39

1.9K 219 97
                                    

قلاده رو آروم باز کردم،به سمت گردنش خم شدم وجای جای گردنش رو بوسیدم،فکر نکنم مشکلی داشته باشه که یکم شیطنت هم بکنم،پس آروم نقطه حساس گردنشو میک زدم وبا سر زبونم لیسش زدم.اونقدر گردنشو بوسیدم تا نفس های عمیقشو شنیدم.

بلند شدم وبا یه لبخند گرم،از ماشین پیاده شدم،دستمو دراز کردم تا به هری برای پایین اومدن کمک کنم.

چشماش هنوز خیس بود،نگاهش روبین تمام صورت وبدنم میچرخوند،دستمو گرفت واومد پایین،با دیدن عمارت،دستمو ول کرد وچند قدم جلوتر رفت،به اطراف نگاه میکرد وبا ناباوری به جلوش خیره شده بود.

_به اندازه کافی وقت داری تا عمارت رو ببینی،بریم تو عشقم.

دستمو گذاشتم پشت کمرش وبه داخل هدایتش کردم،کله فرفری اش رو به اطراف میچرخوندوبا کنجکاوی نگاه میکرد.

از الان دلم برای هری میسوخت،دیدن همین عمارت بزرگ،وماشین های مدل بالایی که دیده بود،به اندازه کافی از غلطش پشیمونش کرده بود.ولی خب این کافی نبود،هیچ چیز برای انسان کافی نیس.برای من که اصلا کافی نیس.

نیم نگاهی به دستام که دور هری حلقه شده میندازم،هری با همه چیز عشق منه،من با خودم رو راستم،این بزرگترین خصلت خوب منه،اینکه من سعی نمیکنم خودمو گول بدم،من میدونم هری رو دوس دارم،میدونم دلم براش تنگ شده،میدونم دلم میخاد تمام جاهای بدنشو که توسط اون احمق بوسیده شده،اونقدر بزنم تا پوستش بره و دوباره هری متولد بشه،میدونم تمام مدت راه نفس های عمیق کشیدم،تا بوی بدنشو بشنوم،میدونم گرمایی ضعیفی که از زیر لباسش به دستم میرسه هر لحظه ضعیف ترم میکنه.

ولی من یه چیز دیگه رو هم میدونم،اینکه من شکستم،در بهترین حالت خودم بودم وشکستم،میدونم که تمام قدرتم،منیتم وغرورم رو یه فرفری به بازی گرفته،میدونم که من شکستم،وهری رو هم میشکنم،واین دفعه از خورده های وجود دوتامون یه چیز کامل میسازم،من میشکنمش وخودم میسازمش.من خودخواهم،هری استایلز خواهد شکست،ولی در محدوده من..

در ورودی عمارت رو باز کردم واول وارد شدم،هری آروم پشت سرم راه افتاد،دوطرف ورودی،خدمتکارهابا لباس های یک دست وایساده بودند وبا ورد ما تعظیم کوتاهی کردند.

گیجی هری باعث لذتم میشد،اینکه اون تیله های سبز اونجوری توچشماش میگردند وهمه جا رو نگاه میکنن باعث میشد لذت ببرم.اون سورپرایز های زیاد بدی برای من داشت واقعا احجافه اگه جبرانش نکنم.

از بین خدمتکار ها گذشتیم وبه ورودی سالن بزرگ رسیدم،فیزی با لباس های راحتی که توخونه میپوشید ولوتی با لباس های خانومانه تر منتظرمون بودند.به محض ورود فیزی با خنده اومد جلو ودستاشو دور هری حلقه ومحکم بغلش کرد.

_خوش برگشتی فرفری..دلم برات تنگ شده بود.

با فشار آرومی که به پهلوی هری آوردم مجبورش کردم تا جواب فیزی رو بده واین گیجی اش رو بذاره کنار.

Don't Judge,just Trust(L.S)Where stories live. Discover now