Don't Judge,just Trust(L.S)

By FanficLS

143K 14.9K 4.2K

نگاه های متفاوت به زندگیه که تورو میسازه شاد... قوی... ضعیف... ناراحت... وچی میتونه اونقدر قوی باشه که نگاهت... More

1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
Hello
24
25
26
27
28
29
30
31
32
33
توضیحات
34
35
36
37
38
39
40
42
43
Cover
44
45
46
47
48
49
50
51
I'm Back
52
53
54
✖لطفا بخونید✖
Sorry
55
56
57
58
59
60

41

2.6K 218 117
By FanficLS

خیره شدم به دیوار روبه روم..چشام میچرخید،ولی سلول های بدنم..انگار که تویه جنگ نابرابر با واقعیتن،هر لحظه بیشتر فرومی ریختند،انگار خسته میشدن از وظیفه اشون..انگار جا میزدن از مقاومت..مثل یه ساختمون بزرگ که با یه تی ان تی تمام طبقاتش خراب میشه..اون ساختمون آوار میشه ومن وسط اون اتاق بزرگ،که به همون اندازه هم تاریک بود..آواره میشم..بدنت که برات کاری نکنه..دیگه جایی آوار نمیشی..آواره میشی..

چند قدم جلوتر از در اصلی روی زانوهام افتاده بودم..این اتاق..ما چقدر اتاق داشتیم..لعنت بهش..ما وجود نداره..من ولو..اتاق پرتاب..شکست..و...توکلبه..اتاقک کوچیک چرخ وفلک..اتاق سکس هواپیما..ات..ا..ق..کو.یر..

وصدای بلند گریه هام که تو اتاق میپیچد هر لحظه بیشتر حالیم میکرد که چی شده..که چیکار کردم..که چیکارم میکنند..

ومن بعد از تمام این چندماه دلم میخاست گریه کنم..به درک که مردا گریه نمیکنن..به درک که صدام میره بیرون.به درک که بقیه فکر میکنن من ضعیفم..من خسته شدم..من امروز رو الان فهمیدم.الان میفهمم وارد چه جهنمی شدم.واحمقانه تر از تمام اینها،اینه که من هنوز هم وقتی به جهنم اینده ام فکر میکنم..لویی روبا لبخندهای بینظیرش..حتی اگه برای تحقیرم باشه به یاد میارم.لویی باشه..بذار جهنم باشه.

اتاق وحشتناکی بود.همین اتاق به اندازه کافی ترسناک بود دیگه تنبیه شدن تواین اتاق!!

به دیوار جلوی روم خیره شدم،چهار تا فرم ادم روی دیوار کشیده شده بود،روی جای آدم،برچسب هایی بود که به پریزبرق متصل بود.

زنجیر های درشتی که  به یه طناب سفید بلند وصل بودند،ازنزدیک پا ودست های طرح ادمک آویزون بودند.

به سمت چپ نگاه کردم،اونجا همه چیزش بزرگ بود وفقط دیدنش هم بهت درد والقا میکرد،دیلدو هایی با سایز واقعا بزرگ در رنگ های مختلف..انگار هیچ کدوم برای سکس نیس وفقط قراره طرف رو جر بده.رودیوار میشد انواع واقسام دستبند ها،گیره ها وقلاده ها دیده میشد.

طرف راست اتاق روی دیوار ها، قفسه های زیادی وجود داشتند،قفسه هایی که از انواع واقسام تیغ ها،وچاقوی های پرتاب وجود داشت.وبدتر از همه،شلاق های براقی بود که تو یه ردیف طولانی کنار هم بودند.اونقدر براق که برنده هم شده بودند.

نمیدونستم امشب از این اتاق قراره چطور برم بیرون..با چه وضعی..ولی یه جاهایی اون ته ته های ذهنم میدونستم که لایقشم.همین دونستن بیشتر اذیتم میکرد.

زانوهامو تو بغلم جمع کردم وبه ادمک جلوم خیره شدم.

وایسا..لویی حق نداشت باهام اینکارو بکنه..واقعا نداشت..من..میخاستم باهاش بازی کنم..وناجوانمردانه بازی کردم..ولی فقط اولش..بعد ها..من عاشقش شدم..ومن فقط یه فداکارم..من نمیخاستم لو تو زندگیم اذیت بشه..یا انه..یا جما..من..فقط اونقدرعشقم رو قوی میدیدم..که بتونم بعد از شکستن لویی بدستش بیارم.

سیلی واقعیت با شدت تو صورتم خورد.انگار دیوار ها هم به سمتم انگشت فاک گرفته بودند وحق داشتند.من میتونستم به لویی بگم..همه چیز رو.من میتونستم ازش بپرسم که وضعیت مالی چقدر براش مهمه.من خیلی کارها میتونستم بکنم که نکردم.

وسط اتاق مچاله شده بودم..با چشمای خیس..با چشمای پر درد.ومن نمیدونستم چیکار کنم.

نمیدونم چه مدت بود که خیره به دیوار روبه روم بودم.بدنم خشک شده بود و درد میکرد..بلند شدم و وسط اتاق وایسادم.باید یه چیز لعنتی انتخاب میکردم.ولی با صدای دستگیره در فرصت هر چیزی ازم گرفته شد.

لویی با یه شلوارجین مشکی ویه تاپ بلند به همون رنگ اومد تو،چشماش برق میزد واین ترسناک بود.

اومد جلوم،دستشو گذاشت روی دیکم وتا زیر گردنم ادامه اش داد..سرمو بلند کرد وتوچشمام خیره شد.

هیچ چیزی رو نمیتونستم تحلیل کنم چون یه بنر بزرگ تو تمام مغزم زده شده بود وازم خواهش میکرد تا خفه باشم واوضاع روفعلا بدتر نکنم.

ازم یکم فاصله گرفت وبراندازم کرد.وخیره به چشمام گفت:

_انتخاب کردی عشقم؟امیدوارم انتخاب درستی کرده باشی.من از دست کم گرفته شدن خوشم نمیاد.

واقعیت این بود که هیچ غلطی نکرده بودم..من وقتمو به فکر وبرگزاری جلسه قضاوت برای خودم گذرونده بودم.

_ا..ر..ه. اون..

با یه نیم نگاه به شلاق روی دیوار اشاره کردم،یه شلاق با دسته سفید..وسر شلاق عجیب بود.رشته های به نظر نرم رنگی داشت.وخب این اصلا دردناک به نظر نمیرسید.

لویی بلند وبا شادی خندید..

_چه عالی...باورنمیکنم این روانتخاب کرده باشی..

به سمت اومد وبه سمت اون شکل ادم ها بردم.

به دیوار چسبوندم وخودش رفت عقب،به سمت دیوار چپ رفت و چاقوهای زیاد روکه توکاور مخصوص بودند،برداشت وروی میز کوچیک روبه روی دیوار گذاشت.بهم خیره شد وگفت:

_یا بهم اعتماد کن..یا بمـــــیر..

سعی کردم ثابت وایسم وبه هر چیز مثبتی که وجود داشته بینمون فک کنم تا نمیرم.حداقل نه تاوقتی که اعتمادشو بدست نیاوردم.

چاقو اول رو برداشت،نشونه گرفت وپرتش کرد..ومن سوزش خفیف کتفم رو حس کردم..چاقو دقیقا با خراش روی پوستم  ودوختن پیرهنم به دیوارهمراه شد.

چاقو بعدی دقیقا طرف دیگه کتفم جا گرفت.چاقو های بعدی به ترتیب کنار پهلوهام،اطراف رونم واطراف ساق پام جا گرفت وبا پرتاب خراش کوچیکی روی پوستم ایجاد وپیرهن به دیوار دوخته میشد.صدای ممتدد وادامه دار چاقو ها که کنارربدنم مینشستن وروی بدنم خط مینداختن هر لحظه بیشتر میشد.

نفس بلند وعمیقی کشیدم که باعث خنده لو شد.

_گریه ات لازمه..

به سمتم اومد..انگار میخاست خفه ام کنه..باحلقه دستاش که هر لحظه تنگ تر میشد.منو به سمت خودش کشید.لباس های بدنم با کشیدن هری پاره شد ومن تقریبا نیمه لخت شدم.نفس هام داشت کم میومد.وچشام اشکی بود.کم کم خیسی  خون رو هم روبدنم احساس میکردم.

لو حلقه دستاشو باز کرد وباخشونت لباس هامو پاره کرد.حالا من با لویی اخمو وبه شدت عصبی بدون لباس وسط یه اتاق وحشتناک وایساده بودم.

_هرزه عوضی..برگرد ودستاتو بذار تو دستبندها..

لو داد زد وبهم دستور دادم.برگشتم ودستامو توی زنجیر هایی که کنار سر آدمک بود گذاشتم..لو اومد ودست هامو بست..بعد نشست وبا فاصله پابند ها رو هم بست.

_کونتو بده بیرون..جنده..

با زدن ضربه محکمی توشکمم اینکارو کرد.

کونمو دادم بیرون ومنتظر شدم.ولی لو رفت وبعد از کمی سر وصدا برگشت.جلو پام نشست.گیره های کوچیک رو برداشت وشروع به چسبوندنشون روی بدن،پاها،رون وسینه ام کرد.بعد از اینکه کارش تموم شد،دستکاه لوله مانندی رو برداشت وکیرمو گذاشت توش..

شلاق رو برداشت و جلوم وایساد،لمسش کرد وبا پوزخند تو صورتم گفت:

_این دردناک ترین شلاقه موجوده..از موی اسب که به صورت بافته استفاده شده که از هرچیزی برنده تره ونکته جالبش اینکه که این شلاق تو اب نمک نگهداری میشه تا بعد از هر ضربه مزه نمک رو به زخم هات بچشونه.

کلید کنارسرم رو زد وداد من بود که بلند شد..جریان برق ضعیفی که روی بدنم حرکت میکرد دردناک وتحریک کننده بود.انگار عصب هام داشتن میترکیدن..وبعد اون چیز وحشتناک شروع کرد..اون لوله روی کیرم به گیره های برقی وصل بود..وروی کیرم همراه با القای برق تکون میخورد.

لویی رفتم پشتم من با صدای بلند وهمراه با شدت الکتریسیته خودمو تکون میدادم.

صدای ضعیف راه رفتن لو رو میتونستم بین داد های بلندم بشنوم.داشت به سمت دیلدوها میرفت.

با فشار یه دست روی چونه ام سعی کردم چشمای بسته ام رو باز کنم وبه لو نگاه کنم.چشاش برق نفرت انگیزی میزد..زیر چشمی به دست دیگه اش نگاه کردم،دیلدو سفید بزرگی به نظر میومد.

سرشو آورد وبا صدای آروم دم گوشم گفت:

_دیگه خیانت نکن..میخام ببخشمت 

ولم کرد ورفت پشت سرم..کیرم داشت میترکید اون وسیله روش به طرز عجیبی نمیذاشت ارضا بشم.

_اااااخخ..

با ورود اون دیلدو داد بلندی زدم..اونقدر بزرگ  بود که پرم کرده بود..ولعنت...اخ..دقیقا داشت روی نقطه پروستاتم میلرزید..

لو بلند شد...وبعد..سطل اب سردی بود که روی بدنم خالی شد.

..

..

..

نفسم تو سینه حبس شد..وقتی موهای تیز وبرنده ای با کونم برخورد کرد وخیسی بدنم..وشوری موها وسوزش وحشتناکش..تمام بدنمو از هم پاشوند..

وبه اوج دردم رسوند میسوخت..دلم..پشتم..زندگی ام..آینده ام..واین درد وحشتناک بود.

_بشمارشون..برای هر کدوم یه دلیل بیار هرزه..

ضربه اول رو فرود آورد.

_اه....برای..حماقتم..

دوم..

_اخ..بر..ای..بی اعتمادی..

سوم..

_...خیانتم..

چهارم..

_ عوضی..بودن..

پنجم..

_بی لیاقتی ام..

ولو دست برداشت..ومن جاری شدن خون رو روی کونم حس میکردم.

لو به سمتم اومد ودستمو تو مچ بندها چرخوند.وحالا من به سمت ورودی وایساده بودم.

دستشو برد عقب وشدت لرزیدن اون دیلدو رو زیاد کرد..اون لوله هام روی کیرم تکون میخورد من به ترکیدن نزدیک بودم.

_لو..التماست میکنم...بذار بیام. خواهش میکنم..اخ..د..رد داره..لــــــو

در اتاق رو باز کرد ویه دختر جوون با قیافه خنثی وارد شد اینقدر خنثی که تو این حال وحشتناکم هم قابل لمس بود.

حاضر بودم بمیرم وارضا بشم این فشار برام زیادبود.اونقدر درد داشتم که منبعش مشخص نبود.

_اوه..هری کوچولو..میخای ارضا بشی؟

_اره..فاک..

_پس انتخاب کن..یا اونقدر تحمل میکنی تا چیزی احساس نکنی وارضا نشی..یا این دخترو انتخاب میکنی..

_اخ..من..تورومیخام...لو..دارم میمیرم..این درد داره..

با پوزخند شدت دیلدو رو افزایش داد،هیچ چیزی نمیفهمیدم شدت تحریک اصلا قابل بیان نبود..

من فقط میخاستم این درد تموم بشه..

_اون..دختر..اااه.

اون دختر به سمت اومد،دیلدو رو کشید بیرون واون لوله رو هم باز کرد.قبل از اینکه کارشو شروع کنه لو همونطور که به سمت بیرون میرفت گفت:

_احمق...تودوباره بهم خیانت کردی...ولایق تنبیه ای..تو بی لیاقتی..بی لیاقت..

وبعد دهن گرم دختر دور کیرم وارضا شدنم..

ومن رقت انگیز..با پاهایی که ازش رگه های خون جاریه..کیری که کام ازش میچکه وصورتی که اشک خیس کرده..آویزون به چند تازنجیر وسط یه اتاق لعنتی...دوباره حماقت کردم.

واین درک شفاف از اندازه حماقتم..مرگ بی سروصدای روحم بود

Continue Reading

You'll Also Like

25.1K 4.2K 27
کاپل : yoonmin _ Kookv , Vkook _ ? ژانر : فول تخیلی ، امگاورس ، سلطنتی ، اسمات ، انمیز تو لاورز ، تراژدی (همراه با تصویر) از دستش ندید که خاص ترین...
123K 20.2K 33
کاپل اصلی: ویکوک کاپل فرعی: یونمین«جیمین تاپ»، سکرت. خلاصه: جونگ کوک سال ها پیش حافظه‌ش رو به همراه پدر و مادرش از دست میده و کنار داییش و پسر داییش...
106K 8.6K 59
_Bullet_ گلوله_ _یه اسلحه زمانی خطرناک میشه که گلوله داشته باشه_ ـ ـ ـ [ اسـمـش هـفـت تـیر ولـی شـیـش مـاشـه داره] [ پـنـج تـا تـیـر ولـی یـک گـلـول...
6.2K 492 12
(vkook) genre: dark romance, angest, action, thriller, smut اپ: شنبه یا چهارشنبه ها خلاصه: نوازنده باری که بزرگ ترین قاچاقچی عتیقه استاکرش میشه! میتو...