚦4🚦
🚦5🚦
🚦6🚦
🚦7🚦
🚦8🚦
🚦9🚦
🚦11🚦
🚦12🚦
🚦13🚦
🚦14🚦
🚦15🚦
🚦16🚦
🚦17🚦
🚦18🚦
🚦19🚦
🚦20🚦
🚦21🚦
🚦22🚦
🚦END🚦

🚦10🚦

703 218 314
بواسطة loulouTomlinson91

باستی دست هری رو گرفت و همراهش وارد خونه شد

:ازتون ممنونم

هری نگاهی به باستی کرد

:دادا گفت هر وقت دیدمت ازت تشکر کنم , بخاطر همه چی نمیدونم این سوال و میتونم از تو بپرسم یا باید صبر کنم تا دادا برگرده

هری دست باستی رو ول کرد و زیر بغل هاشو گرفت , اونو بلند کرد و روی کانتر گذاشت

:وقتی پرسیدی معلوم میشه

باستی پاهاشو تکون داد و نوک انگشت های اشاره اشو بهم کشید

:اووم میتونم برم باشگاه ?

:کدوم باشگاه?

:من بعد مدرسه کلا فوتبال میرم , من و دادا عاشق فوتبالیم

هری خندید و یه بطری آبمیوه برای باستی باز کرد , اونو داخل لیوان ریخت و کنارش روی کانتر گذاشت

ارنج هاشو روی کانتر برد و سرشو سمت باستی چرخوند

:فکر میکردم عاشق ماشین هستین

باستی لبخندی زد

:مثل عشق به آدم ها , تو هم دادا رو دوست داری هم ددی رو , هم خواهرتو هم ... اووم داداشتو هم بقیه رو

هری که از خنده داشت منفجر میشد پیشونیشو رو کانتر گذاشت و بعد چند لحظه سرشو بالا اورد و به باستی نگاه کرد

:خدای من ... تو فوق العاده ای سب , اگه دوست داری پس حتما میتونی بری باشگاه

سمت باستی چرخید

:میخوای باشگاه قبلیت بری یا یه جدید ?

:اووم نمیدونم , دادا باید بگه اون بیشتر بلده

هری سرشو تکون داد و ابمیوه رو دست باستی داد

:بخورش

:ممنونم اچ , اقای اچ

:میتونی اقاشو نگی

چشمکی زد و کنار باستی ایستاد تا اینکه نوشیدنیشو تموم کنه و بدون ترس از اینکه باستی زمین بیفته اونو بذاره پایین

بعد اینکه باستی رو داخل اتاقش تنها گذاشت از پله ها پایین رفت
جلوی اتاق زین و لیام ایستاد و ضربه ای به در زد و بعد درو باز کرد

با باز شدن در زین سریع از روی لیام کنار رفت و با نفس های عمیقی که میکشید چشماشو چرخوند و موهاشو از روی صورتش کنار زد

زین خواست چیزی بگه که هری شروع کرد به حرف زدن

:به آلفرد بگو از این به بعد سب و میبره مدرسه بعدم باشگاه بعد میاردش خونه , از لویی بپرسین اگه باشگاه قبلیش خوب نبوده یه خوبشو ثبتنام کنه , امشب جری و جولیان و ببین تام اموزش داره ... نهار سب یادتون نره

:محض رضای خدا هری ...

:اها محض رضای خدا از حالا به بعد مراعات یه بچه رو بکنید و در اتاق فاکیتونو ببندید کی وسط روز سکس میکنه اخه

اخماشو تو هم برد و در اتاق و بست

زین دستشو رو صورتش کشید به لیام نگاه کرد

:این چه جور در زدنیه , یه ثانیه بعدش میپره تو اتاق , مگه من میتونم زمان و مت قف کنم تو یه ثانیه حتی نمیشه پلک زد

لیام خندید ولبهای زین و بوسید که در دوباره باز شد و اینبار هری با عصبانیت انگشت اشاره اشو سمت اون دو نفر گرفت

:در .اتاق .فاکیتونو ...

:می..میبندیم

در اتاق و بست و وقتی صدای قفل شدنشو شنید سمت اتاق خودش رفت
داخل اتاق یه دفتر کار بود که هری بیشتر وقتشو اونجا میگذروند

بعد از وقت نهار پشت میز کارش نشست و پوشه ای که برنامه ی فردا شبشون بود و باز کرد

داخل پاکت عکس یه زن و بچه بود که با مهر قرمز روشون نشون میداد برای کشته شدن علامت گذاری شدن

آهی کشید و برگه ی دیگه از داخل پاکت بیرون اورد
درخواست و نحوی قتل و خوند و برگه رو روی میز رها کرد
تکیه اشو به صندلی چرمش داد و به سقف نگاه کرد تا اینکه با شنیدن صدای تلفن تماس و جواب داد

:الو

:هی اچ , بولگا هستم شنیدم یه مشکل با ریچ داشتی جسدشو چند دقیقه ی پیش دیدم

هری که با شنیدن اسم ریچ عصبی شد دستشو مشت کرد و روی میز کوبید

:میدونی اسم پسرای منو به وزارت داده بود ? چرا جلوشو نگرفتی ? ما هر کاری که میگین و میکنیم تاحالا کدوم کارمون انجام نشده که بهمون شک دارین ?

:اروم باش اچ , کی گفته ما بهتون شک داریم اتفاقا جناب وزیر برای یه شام خودمونی دعوتت کرده میخواد ببینتت

:ببین بولگا ... صبر منو امتحان نکن قضیه ی پسرامو حل کن اگه یه بار دیگه ببینم ازتون نمیگذرم

:هری من تورو به شام دعوت کردم

:شام و تو کونت فرو کن بولگا , قضیه ی پسرامو حل کن تا یه ساعت دیگه بهم خبرشو بده

:باشه هری باشه تو بفکر کار امشبت باش

:تو کار من دخالت نکن

محکم تلفن و سر جاش کوبید و از جاش بلند شد که لویی رو داخل چهارچوب در باز اتاقش دید

:عا ... همین الان اومدم باور کن

:بیا تو

هری از روی صندلیش بلند شد و به مبل های جلوی میزش اشاره کرد

:زین بهت گفت ?

لویی سرشو تکون داد و نشون داد علاقه ای به نشستن نداره

:اره , راستش اون باشگاه خوبیه ولی از اینجا خیلی دوره , از مدرسه ی جدید باستی هم دوره

:به آلفرد میگم یه جای خوب اون اطراف براش پیدا کنه

:عام , همونکه قراره باستی رو ببره و بیاره ?

:اگه موافق باشی اره

:ممنونم , راستش بعد سالها حس خوبی دارم, از حقوقم کم کن لطفا

هری روی مبل نشست

:حس خوب?

لویی لبخندی زد و روی مبل رو به روی هری نشست و از انجیر خشکی که سمتش دراز شده بود یکی برداشت

:همیشه کارهامو خودم انجام دادم , همیشه تنهایی جلو رفتم با وجود اینکه مارتین بود ولی همیشه تو مسابقات مدتها از خونه دور بود ... ممنونم که کمکم میکنی

:میخوام بگم تشکر لازم نیست اما این یه اشتباه بزرگه , وقتی این و میگی کارتو بی ارزش میکنی و دیگران بیشتر میخوان اما ... این کارارو بخاطر سب انجام میدم , بهم انرژی میده اونم مثل بقیه ی پسرام برام مهمه

لویی لبخندی زد و انجیرو بین انگشتاش تکون داد

:راستش با تلفن که حرف زدی شنیدم همه اش درمورد پسرات میگفتی ... فکر کنم من خیلی بدشانسم که نذاشتی جزشون باشم

از جاش بلند شد و انجیر و بالا گرفت

:همینجوری بخورمش?

هری سرشو تکون داد و لویی لبهاشو بهم فشار داد و سمت در رفت
تا اینکه صدای هری رو شنید و سر جاش ایستاد

:چرا فکر میکنی بد شانسیه ?

لویی بدون اینکه برگرده نگاهی به انجیر دستش کرد

:میتونستم بفهمم چه حسی داره یکی اینجوری نگرانت باشه !

انجیر و گاز گرفت و از اتاق بیرون رفت
ذره ذره مزه اشو تو دهنش حس کرد و وقتی ازش خوشش اومد ابرویی بالا داد و جلوی در اتاق باستی ایستاد و بعد در زدن وارد اتاق پسرش شد

:هی قهرمان

:دادااا

:الفرد و دیدی ?

:اره اومد تو اتاقم و این ساک و برام اورد بعدش گفت قراره منو هر جا که خواستم بره و بیاره

لویی نصف دیگه ی انجیر و تو دهن باستی گذاشت و ساک ورزشی رو بالا اورد و روی تخت باستی گذاشت

:واو ... برات کفش و لباس ورزشی خریدن .... این هدبند و نگاه کن , لباس منچستر ? تو بهشون گفتی?

باستی انجیر داخل دهنشو قورت داد و تند تند سرشو تکون داد

:دادا قسم میخورم فقط جواب سوال اچ و دادم که گفت کدوم تیم فوتبال و دوست داری همین

لویی نفسشو بیرون داد و وسایل باستی رو داخل ساک برگردوند

:میدونی اچ امشب خونه اس ? بیشتر از ده و نیم بیدار نمیمونی

باستی سعی کرد با چشبوندن لبهاش به هم جلوی لبخندشو بگیره و سرشو پایین برد و از گوشه ی چشم به لویی نگاه کرد

لویی سرشو کج کرد و عقب رفت , انگشتشو تکون داد

:اون نگاه نه , ده و نیم خوابی باستی , فهمیدی?

:دادا ? من با نیت ده و نیم برنامه ریزی میکنم ولی اگه اقای اچ محترم که اینهمه برامون مهربونی کرده و با دستای گشاد بخشندگی ... نه با دستای بزرگ ...اووم بخشندگی کرده رو نیتونم وسط حرفاش تنها بذارم و با بی ادبی بیام بخوابم , میتونم ?

لویی که سعی میکرد خودشو جدی نشون بده از جاش بلند شد

:نهایتا ده دقیقه مراعات اقای اچ محترم و بکن بعدش هر وقت حرفاش تموم شد بیا بخواب

لباشو اویزون کرد

:هیییی , ارزش مهربونی خیلی پایین اومده دادا ... فقط ده دقیقه ...باشه , باشه

لویی محکم دستشو رو دهنش گذاشت و قبل اینکه از خنده منفجر بشه از اتاق بیرون اومد


لویی با دیدن زین و جری سریع ماشین و روشن کرد و با سوار شدنشون راه افتاد
نزدیک خونه جری و جولیان پیاده شدن و زین همراهشون رفت و بعد چند دقیقه تنها برگشت

وقتی سوار ماشین شد لویی فهمید که جری و جولیان همراه اونا به خونه برنمیگردن پس سمت خونه براه افتاد

:مطمئنی باید جاشون میذاشتیم ?

زین نگاهی به لویی کرد و سرشو تکون دادد

:کارشونو انجام میدن

:اخه اچ خیلی نگرانشونه انگار

:تو هم متوجه شدی? حتی امشبم نیومد , فردا شبم نمیاد ... تام هم نیستش

:چرا نیومد ?

:پای بچه وسط باشه انجامش نمیده

:ک...کشتینش?

:خدای من , نه ما بچه نمیکشیم اونا مهر میخورن ما جا به جاشون میکنیم همین


:اصلا شما کارتون چیه?

:ما اسممون گروه دستای کثیفه , کارایی که کله گنده ها با دستاشون نمیتونن انجام بدن و ما انجام میدیم


:ادمم ... کشتین ?

:اگه بشه اسمشونو گذاشت آدم ...اره

لویی نگاهشو از زین گرفت و به جلو نگاه کرد
نمیخواست با فکر کردن جونشونو به خطر بندازه اما
بزرگ کردن پسرش بین اینهمه قاتل ... کار درستی بود ?

های گایززززز
لاو یو هوپ یو اینجوی ایت

واصل القراءة

ستعجبك أيضاً

125K 20.6K 59
کاپل: کوکمین . . . . ژانر : عاشقانه ، مثبت هجده ، امپرگ ، امگاورس ، درام ، خانوادگی ( اس*مات مثبت ???? داره ) #kookmin: #1 #jimin: #4 # امگاورس: #۱۰...
119K 17.2K 61
"یکم صبر داشته باش، همه‌چیز تغییر میکنه..." "همه‌چیز؟! نه...هیچ چیزی عوض نمیشه، مگه اینکه اون لعنتی تغییر کنه..." "پس انجامش بده...نظرش رو تغییر بده...
89K 12.7K 18
+تو دلبری کردن ماهر بودی بلور...لب‌هایَت به کنار چشم‌های دلفریبت چطور دروغ میگفت که الان فقط شعله‌های نفرت رو درونَش می‌بینم؟ _چشم‌هایی که عاشقش شدی...
121K 24.8K 55
[روح من فروختنی نیست ،اما مقصدی جز ابدیت ندارد...ابدیتی که با تو به پایان برسد، برای من تا بی نهایت ادامه دارد و "تا بی نهایت"، تنها واژه ای است که ب...