Don't Judge,just Trust(L.S)

By FanficLS

143K 14.9K 4.2K

نگاه های متفاوت به زندگیه که تورو میسازه شاد... قوی... ضعیف... ناراحت... وچی میتونه اونقدر قوی باشه که نگاهت... More

1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
Hello
24
25
26
28
29
30
31
32
33
توضیحات
34
35
36
37
38
39
40
41
42
43
Cover
44
45
46
47
48
49
50
51
I'm Back
52
53
54
✖لطفا بخونید✖
Sorry
55
56
57
58
59
60

27

2K 201 27
By FanficLS

لیام:خب...اول اینکه امروز ساعت پنج پرواز داریم..ممکنه مسافرت چند روز بیشتر طول بکشه..وخب فکر نکنم یکمی شلوغی کسی رو اذیت کنه پس جم ونایلر رو هم دعوت کردم واونا هم اوکی ان...و..

_ اوه لو..تومیخاستی منو تنها بذاری؟..چطور دلت میاد؟؟

صدای فیزی بود..خودمو توبغل لو جمع کردم وسعی کردم ازبغلش بیام بیرون..دستشو محکم تر کرد..برگشتم ونگاهش کردم لبخند میزد..

_ آروم باش..واز ورژن دخترونه ام لذت ببر..

فیزی اومد جلو بدون توجه به قیافه های"وات د فاک" ای ما جلو زین وایساد،دولا شد وسرشو دقیقا روبه روی سر زین نگه داشت.یه دستشو گذاشت روی پای زین ودست آزاد دیگه اشو گذاشت زیر چونه اش.مزیت همه تامیلنسون ها این بود،اونقدر مسخ ات میکردنت که نتونی واکنش نشون بدی..

_ اوه..سوختم..توچقدر هاتی پسر..خب...مدل موهاتو دوس دارم..وهمینطور چشاتو..زیادی وحشیه...

زین یکمی خودشو جمع کرد،انگشتاشو گذاشت رو فک فیزی وبه سمت گردنش کشید پایین...

_وحشی بودن این چشما تو اوج(ارضا شدن منظوره) میتونه دیوونه ات کنه..

ودستاشو از گردنش پایین کشید وخاست که به سینه هاش برسه..فیزی حرکت دست زین رو روی گردنش خودش متوقف کرد..با ناخن های بلند دستش خطی زیر چشمای زین کشید..

_ میتونم از حدقه درشون بیارم تا ببینم بیرون از چشمات میتونن باهام چیکار بکنن؟همون قدری که تو اوج دیوونه کننده ان تو دست های منم هستن؟

دقیقا به شجاعت لو لعنتی بود.میخاست که با زین لاس بزنه؟!...لاس میزد..زیادی صمیمی میشد..حالشو میگرفت..واقعا خودشو تو حرفا ها فکر ها واکنش ها محدود نمیکرد..می وزیدومی رفت..

جلوتر رفت..دستاشو آروم روی سینه لیام کشید.کمی مکث کرد وسرشو برد کنار گوش لیام..

_ جوری که عضله هات موقع نفس کشیدن تکون میخورن رو دوس دارم..ترجیح میدم ددی صدات کنم..

به سمت ما اومداروم گونه دوتامون روبوسید...

_ اوه داداش بزرگه..قلبم شکست..توچطور فکر کردی من کارت اعتباری لعنتی ات رو برمیدارم واز همراهی با دوتا زوج که فاک وارانه کیوتن میگذرم؟؟واقعا اینقدر باج گیر به نظر میام؟

دستاشو روی سینه اش گره زده بود.همراه با اخم یه ابروش رو هم بالا انداخته بود..لب پایینشوگاز زده بود..وبه لو نگاه میکرد...لو سرشو برد عقب وبلند خندید..فیزی هم هم پای لو شروع به خندیدن کرد..

بدون شک همه به جز این دوتا پوکر فیس بودند.

_ چون دقیقا به همین اندازه باج گیر وعوضی هستی...اروم بگیر تا بقیه از دستت دیوونه نشدن..

لویی با لبخند به بقیه که حالا گیج تر شده بودن نگاه کرد،دستشو گذاشت پشت کمر فیزی که کنار ما وایساده بودوروبه بقیه شروع کرد به معرفی کردنش

_ گایز..این فیلسیتی..خواهر خوشگل من..چند روزی اومده مهمونم باشه...

روبه فیزی کرد وادامه داد:

_ پسری که میتونی چشاشو دربیاری اسمش زینه..لیام ددی عضله ای جمع..واین خانوم خوشگل جما خواهر عشق من..وخب اولین دوست من تواین دانشگاس.

به جمانگاه کردم...وات د فاک...چرا اخه..صورتی گونه های جما رو به راحتی میتونستم ببینم..نگاه خیره اش به فیزی ولبخند شیرینی که سال ها بود ندیده بودمش..

فیزی به طور احمقانه ای با اون کفشا به سمت جما دوید..رو صندلی کنارش خودشو پرت کرددستای جما رو گرفت وبا یه لبخند گنده شروع کرد.

_ وای خدا...چرا من تو رو ندیده بودم اخه؟!تو چقدر نازی..اوه..دختر توهم چــــــــــــــــــــال داری؟؟من عاشق.....

درسته جما گاهی سر به سرمون میذاشت یا یکم شیطونی میکرد ولی واقعا نمیتونست از پس زبون فیزی بربیاد به خصوص الان که فیزی هر لحظه لبخند جما رو گنده تر وصورتی گونه هاشو به سمت سرخی میکشوند.باید با جما حرف بزنم..باد رو نمیشه بغل کرد..فیزی باد بود وجما به کوه نیاز داشت..

لویی آروم کمرمو فشار داد وبهم اشاره کرد تا بلند شم تا بریم.لیام زین وجما کاملا مجذوب فیزی شده بودند.

بلند شدیم وبه سمت محوطه سر سبز بیرون از دانشگاه شروع به قدم زدن کردیم..

_ لو..تواینقدر وحشتناکی؟!..این یه جورایی عجیبه..میدونی..

_ خب فیزی واقعا به زمانی که هنوز اتفاقات بد تو گذشته ام نیفتاده بود شبیه.ما دوتامون به شدت خودمون رو دوست داریم..وبه شدت خوش گذرونیم..

_ خب خودخواهی چیزی نیس که بخام ازش لذت ببرم..

حالا وسط محوطه شلوغ دانشگاه بودیم..آدم هایی زیادی میومدن ومیرفتن..لو سریع اومد جلو..سرشو برد بین گردنم وآروم شروع به میک زدن کرد..چشام الان از حدقه میزد بیرون..سرشو بلند کرد ومحکم لبامو بوسید..به قیافه عجیبم خندید.

_ دیدی..من دوس داشتم که ببوسمت.پس بوسیدم..فکر میکنی چقدر بقیه ارزش دارن که من از خوااسته خودم به خاطرشون بگذرم؟!

_ این عالیه میدونی..اینکه خودت رو دوست داری..

سرمو انداخته بودم پایین..وبه کفشام خیره شده بودم..اه لعنت به این احساست که باعث میشه از همه چیزبترسی..

دست های لویی رو ول کردم وبه سمت ماشینم که تو پارکینگ بود رفتم..باید میرفتم خونه تا برای سفر امروز آماده بشم..

برام مهم نبود که لو پشت سرم نی..برام مهم نی عین بچه ها بنظر بیام..حتی این مهم نیس که لو چقدر دوسم داره..من..هری استایلز..میترسم..از ازدست دادن تیکه ای از وجودم میترسم..از از دست دادن کسی که دوسش دارم میترسم...میتونم سال ها داد بزنم وبه تک تک مردم بگم چقدر از از دست دادن لو میترسم..تا همه بفهمن چقدراین پسر ریزه میزه رو دوس دارم.

__________________

هدفون های قرمزش روی گوشش بود..پاهاشو گذاشته بودروی صندلی جلو..چشماش بسته بود.سیگار آبی آروم بین دستاش میسوخت ولویی با پک های عمیق پیاپی اش آبی سیگار رو تبدیل به قرمز میکرد..

لعنت به من احمق..الان دقیقا ساعت چهار ونیم عصره وما توراه فرودگاهیم..بعد از جدا شدن از لورفتم خونه وچمدون کوچیکمو آماده کردم.یه دوش گرفتم ویکم با انه حرف زدم وخیالشو راحت کردم که برای من وجما اتفاقی نمیفته.یه تیشرت آبی ، یه کت بلند مشکی وجین همرنگش تیپ امروزم بود..وخب وقتی میخاستیم باجما راه بیفتیم آنه با اصراروبدون توجه به چشم غره های من موهامو گوجه ای بسته بود تا یکم از اون شلوغی درشون بیاره.وقتی رسیدیم دم در خونه لو،اون وفیزی سوار ماشین شدند،لو با یه سلام خشک وخالی سریع هدفن هاشو گذاشت رو گوشش وسیگارشو روشن کرده بود..وحتی یه نگاه کوچیک هم بهم نکرده بود واین آسیب میزد.

بهش خیره نگاه میکردم وتو فکر هام غرق بودم.با صدای چرخ های ماشین به خودم اومدم ودست از نگاه کردن به لو برداشتم.اومدم پایین..چمدون های خودم ولو رو برداشتم وآروم کنارش شروع به راه رفتن کردم..اینقدر ذهنم درگیر بود که حتی بحث بین فیزی ونایل که حالا همو شناخته بودن هم باعث نمیشد حواسم پرت بشه.نمیدونستم چرا لو از دستم ناراحته..درسته که من صبح بدون لو رفتم ولی. خب این مسئله اونقدر حاد نبود که باعث همچین واکنشی از طرفش باشه..همگی وارد فرودگاه شدیم..

_ گایز من میرم دستشویی..زود خودمو بهتون میرسونم..

صدای لویی بود که بدون توجه به هیچ کس به سمت دستشویی رفت.وسایلمو آروم کنار جما گذاشتم ودنبال لو راه افتادم.

وارد دستشویی کوچیک فرودگاه شدم.لو داشت دست وصورتشو میشست وجلو آینه موهاشو مرتب میکرد..به در ورودی دستشویی تکیه دادم.

_ میشه دقیقا بگی چی شده؟؟دلیل این رفتار های بچگانه ات رو نمیتونم بفهمم..

_ چیزی نیس..

_اگه چیزی نیس چرا باهام حرف نمیزنی...اوه یادم نبود شاید اقا الان دوست داشته باشن منو آدم هم حساب نکن..

لویی با عصبانیت اومد جلو دستم گرفت وکشیدم به سمت خودش.. بایه دستش یکی از لپ های باسنمو باز کرد وبا اون یکی دستش ضربه خیلی محکمی به سوراخ کونم زد..

_ ااااااااااخ....این درد داشت..

_نه نداشت..به اندازه حرفای تو نداشت.. یادت اومد دیشب "من"باهات خابیدم؟یادت اومد تا اینقدر مزخرف نگی؟ لعنتی من دیشب فقط به فاکت ندادم..من با تمام وجودم کنارت خابیدم..لمست کردم..در نزدیک ترین حالت بهت قرار گرفتم..تمام عشقمو توحرکاتم قرار دادم وثانیه به ثانیه حواسم بهت بود.وتو دقیقا بعد از بهترین شب زندگی کوفتی من..شبی که قلبم بعد از مدت هابرای زندگی کردن تپید نه برای زنده بودن..بعد از شبی که من،دلیل ما شدنمو پیدا کردم..تو لعنتی باید بیای واینقدر احمقانه فکر کنی؟اینجوری رفتار کنی؟!هری سکس ما خودش نشونه عشقه..بزرگترین نشونه..واقعا با یه ترس مسخره تمام این چیزا رو فراموش کردی وبه ترس لعنتی ات چسبیدی؟

_ لو..بهم حق بده..تو گفتی خودتو دوس داری..وخب من ترسیدم ازاینکه دیگه نداشته باشمت..

چشمای ابی اش اتیش گرفته بود.قفسه سینه اش وضوحا بالا وپایین میرفت..اخم غلیظی رو صورتش بود وحالا هر لحظه ناامیدی داشت جاشو به عصبانیت میداد.

_ هز..توالان تکه ای از وجود منی..من از خودم بدون تو متنفرم..خودمو دوس دارم چون عشق تو،توی تک تک سلول های بدنم هست..

سرشو انداخت پایین وبه سمت بیرون رفت دم در مکثی کرد وقبل از رفتنش گفت:

_ به اینکه میپرستمت شک نکن..یه گلوله میتونه دونفر رو بکشه اگه به قلب من شلیک بشه..

Continue Reading

You'll Also Like

297K 23.6K 22
•کاپ کیک های آبی• - غش کردی. ندیده بودم یکی با دیدن خروس غش کنه! - به حیوونا عادت ندارم. - فوبیا داری؟ تهیونگ بی اختیار غرید: - عادت ندارم! ژانر: عاش...
33.4K 2.7K 37
کاپل:کوکوی ژانر:انگست،امپرگ،رمنس،هپی اند "هر ادمی یه روز خوب داره یه روز بد. اما برای تهیونگ چرا این روز بد اینقدر طولانی بود؟ -لعنتی،از چاله در میام...
251K 34.5K 39
وضعیت عمارت کیم افتضاح بود. همه جا سکوت کر کننده ای جیغ میکشید و تنها کسی که این وسط با آرامش دمنوشش رو مزه میکرد تهیونگ بود و این رفتار خونسردانه اش...
12.3K 3K 10
➳ I Want A Husband درحال آپ ✍🏻 «همه‌ی امگاهای فامیل ازدواج کردن و فقط من موندم؛ این وسط گردن‌گیر دوست‌پسرم هم خرابه! من شوهر می‌خوام، دردم رو به کی...