Don't Judge,just Trust(L.S)

By FanficLS

143K 14.9K 4.2K

نگاه های متفاوت به زندگیه که تورو میسازه شاد... قوی... ضعیف... ناراحت... وچی میتونه اونقدر قوی باشه که نگاهت... More

1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
Hello
24
25
27
28
29
30
31
32
33
توضیحات
34
35
36
37
38
39
40
41
42
43
Cover
44
45
46
47
48
49
50
51
I'm Back
52
53
54
✖لطفا بخونید✖
Sorry
55
56
57
58
59
60

26

2.1K 211 41
By FanficLS

_ فیــــــــــزی...تو الان تو لندن به فاک رفته ای،برو خرید،برو بگرد،برو خوش بگذرون،چرا میخای عین ریش بهم بچسبی؟

_ اوه داداش بزرگه.. فکر نکنم بتونم با پول تو جیبی باباییم لندن گردی کنم..ودرضمن من به حرفای مامان خیلی اهمیت میدم واون تاکید کرد که از بین"دوستات"یه نفر رو انتخاب کنم..ودانشگاه محل خوبی برای انتخابه.

_ فاک یو..کارت اعتباریم رو کشوی پاتختیه..برش دار وگمشو..

_ فکر کنم اخرش تو رو به عنوان عشقم انتخاب کنم.

این دختره خل وچل منو امروز دیوونه کرده،شاید دوساعت هم نیس که اومده ولی به اندازه دوروز انرژیمو گرفته،اول که سر میز صبحونه کنار من نشسته بود وباشیطنت منو مارمالادی میکرد وگاهی برای اینکه هری رو واقعا اتیش بزنه لیسم میزد!!دقیقا به این اندازه پررو ورو مخ.وبعدواز اون هم یه ریز فک زده بودوحالا میخاست که باهامون بیاد دانشگاه!

حتی فکر اینکه فیزی بیاد تو دانشگاه باعث میشد دیوونه بشم،خدا میدونست اگه میومد چه آتیش هایی که نمیسوزوند.

_ اوه پسره فلج..اخم نکن..این بوبر کوچولو همیشه عروسک تخت خودته..

به سمت هری که حالا به طرز وحشتناکی اخم کرد بوده ومنتظر یه جرقه بود تا فیزی رو به ۹۹ قسمت کاملا مساوی وهم وزن تقسیم کنه رفت،دستشو آروم کشید رو گونه های هری ودم گوشش با عشوه گفت:

_ اه..وقتی حسودی میکنی..خیلی سکسی میشی...

به اپن تکیه داده بودم وبه بحث بین فیزی وهز نگاه میکردم. بلند خندیدم وفیزی قبل از اینکه سیبی که هری به سمتش پرت کرد بهش بخوره به سمت اتاقم فرار کرد.

هری با اخم به سمتم اومد.پاهاشو دو طرف بدنم گذاشت،بدنشو به بدنم چسبوند..ازسنگینی وزنش،بالا تنه ام به عقب متمایل شد،سرمو با شیطنت بردم عقب..هری گردنمو لیس زد وگاز محکمی گرفت...واین اصلا درد نداشت..بلکه به طرز کاملا فاک وارانه ای هات بود..جوری که باعث شد اه کشداری بغل گوش هری بکشم.

دستشو گذاشت رو گودی کمرم ومنوبه سمت جلو کشید..عصبانی بود واین به وضوح از چهره اش مشخص بود.

_ میتونم این دختر رو همین الان به فاک بدم..یا شایدم تصمیم گرفتم داداش بزرگه اشو..که کارهای احمقانه خواهرش به نظر خنده داره رو به فاک بدم...نظرت چیه تامیلنسون..

باصدای بلند حرفای اخرش رو گفت.دستمو دور کمرش حلقه کردم..آروم پهلوهاشو ماساژ دادم..وشروع کردم..

_ میتونی به فاکشون بدی..هر دوتاشون رو..ولی قبلش باید بدونی..باید بدونی وقتی برادر بزرگه..افسرده بود..خواهرش کنارش بود..وقتی همه بهش پشت کردن..خواهر رومخه حواسش به داداشش بود..وقتی برادر بزرگه هیچی حسی تو قلبش نداشت..خواهرش بود که مواظبش بود..میتونی به فاکشون بدی..ولی این شاید برات سخت تر بشه وقتی بدونی خواهر کوچیکه حاضر بد باشه..ولی حسادت هارو تحریک کنه..بگه..بخنده وحتی رو مخ بره..تا دیگه داداش بزرگه یادش نیاد چه قدر بد گذشته..تاسرش گرم عشقش وحسودی های بامزه اون توده فرفری دراز خودش باش..نه به تمام چیزای تلخ گذشته حال واینده..حالا انتخاب با خودته که کدومشون روبه فاک بدی..

دستامو از کمرش برداشتم..تو طول حرف زدن هام جابه جا شده بودم وحالا هری به اپن تکیه داده بود ومن روش بودم..دستامو از بدنش جدا کردم..رفتم عقب،دستامو باز کردم وابروهامو بالا انداختم.

با قدم های بلندش به سمتم اومد..دستاشو قاب صورتم کرد،انگشت های شصتشو آروم روگونه هام میکشید،با مکث های کوتاه لبامو میبوسید،آروم وبا احساس..وخب احمق ترین ادم ها هم میتونن احساس عمیقی که توبوسه هست رو درک کن..

وخب حقیقت اینه که من واقعا نمیخاستم به هری حس عذاب وجدان یا همچین چیزی بدم.من فقط میخاستم نشونش بدم که لازم نیس همه چیز رو سخت بگیره یا از روی ظاهر فیزی قضاوت کنه.بهتره فقط به همه این مسائل به یه دید دیگه نگاه کنه

_ ترجیح میدم داداش بزرگه رو تا ابد ببوسم..درضمن...

صداشو بلند کرد وداد زد:

_ تو واون خواهر گلت..دست از اسم گذاشتن رو من بردارین..

_ باشه فرفری..دیگه بهت نمیگم هزا..توده فرفری دراز

فیزی از اتاق اومد بیرون وگفت:

_ منم نمیگم سکسیِ هاتِ فلج

هز اخم کرد..ولی با دیدن من وفیزی که بلند بلند میخندیدم،دست از اخم برداشت واون چال های شیرین صورتشو نشونمون داد.

________________

"هری:خواهش میکنی که نگم یه دختره لزبینی که خودتو مظلوم نشون میدی تا کثیف بودن گرایشتو نشون ندی؟اوه جما باید منو ببخشی من همین الان گفتمش."

چقدر عوضی بود..هنوزم یاد اوریش باعث میشه از دستش عصبی بشم.

"لویی:ومن دارم باور میکنم که تو فقط یه احمق کله فرفری که ادم ها رو برحسب گرایشون برچسب میزنی،مگه تو به جاش زندگی کردی تو شرایطش بودی یا یه سوال جدی تر مگه این انتخاب خودش بوده؟؟پس فکر نمیکنی بهتره با سکوت کردن کمتر خودتو احمق نشون بدی؟"

هی چه جوش آوردم اون روز؟دریغ از اینکه داداشمون خودش گی..

"هری:هی مگه این باسنوننداختی تویه شلوار تنگ تا بتونی فرصت به فاک رفتن توسط منو داشته باشی؟؟"

"_ اوه استایلزمیتونی تصورکنی این باسنووقتی بین پاهاته وداره به فاکت میده؟اون موهای فرفریت وقتی میکشمشون میتونه منودیوونه کنه"

اون حتی زحمت تصور رو هم نکشید..خیلی راحت تجربه اش کرد..

همونطور که به تخته خیره بودم داشتم خاطراتمو یاد آوری میکردم.چند ماه پیش من توهمین کلاس هری رو دیده بودم.وچه دیدار بدی شده بود.روزهایی که به طور کاملا عجیبی باهم مچ میشدن،وعلنا بهمون نشون میداد که من وهز برای هم ساخته شدیم.کلبه..کل کل وشرط بندی کنار ساحل..اومدن استن..مسابقه بسکتبال..حسودی های هری..ترس های من..وهمه اینا باهم جور شده بود وحالا من وهری بهتره بگم "ما" رو ساخته بود.

برگشتم وبه نیم رخ متفکر هری نگاه کردم..دستشو گذاشته بود زیر چونه اش..لب پایینشو داده بود بیرون..وبه تخته خیره شده بود.صورتش واقعا بامزه بود.این پسر چطور میتونست همزمان هم به شدت هات وسکسی وهم مثل بچه ها کیوت وناز باشه؟

_ خیلی توفکری چیزی شده عشقم؟

هری برگشت دماغشو چین انداخت..دستاشو بین موهاش فرو برد وبه عقب هلشون داد..دوتا انگشتاشو دور اون لبای صورتی کشید وشروع کرد..

_ خب من از اول کلاس دقیقا هیچ کلمه ای درباره درس نفهمیدم.از ریاضی متنفرم.

_خب طبق محاسبات من اگه..

قیافه جدی هری که داشت با دقت به حرفام گوش میداد یکم کار رو سخت میکرد..

_ اگه بتونیم کمی از حجم فرهای کله ات رو بر حسب کچل بر متر کم کنیم اون موقع میتونیم سرعت رسیدن اطلاعات روبا توجه به اینکه هیچی تو کله ات نیس واطلاعات بعد از برخورد با فضای خالی به کله ات میرسین،از ۱۰ کیلوبایت به ۲ تا ۳ مگابایت افزایش بدیم نظرت چیه؟

گیج نگاهم میکرد.

_ میشه یکم توضیح بدی..من نفهمیدم..لــــــــــــــــــــو..پسره احمق..

بهم چشم غره رفت..

_ گایز سالتزمن مادرش مرده ونمیاد..

بلند شد وبدون توجه یا نگاه به من از کلاس رفت بیرون.میدونستم میره کافی شاپ بعد از کلاس با زین ولیام وقرار داشتیم قرار بود زمان پرواز یه سری چیزا بهمون بگه.

وارد کافی شاپ شدم...کله فرفری هری رو میتونستم از این فاصله هم تشخیص بدم،همون میزی بود که بار اول با هری دعوامون شد.زین،لیام وجما دور میز نشسته بودند،با لبخند به سمتشون رفتم از پشت دستامو دور هز حلقه کردم،سرمو بردم کنارگوشش:

_ هی هری بیخیال..من دراصل عاشق کله فرفری اتم تا خودت...اوپس..منظورم اینه که عاشق خودتم از فرفری هات بدم میاد..اخ اصن ول کن اینارو من عاشق کونتم..خودت سیخی چند؟...اوه اوه این همون نبود؟...اوممم وایسا فکر کن...

بقیه به شیطنت هام میخندیدن وهری خیلی سعی میکرد که نخنده وهمونطوری قهر بمونه.

_ اومم فکر کنم من عاشق پسر خودمم از اون فرفری های رو کله اش گرفته تا کَلَم های تو چشمش..

_لویی؟!کلــــــــــــــــــــم؟

_ خب چه میدونم زمرد وجنگل وسبز واینا کلیشه اس،خاسم جدید باشه.اه برو بابا اصن نخاستم.من عاشقتم تموم شد رفت حرفم بزنی با من طرفی..

_ من..

دستمو گذاشتم رو دهنش وبیخیال به لیام زل زدم..بعد از چند ثانیه وقتی صدای های نامفهوم هری قطع شد،دستمو برداشتم ودور کمر هز حلقه کردم وکشیدمش تو بغل خودم.

آروم بهم تکیه داد وسرشو روشونم گذاشت،از این وضعیت راضی بودوبدون کش دادن ماجرا باهام آشتی کرده بود.این واقعا موضعی نبود که به خاطرش دعوا بشه یا هرچیزاین شکلی.این فقط یه شیطنت عاشقانه بود.وگرنه همه دنیا میدونه من چقدر از فرفری های هری،از چشم های سبزش،از جوری که لبخند میزنه تا اون چال هاشو نشون بده،از اون تتو های بدنش،از ژست های همیشگی اش وقتی موهاشو مرتب میکنه.عشق همه چیز رو زیبامیکنه.شاید اگه عاشق هری نبودم،اون یه آدم عادی بود،که عوضی بودنش،که حسادت هاش،که زبون درازش،نه تنها باعث نمیشد مثل الان برای تک تکشون غش وضعف کنم،که شاید دلیل تنفر ازش میشد،عشق درد رو تسکین میداد،غم رو آروم میکرد،زشت رو زیبا نشون میدادوباعث میشد تو خوبی های کوچیک رو زیاد وبدی ها رو کوچیک ببینی.واین راز عشقه.وهمین ارزشمندش میکنه.

هری یه بار بهم گفت:هر وقت بهم فکر میکنی دوسم داشته باش.
نمیدونم..از این همه فکر کردنه که دیوانه وار دوسش دارم..
یا ازدیوانه وار دوست داشتنه که اینقدر فکر میکنم.

Continue Reading

You'll Also Like

251K 34.5K 39
وضعیت عمارت کیم افتضاح بود. همه جا سکوت کر کننده ای جیغ میکشید و تنها کسی که این وسط با آرامش دمنوشش رو مزه میکرد تهیونگ بود و این رفتار خونسردانه اش...
94.8K 11.4K 17
[complete] - آخه چرا باید جفت من یه پیرمرد پلاسیده باشه. آلفا پسر کوچکتر رو بین خودش و میز کارش قفل می‌کنه و با پوزخند میگه: بابات پیره بچه جون! «اله...
437K 52.8K 52
⛓برده تهیونگ بودن گردن کج میخواد و زبون کوتاه! ⛓چیزی که جونگکوک نداره... ---------------------------- - پس شاه دزد تویی! به کاهدون زدی... من هیچی ند...
12.2K 3K 10
➳ I Want A Husband درحال آپ ✍🏻 «همه‌ی امگاهای فامیل ازدواج کردن و فقط من موندم؛ این وسط گردن‌گیر دوست‌پسرم هم خرابه! من شوهر می‌خوام، دردم رو به کی...