Crippled | Complete

By 1DFanFic_iran

17.5K 2.3K 157

[COMPLETED] کی به پا احتیاج داره؟؟ (فن فیک های ناتوانی ؛ جلد سوم) [Persian Translation] (Zayn Malik... More

مقدمه
one.
Two.
Three.
Four.
Five.
Six.
Seven
Eight
Ten
Eleven.
Twelve
فصل آخر

Nine

853 129 11
By 1DFanFic_iran

صبح روز بعد ، زین با بدترین گیجی تو تاریخچه هر چیزی بیدار شد. وقتی چشماشو باز کرد نور توی اتاق تقریبا کورش کرد. اون بدجوری به دستشویی کردن نیاز داشت. و سرش ، مسیح ، حس میکرد انگار سرش میخواد منفجر بشه.

خاطرات زین از دیروز محو و نامشخص بودن ، اما اون هر چیزی که بهش نیاز داشت رو به یاد آورد. بطور اساسی ، اون به خودش اجازه داده بود زیادی از خود بی خود بشه. و این بیشتر تقصیر الکل بود. اما واقعا ، اون چطور تونسته بود اینکار رو بکنه؟ و لعنتی چرا دایانا باهاش همراهی کرده بود؟ منظورم اینکه ، واضحه که زین خیلی مست بوده تا بخواد آگاهانه جلوی خودشو بگیره ، اما براساس چیزایی که میتونست به یاد بیاره ، دایانا مست نبود. لااقل به اندازه زین نبود. شاید اون (دایانا) میخواست... میدونی. این فکری بود که زین برای بقیه صبح داشت بهش فکر میکرد.

و علاوه بر این زین واقعا درد داشت. تمام بدنش درد میکرد ، و اگرچه پاش تقریبا به بدی دیروز اذیت نمیکرد ، ولی هنوز چیزی نزدیک به خوب هم نبود.

وقتی زین صبحونه خورد و کارهای معمول و روزمره صبحش رو تموم کرد ، روی کاناپه اش نشست و تلویزیون دید. اون حتی یه بسته یخم روی پاش گذاشت ، بی حسی به درد کمک زیادی میکرد.

چطور اژدهای خود را آموزش دهیم رو یکی از کانال ها داشت پخش میکرد ، و چون تازه شروع شده بود زین تصمیم گرفت برای وقت گذرونی ببینتش. اون کاملا به فیلم علاقه مند بود (اگرچه هیچوقت اینو به کسی اقرار نمیکرد چون ، خوب ، این باعث شرمندگی یه مرد بزرگسال -مثل اون- بود که یه انیمیشن در مورد اژدها ها و وایکینگ ها رو دوست داشته باشه) . (مامانبزرگ من هنوز تام و جری میبینه -__- )

وقتی پدر هیکاپ خشم شب رو اسیر کرد تا آشیانه اژدها ها رو پیدا کنه ، اون زمانی بود که زین واقعا قاطی کرد. چطور پدر هیکاپ انقدر احمق بود؟ چرا نمیتونست فقط برای یه بار به پسرش گوش بده؟ همه چیز در مورد کشتن اژدها ها یا هر چیز دیگه ای نبود.

اما وقتی روی صحنه عذرخواهی پدر هیکاپ رفت ، زین احساس بهتری کرد. اون به اندازه ای که دوست داشت به خانوادش نزدیک نبود ، پس واقعا در مورد چیزهایی از این نوع حساس بود.

وقتی فیلم تموم شد ، زین شروع به نشستن روی کاناپه تو حالت های عجیب کرد ، سعی میکرد تا راحت باشه. اون زمانی بود که یادش اومد یه شغل لعنتی داره که روزها بود انجامش نداده.

به سرعت لپ تاپش رو بیرون کشید و ایمیلش رو باز کرد ، به خاطر یکیش که از طرف رئیسش بود ناله کرد. زین برای حدود چند ساعت اونجا نشست و یکسره تایپ کرد. هرچند وقت یکبار موهاشو از تو چشماش کنار میزد.

یکی به در خونه اش ضربه زد. یکبار ، دوبار. بعد دوباره ، بلندتر.

زین خیلی تو حالی نبود که بخواد با مردم ملاقات کنه. تلاش کرد تا صدا رو نادیده بگیره ولی این خیلی سخته که تمرکز کنی وقتی یه مشت دائما به در خونه ات کوبیده میشه.

"اون بازه! یا مسیح"

زین تیکه آخر رو زیر لبی گفت و لپ تاپش رو از خودش دور کرد. بعد دهنش باز موند چون ، مسیح. لعنتی.

"نایل! تو اینجا چه غلطی میکنی؟"

زین داد زد. عصاش رو قاپید و نایل رو توی یه بغل بزرگ و محکم له کرد. نایل فقط شونه هاش رو بالا انداخت ، یه لبخند بزرگ روی صورتش بود.

"من فکر نمیکردم انقدر زود برگردی. تو توی تعطیلات یا- لعنتی ، فراموش کردم. تعطیلات بهار"

قیافه زین خشک و بی روح شد ؛ خندید.

"خیلی خوشحالم اینجایی رفیق"

نایل روبروی زین نشست و تکیه داد ، دستاش زیر سرش بودن و پاهاش جلوش روی میز قهوه دراز شدن.

"پس چیزها با اون پرنده کوچولو چطوره؟ اسمش چی بود؟ ریا؟ "

گونه های نایل فورا قرمز شدن و زین بهش خندید.

"من حدس میزنم این یعنی خوبه ، آره؟"

زین یه برنامه ورد توی لپ تاپش باز کرد و اونو به نایل داد. نمیخواست بقیه روزشو صرف تلاش برای اینکه بفهمه نایل به چی فکر میکنه ، بکنه. زین که یه روانی لعنتی نبود.

زین تلویزیون رو روشن کرد و وقتی نایل داشت بدن وقفه تایپ میکرد Keeping Up With The Kardashians نگاه کرد. اونجا یه عالمه نمایش احمقانه توی برنامه بود و این زندگی زینو تحریک کرد تا صادق باشه. (تظاهر کردن و نمایش های تو برنامه باعث شده زین بخواد تو زندگیش صادق باشه )

بعد از چند دقیقه نایل لپ تاپ زین رو بهش داد و کنترل رو گرفت. اون کانال رو عوض کرد و روی Ellen DeGeneres Show گذاشت چون ، خوب. اون نایل بود.

زین بین انشای لعنتی نایل گشت و گلوش رو صاف کرد.

"اینجا یه عالمه سوال در مورد 'زندگی عاشقانه' من هست"

نایل چشماشو چرخوند.

"باشه ، تو مچمو گرفتی. اسمش دایاناست"

نایل صاف تر نشست و تلویزیون رو خاموش کرد. حالا اونا به یه جایی میرسن.

"من اونو یه مدت پیش دیدم ، و ما دوست های خوبی هستیم"

'چرنده'

نایل با حرکت لب گفت.

"خیلی خب ، ما واقعا دوستای خوبی هستیم با وجود این من فکر میکنم دیروز یه جورایی خراب کردم. اما این شبیه این نبود که همه اش تقصیر من باشه ، میفهمی؟ اون- "

زین با صدای زنگ در متوقف شد.

"زین؟ دایانا ام"

یه نفر داد زد.

نایل به زین نگاه کرد و زین آه کشید.

"خودشه"

❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

نایل وارد میشود ^___^

من مترجم جدید این داستانم که از قسمت قبل ترجمه اش رو به عهده گرفتم. دو تا کتاب قبلی ناتوانی ( blind & Mute ) رو هم من ترجمه کردم. دیگه همین دیگه گفتم شاید لازم باشه بهتون بگم ^___-

رای و کامنت یادتون نره.

All the love. L

Continue Reading

You'll Also Like

29.8K 4.5K 47
cober by @poorlarrie نقل قول هایی از هری استایلز... برای وقتایی که یکی میگه فقط بخاطر قیافش طرفدارشی بگی نه فقط برای اون، چیزای دیگه ای هم هستن...?
10.9K 2.6K 24
❧ Larry Stylinson 🌱 •ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ• - فقط یه لمس کوچیک لازمه تا اشک هاش رو دیوانه وار شلیک کنه! چه برسه به دستهایی که احاطش کرده بودن.. انگار تنه...
825 157 6
𝐀𝐍𝐆𝐄𝐒𝐓 || 𝐂𝐎𝐌𝐏𝐋𝐄𝐓𝐄𝐃 || 𝐁𝐎𝐎𝐊 1 - خواب ميبينم اولاي زمستونه، سر و ته توي حياط آويزونم كردن و پاهام رو محكم با يه طناب بستن و دستام ر...
188K 9K 20
پسری که عاشق ممنوعه ترین فرد زندگیش بود... عشق ممنوعه جونگوک به همسر خواهرش تهیونگ که از قضا سرهنگ بود چی میشه اگه جونگکوک نتونه جلوی احساساتش رو بگ...