My you

By Vkookchild9597

93.7K 17.8K 9.9K

_شانس آوردی آلفا، امگای قوی داری؛ با وجود شدت بالای ضربه، اما آسیب شدیدی بهش وارد نشده و مهم‌تر از همه اگه در... More

Teaser
قسمت اول: ماهِ چشم آبی
قسمت دوم: 607
قسمت سوم: گرگِ خوشبو
پارت چهارم: دریای عسلی
قسمت پنجم: ارکیده‌ی وحشی
قسمت ششم: اسمِ تو
قسمت هفتم: گرگِ چشم یاقوتی
قسمت هشتم: اولین جرقه
قسمت نهم: عشق؟
قسمت دهم: گرگِ گرسنه
Picture
قسمت یازدهم: خوشحالیِ کوچک
قسمت دوازدهم: گرگینه‌ی خرگوش‌نما
قسمت سیزدهم: توله‌گرگ
قسمت چهاردهم: اعتراف
قسمت شانزدهم: 1080(تو توصیف منی)
قسمت هفدهم: ماهِ من
قسمت هجدهم: 1202(فراموشم کن)
قسمتِ نوزدهم: شروعی دوباره
قسمتِ بیستم: غریبه‌ی آشنا
قسمتِ بیست و یکم: با من بمان
قسمتِ بیست و دوم: ماه و ماهی
قسمت بیست و سوم: باورِ من
قسمت بیست وچهار: ضربان قلب
قسمت بیست و پنجم: آلفا
قسمت بیست و ششم: 633
قسمت بیست و هفتم: سیگما
قسمت بیست و هشتم: رویا
قسمت بیست و نهم: گم‌شده
قسمت سی: ماهِ کوچک
قسمت سی و یکم: خانواده
قسمت سی و دوم: باورِ دروغین
قسمتِ سی‌ و سوم: توله گرگِ لوس

قسمت پانزدهم: 1092(آخرین دیدار)

3.1K 599 550
By Vkookchild9597

حتی توی این شرایط هم از بوی اون تعریف می‌کرد.
اما آیا خبر داشت که بوی بدن خودش تا چه اندازه اغواکننده شده و داره روی امگا تأثیر می‌ذاره؟

«سرما خوردی؟ تب داری؟»

پیشونی داغش رو لمس کرد و دل‌نگران، دست تهیونگ رو گرفت و همراه با خودش به‌سمت رودخونه برد. آلفا همانند یک توله‌ی حرف‌‌گوش‌کن، همراه محبوبش رفت و زمانی ‌که به رودخونه رسیدن، هم‌پای جونگ‌کوک کنار آب نشست.
امگا دست‌های مشت‌شده‌اش رو از آب سرد رودخونه پُر کرد و خطاب به تهیونگ گفت: «بیا جلوتر.»

آلفا باز هم مطیعانه به‌ دستورش عمل کرد و سرش رو جلو آورد تا جونگ‌کوک با آب سرد صورتش رو بشوره.
هر چند که سرمای آب تأثیری روی کم‌کردن عطش و داغی تنش نداشت.
نگاه آلفا یک لحظه هم از جونگ‌کوک گرفته نمی‌شد و افکارش حول امیال ناپسندی می‌چرخید که هیچ‌گاه به این شدت نسبت به ارکیده نداشت.

«بهت گفتم شب‌ها پنجره رو باز نذار، هوا سرد شده سرما می‌خوری. با پنجره‌ی باز خوابیده بودی؟»

لحن سرزنشگر و نگران ارکیده برای آلفا مثل لالایی می‌موند و صدای زیباش همچنون سمفونیِ عشق گوش‌هاش رو نوازش می‌کرد. زمانی‌‌که جونگ‌کوک باز هم گردن خم کرد تا دست‌هاش رو به‌ داخل آب ببره.
نگاه تهیونگ روی محلی که منشأ رایحه‌ی مست‌کننده‌ی‌ ارکیده بود، نشست.‌ بلافاصله جلو رفت و بار دیگه بینیش رو به گردن سفیدِ ارکیده مالید و عطر شیرینش رو بویید.

دست‌های امگا داخل آب خشک‌شدن و بدنش ثابت موند. بینی تهیونگ گردنش رو قلقلک می‌داد و نفس‌های داغش پوستش رو به آتیش می‌کشیدن.
گرگِ گوشه‌گیر و بدخلقش برخلاف همیشه این‌ بار نه اعتراض می‌کرد و نه دندون‌های تیزش رو به‌ رخ می‌کشید، تنها با گوش‌های پایین‌افتاده و نگاهی سرگردان قدم‌های نامطمئنش رو به‌جلو برمی‌داشت و حرکات تهیونگ رو تماشا می‌کرد.
گویا گرگِ امگا منتظر شنیدن جمله‌ای اطمینان‌بخش بود تا تردید رو کنار بذاره و بالأخره خودی نشون بده؛ جمله‌ای که می‌گفت: «بیا جلو عزیزم. نترس، من قرار نیست آسیبی بهت برسونم.»

زبون خیس و مخملی آلفا جایگزین بینیش شد و تعادل جونگ‌کوک رو برهم ریخت. امگا درحال سقوط به‌داخل رودخونه بود که این بار دست‌های تهیونگ تکیه‌گاه و جایگزین دست‌های خودش شدن و کمرش رو محکم نگه ‌داشتن. گرگش در جواب حرکت سریعِ تهیونگ غرش کرد روی زمین پنجه کشید. و درست زمانی که حس کرد دندون‌های تیز تهیونگ بیرون اومدن و قصد دریدن گردنش رو دارن، چشم‌های دو رنگش درخشید و با کوبیدن بدن گرگ چشم‌یاقوتی به زمینِ خاکی، روی شکمش نشست و دندون‌های تیزش رو نشونش داد.

موهای لخت و بلند امگا اطرافش پراکنده بودن و چشم‌های دو رنگش توی تاریکی برق می‌زدن.
نگاه آلفا در پِی پیدا‌کردن ماهِ واقعی، بین چهره‌ی ماهِ محبوبش و‌ ماهِ کامل در آسمون چرخید؛ اما در نهایت اون ماهی که تونست نگاه آلفا رو معطوف خودش کنه، باز هم ارکیده بود.

آلفا در آرامش دستش رو جلو برد و در جواب غرش و دندون ‌تیز‌کردن امگا، کمی مکث کرد و سپس محتاطانه تار موهای رنگ شبش رو پشت گوشش فرستاد. حالا‌ بهتر می‌تونست چهره‌اش رو ببینه.
هر لحظه امکان داشت تا دندون‌های گرگِ خشمگین تکه‌ و پاره‌اش کنن؛ اما آلفا ترجیح می‌داد خواسته‌ی گرگش رو گوش بده و نذاره هیچ‌چیز توی دلش بمونه.
مثل بوسیدن بینی گرد و خوش‌فرمش که بدجوری بوسیدنی جلوه می‌کرد.
آلفا صورتش رو آهسته جلو برد و نوک بینی جونگ‌کوک رو بوسید: «آروم باش عزیزم، من نمی‌خوام بهت آسیبی برسونم.»

می‌تونست گارد ضعیف‌‌شده‌ی ارکیده رو ببینه. با هر حرکت محتاطانه‌ی آلفا، امگا خشم کمتری از خودش بروز می‌داد و آروم‌تر می‌شد. اون حتی نسبت به نوازش‌های دست تهیونگ روی کمرش عکس‌العمل بدی نشون نداد و کم‌کم انقباض ماهیچه‌هاش کم شدن.
آلفا از موقعیت پیش اومده استفاده کرد بار دیگه ارکیده رو، به‌آرومی روی زمین خوابوند و روی بدنش خزید. به‌طور غریزی کمر و سر ارکیده رو بغل گرفت تا زمینِ سخت اذیتش نکنه و بینیش رو به بینی جونگ‌کوک کشید.
می‌دونست کسی که مقابلش ظاهر شده ارکیده نیست بلکه گرگشه، این رو به‌راحتی می‌تونست از رنگ چشم‌هاش بفهمه. درخششی که مثل ستاره‌های چشمک‌زن، خاموش و روشن می‌شدن؛ انگار ارکیده با گرگش درگیر شده بود و هر کدوم تقلای تصاحب بدن خودشون رو داشتن.

در بند تقلای ارکیده و گرگش، با نشستن لب‌های تهیونگ روی غدد رایحه‌اش، بار دیگه تسلط به دست‌های گرگِ خشمگین افتاد و غرش کرد.
حساس‌ترین قسمت بدن گرگ‌ها غدد رایحه‌شون بود؛ حتی با وجود نداشتن رایحه، یک گرگ غریبه به‌راحتی می‌تونست با دریدن غده‌شون اون‌ها رو از پا دربیاره.
اما کشیده‌شدن زبون خیس و مخملی آلفا و بوسه‌های محتاطانه‌اش به روی غده‌ی ارکیده، گرگِ خشمگین رو رفته‌رفته خنثی و با پخش‌شدن رایحه‌ی آرام‌بخش ویستریا به آرامش دعوت کرد.
چشم‌های امگا به‌سمت ماهِ کامل در آسمون سیاه‌رنگ کشیده شد و عنبیه‌های دو رنگش درخشید. گرگِ چشم‌‌یاقوتی به‌راحتی تونسته بود با لیسیدن غده‌اش از پا درش بیاره و گرگِ افسارگسیخته‌اش رو خلع‌‌سلاح کنه.
زوزه‌کشان دست‌هاش رو به بازوهای تهیونگ رسوند و با فشار کمی که برای خودش هم غریب بود، سعی کرد از خودش جداش کنه. اگه همین‌طور به لیسیدن غده‌اش ادامه می‌داد شک نداشت که تمامش رو تسلیم گرگ چشم‌یاقوتی می‌کرد و این چیزی نبود که امگا می‌خواست؛ حداقل نه قبل از شنیدن حرف‌هاش.

«تـ... تهیونگ...»

صدای لرزون و گرفته‌ی جونگ‌کوک، آلفا رو از ادامه‌دادن منع و وادار به عقب‌نشینی کرد. گردن خیسِ ارکیده زیر نور ماه می‌درخشید و چشم‌های خوش‌رنگش کم‌سو می‌زدن. نگاه آلفا روی لب‌های ظریفش کشیده شد و مقصد بعدیِ لب‌هاش رو انتخاب کرد.
ناخن‌های امگا بازوهای آلفا رو می‌خراشیدن؛ اما حتی این درد سوزناک از طرف ارکیده برای گرگِ دل‌باخته خواستنی بود.
امگا قصد حرف‌زدن داشت و می‌خواست مانع ادامه‌دادن تهیونگ بشه؛ ولی بدن سست‌شده‌اش باهاش همراهی نمی‌کرد. انگار چیزی بدنش رو فلج کرده بود و اجازه‌ی مقاومت نمی‌داد.
رایحه‌ای که نه آلفای مجنون و نه امگای‌سست‌شده از قابلیت‌هاش باخبر بودن.

آلفا ناراضی از همراهی‌نکردن جونگ‌کوک، بوسه رو قطع و با لحنی ناراحت؛ اما دستورگر، لب زد: «چرا همراهیم نمی‌کنی؟ من رو ببوس ارکیده.»

امگا ناله‌ی تو گلویی کرد و چشم‌های خمارش درخشید.
برخلاف تمامی دفعاتی که جونگ‌کوک آسون می‌گرفت و گرگش مقاومت می‌کرد؛ این بار گرگِ مشکی‌رنگِ امگا بود که به‌دستور گرگِ تهیونگ جلو رفت و نامطمئن لب‌هاش رو بوسید. یک بوسه‌ی نرم و سبک که پر از احساس تردید با چاشنی طنازی بود.
چهره‌ای از امگا که سبک زندگی‌هاشون باعث مهار‌شدنش در وجود گونه‌ی امگاها شده بود.
آلفا لیسی به لب‌های ارکیده زد و اون دو‌ گلبرگ لطیف و خواستنی رو نرم بوسید. مکی به لب پایینش زد و بلافاصله گازش گرفت.
گرگینه‌ای که تا‌به‌حال هیچ‌کس رو غیر از مادربزرگ و خواهرش اون‌هم فقط از گونه، نبوسیده بود حالا‌‌‌ جوری ارکیده‌اش رو می‌بوسید که انگار سال‌ها برای بوسیدنش تمرین می‌کرده.

امگا که تا اون لحظه محتاطانه جواب بوسه‌هاش رو می‌داد، با فشار زبون تهیونگ به شیار میون لب‌هاش، دهنش رو باز کرد و نوک زبونش رو به زبون تهیونگ کشید. گرگِ آلفا خوش‌حال از همراهی ارکیده، زوزه کشید و اجازه داد زبون جونگ‌کوک راه خودش رو به داخل دهنش باز کنه.
دیگه خبری از تقلاهای گرگِ خوش‌بو نبود، حالا‌ ارکیده هم پابه‌پای تهیونگ توی بوسه همراهیش می‌کرد و هرازگاهی با فرستادن زبونش به داخل دهن آلفا، ثابت می‌کرد که هنوز هم علاقه به سلطه‌گری داره.

چرخش زبون ارکیده درون دهن آلفا بهش جرئت بیشتری بخشید تا راه دست‌هاش به‌طرف بندهای لباسش کشیده بشه. تصور پیچ‌و‌تاب اون بدن خوش‌فرم و تراشیده به زیر بدن خودش، باعث تکون‌خوردن دم پشمالوش و زوزه‌ی بلند گرگش شد.
مک عمیقی به زبون ارکیده زد و بند لباسِ زیرینش رو کشید و باز کرد. اولین ماه از فصل پاییز بود و لباس‌های خزدارشون رو برای حفاظت از سرما به تن کرده بودن. لباس‌ِ زیرین امگا پیرهن سفید‌رنگ نازکی بود و لباس جلیقه‌مانند روش خز‌هایی از پوست سمور رو داشت. بندهای باز‌شده‌ی لباسش سینه‌های عضلانی و برجسته‌اش رو به نمایش می‌گذاشت و نگاه گرسنه‌ی آلفا رو دعوت به تماشای اون منظره‌ی دیدنی می‌کرد.

نگاه خیره‌ی تهیونگ، امگا رو کنجکاو کرد تا بفهمه چه چیزی توجه‌اش رو به خود جلب کرده؛ پس با گرفتن رد نگاه‌اش و رسیدن به سینه‌های خودش، چشم‌هاش درخشید و بزاقش رو قورت داد. تسلطِ بدن جونگ‌کوک به دست‌های گرگش افتاده بود و فکر لب‌های داغ گرگِ چشم‌یاقوتی دور سینه‌هاش، بدنش رو به لرزه انداخت.
عنبیه‌های قرمز‌رنگ آلفا دم‌و‌بازدم‌های ارکیده رو دنبال می‌کردن و مثل گربه‌ای که برای گرفتن پرتوی نور تلاش می‌کنه، انگشت اشاره‌اش رو روی نوک سینه‌ی جونگ‌کوک گذاشت و به داخل فشارش داد.
لب‌ زیرین امگا به داخل دهنش کشیده شد تا صدای ناله‌اش خارج نشه و بدنش قوس برداشت.
تهیونگ حین فشردن نوک سینه‌اش با انگشت اشاره، بقیه‌ی انگشت‌هاش رو دور سینه‌ی پرحجم و برجسته‌ی جونگ‌کوک جمع کرد و میون انگشت‌هاش فشرد.
هرچقدر که بیشتر ماساژشون می‌داد، نوک‌ سینه‌های ارکیده سفت‌تر می‌شدن و آلفا برای مکیدن اون دو نقطه‌ی گرد و قهوه‌ای‌رنگ حریص‌تر می‌شد.
فاصله‌ی افکارش تا عملی‌کردنشون به‌اندازه‌ی یک صدم‌ثانیه بود و در لحظه با جمع‌شدن لب‌های تهیونگ دور سینه‌ی جونگ‌کوک، موجی هم‌زمان از حس لذت و درد، شکم امگا رو دربرگرفت و رون‌های توپُرش رو به‌ هم مالید. گرگِ گوشه‌گیرش زوزه‌کشان خودش رو به دیوارهای بدنش کوبید و برای تغییرشکل‌دادن تقلا کرد؛ اما با وجود تسلطی که به بدنش پیدا کرده بود، جونگ‌کوک اجازه‌ی تغییر‌شکل رو بهش نداد.
در‌عوض گرگِ لجبازش با بیرون‌کشیدن دُمِ سیاه و پشمالوش نیمی از خواسته‌ی خودش رو به کرسی نشوند و برای جونگ‌کوک دهن‌کجی کرد.

با حس برخورد چیزی نرم و بزرگ، به بازوهای آلفا، تهیونگ برگشت و نگاه‌اش روی دُم پشمالوی ارکیده نشست.
ارکیده دُم براق و زغالی‌رنگش رو به بازوی آلفا می‌کشید و رون‌های توپُرش رو به‌ هم می‌مالید.
می‌تونست حرکت مایع‌ داغ و رَوانی رو از سوراخش احساس کنه؛ چیزی که تا‌به‌حال حسش نکرده بود و حال برای اولین‌بار تجربه‌اش می‌کرد.
احساس خالی‌بودن داشت. پیچش زیردلش و ترشحات کمی که با هربار مالیدن رون‌هاش سوراخش رو خیس‌تر می‌کردن، حس نیاز به لمس‌های بیشتر و پرشدن سوراخش با چیزی که می‌دونست فقط گرگِ چشم‌یاقوتی می‌تونه بهش بده، رو تشدید می‌کرد.
آلفا از حس خوب دُمِ گرگش خُرخُر کرد و اجازه داد جونگ‌کوک دُمش رو به گردن و کمرش بکشه و گاهاً حتی از زیر بینیش ردش کنه. نرم بود، اون‌قدر نرم و لطیف که آلفا دلش می‌خواست تا خودِ صبح توسط دُم پشمالوش نوازش بشه.
اما فکر تصرف بدنش و پیچیدن میون رون‌های پُرش، باز هم آلفا رو برای ادامه‌دادن تشویق کرد.
لب‌های تهیونگ روی خط سینه‌ی ارکیده نشست و تا روی شکمش رو ادامه‌دار بوسید. با رسیدن به ناف کوچیک و تورفته‌اش، اطرافش رو خیس بوسید و ماهیچه‌های شکمش رو که با هر بازدم آلفا، زیرِ لب‌هاش منقبض می‌شدن، مکید.
ناله‌های کنترل‌شده‌ی ارکیده آزاد شدن و اون مایع رَوان با سرعت بیشتری شکاف باسنش رو خیس کرد.

دست‌های آلفا دور کمرِ شلوار جونگ‌کوک نشست و لحظه‌ای مکث کرد تا واکنشش رو ببینه. سر ارکیده به عقب خم شده بود و لب‌هاش اسیر دندون‌های صدفی‌رنگش بودن. به‌نظر مخالف نمی‌اومد، پس شلوارش رو آهسته پایین‌ کشید و لبخندی به نشستن دمِ ارکیده به روی لگن خودش زد.
گرگِ اغواگرش با وجود لَوَندی‌هاش همچنان محتاط بود و سعی داشت با دُم بزرگش، عضو خودش رو بپوشه؛ اما این درحالی بود که برای درآوردن شلوارش مخالفتی نشون نداد.
داشت ناز می‌کرد؟
حتی فکرش هم شیرین بود و گرگِ تهیونگ رو به هیجان می‌انداخت.
امگا از گوشه‌ی چشم به تهیونگ که پاهاش رو آروم‌آروم باز می‌کرد، نگاه انداخت و همچنان مصرانه دُمش رو روی عضو خودش نگه‌داشت.

آلفا بوسه‌ا‌ی به ساق‌ پاش زد و تا رسیدن به کشاله‌های رونش، پا‌های کشیده‌ و توپرش رو بوسه‌بارون کرد.
رون‌ها و لگن‌ امگا بوی متفاوتی می‌دادن، بویی که می‌دونست رایحه‌ی ارکیده نیست؛ اما آلفا رو ترغیب می‌کرد تا استشمامش کنه.
بینی تهیونگ از کشاله‌های رونش به‌طرف سوراخش کشیده شد و با کنار‌زدن دُم پشمالوش، بدون هیچ مزاحمی شروع به بوییدن کرد.
می‌تونست برجسته‌شدن لگنش رو حس‌کنه و گرگش که تقلای تبدیل‌شدن داشت. آلفا زبونش رو روی سوراخ‌ خیس‌شده‌ی ارکیده کشید و طعم اون مایع عجیب رو چشید.
نه شیرین بود نه شور، طعم عجیبی داشت که نمی‌تونست اسمی براش بذاره؛ اما دلش می‌خواست بیشتر بچشدش. انگار اون بو و طعم وادارش می‌کردن جلوتر بره و پایین‌تنه‌ی ارکیده رو با ولع بخوره.

«مم... آه!»

چشم‌های درخشان‌ امگا تغییرسایز دادن و صدای ناله‌هاش اوج گرفتن. تهیونگ بی‌اهمیت به تقلاهای بدنش، سوراخ خیسش رو می‌لیسید و زبون می‌زد و بدنش رو گرم‌تر می‌کرد.
ارکیده زیر دست‌هاش پیچ‌و‌تاب می‌خورد و سوراخش مقدار بیشتری از اون مایع داغ و لزج ترشح کرد.
هر چقدر بیشتر شیره‌ی بدنش رو می‌نوشید، امگا خیس‌تر و آماده‌تر می‌شد، تا‌ جایی که آلفا بالأخره از مکیدن دست برداشت و عضو سفت‌شده‌اش رو در دست گرفت.
بدن عضلانی و سنگین جونگ‌کوک رو به‌راحتی به شکم خوابوند و عضوش رو بین خط باسنش کشید.
ارکیده زیرِ دست‌هاش نفس‌نفس می‌زد و قفسه‌‌سینه‌اش از هیجان بالاوپایین می‌شد. ذهنش تماماً از افکار بیهوده خاموش‌شده بود و کنترل جونگ‌کوک به کلی از دسترسش خارج شد.
آلفا کلاهک عضوش رو روی سوراخ امگا می‌مالید و باهاش بازی می‌کرد. می‌دید که حرکاتش تا چه اندازه ارکیده رو بی‌طاقت کرده؛ اما به بازی باهاش ادامه داد و خیلی آروم سر کلاهکش رو تا نیمه داخل برد و خارج کرد.

«آه... زود... باش... بذار... بذارش داخل!»

دُم امگا روی کمرش خوابیده بود و گه‌گاهی تکون‌های ریز می‌خورد. آلفا بار دیگه سر کلاهکش رو به سوراخش مالید و این بار به جای نیمی از سرش، تمام کلاهکش رو داخل برد و بیرون‌ کشید. ارکیده‌اش آماده بود؛ اما نه برای اون حجم بزرگ، پس آلفا سعی‌ داشت تا آروم‌آروم محبوبش رو به بزرگیش عادت بده. هر بار که کلاهکش رو داخل می‌فرستاد و بیرون می‌کشید، امگا غرش می‌کرد و ناراضی دُم تکون می‌داد.
حالت‌های رفت‌و‌برگشتی دُمش که به کمر خودش ضربه می‌زد، نشون از کلافگیش می‌داد و لبخند آلفا رو پررنگ می‌کرد.
آلفا باز هم کلاهکش رو به داخل فرستاد؛ اما این بار بیرون نکشید و همراه با لیزی سوراخ ارکیده، محتاطانه عضوش رو فرو برد تا جایی که تمامش جا شد و قوسی به بدن امگا داد.

«اومم... هاه...»

تهیونگ عضوش رو با همون سرعت کم بیرون کشید و یک بار دیگه هم به همون آرومی داخل فرستاد. خیسی سوراخ ارکیده با وجود تنگ‌بودنش حرکت رو آسون می‌کرد و نگران اذیت‌شدنش نبود.
امگا هر بار که آلفا واردش می‌شد، زانوهاش رو به داخل خم می‌کرد و همراه با خارج شدنش پاهاش رو صاف روی زمین می‌گذاشت.
دم پشمالوش رو زیر سر خودش قرار داد چون فقط شکم و رون‌هاش روی لباسِ خز‌دار زیرش قرار گرفته بودن.
با وجود زمینِ سخت، لباسِ خز‌دارش کمی زیرش رو نرم می‌کرد و بدنش زیر فشار ضربه‌ها اذیت نمی‌شد.
ضربه‌های آلفا با هر بار داخل و خارج‌شدن شدت بیشتری می‌گرفتن تا جایی که ریتم یکنواخت پیدا کردن و خودش رو محکم به درونش کوبید.
نیازی به پیدا‌کردن نقطه‌ی لذت ارکیده نبود. از همون لحظه‌ای که عضو قطور تهیونگ داخلش رو پر کرد، خواه‌ناخواه سر کلاهکش با هر بار عقب‌وجلو‌شدن روی برآمدگی کوچیکش ضربه می‌زد و بدن جونگ‌کوک رو می‌لرزوند.
با حلقه‌شدن یکی از دست‌هاش به دور کمر باریکش و نشستن کف دستش به روی شکم جونگ‌کوک، رون‌های توپرش رو به هم چسبوند و ضربه‌هاش رو عمیق‌ و کندتر کرد.
می‌تونست برخورد سر عضوش رو جایی زیر انگشت‌هاش و داخل شکم ارکیده حس کنه، اون‌قدر عمیق بودن که امگا هر لحظه احساس می‌کرد شکمش درحال پاره‌شدنه؛ اما دوستش داشت. پر بودن شکمش حس خوبی بهش می‌داد؛ حتی بیشتر از جنگیدن!

بار اولش بود و فقط با چیزی حدود پنج دقیقه ضربه‌زدن، آلفا به اوج خودش رسید و با فشار درون ارکیده خالی شد. زانوهای امگا به پشت جمع‌شدن و لب‌‌هاش از هم فاصله گرفتن.
امگا هنوز ارضا‌ نشده بود و نزدیک‌بودنش آزاردهنده به‌نظر می‌رسید. دلش می‌خواست باز هم ادامه بده که این بار با حسی جدید و عضو تهیونگ که هر لحظه داخلش بزرگ‌تر می‌شد، چشم‌های دو رنگش تغییرسایز دادن و گرد شدن.
دردی لذت‌بخش سراسر بدن امگا رو در بر گرفت و انگشت‌های پاش جمع‌شدن.
بزرگی تهیونگ آزاردهنده بود و دیواره‌هاش بدون هیچ آمادگی درحال فشرده‌شدن بودن؛ اما لمس نقطه‌ی حساسش و گیرکردن عضو تهیونگ درون رحمی که جونگ‌کوک هیچ خبری از وجودش نداشت به خالی‌شدن امگا کمک‌ کرد و از پشت و جلو هم‌زمان به‌ ارگاسم رسید.
آلفا بوسه‌ای به کتف ارکیده زد و خواست بیرون بکشه؛ اما عضوش داخل امگا گیر‌کرده بود و حرکت‌کردنش باعث درد‌کشیدن ارکیده شد.

«آه! آ... آلفا!»

چشم‌های آلفا گرد‌شدن و ناخواسته کمی عقب‌کشید و باعث ناله‌ی دردمند و اعتراض‌آمیز امگا شد.

«آهه! د... درد داره... آه آ... آلفا!»

آلفا ترسیده از ناله‌ی دردمند ارکیده، زوزه کشید و دیگه حرکت نکرد. کمی طول کشید تا بفهمه چه اتفاقی افتاده. اولین رابطه‌اش بود و آلفا هیچ تجربه‌ای از نات‌کردن نداشت!

«هیس، نترس الان تموم می‌شه.»

دُم امگا دور شکمش پیچید و برای اینکه کم‌تر حرکت کنن، تهیونگ ارکیده رو کاملاً به شکم خوابوند و روی بدنش دراز کشید. حرکت آروم عضوش بار دیگه ناله‌ی ارکیده رو بلند کرد؛ اما اعتراضی نکرد و فقط صداهای ریزی از گلوش خارج شد.
کام آلفا شکمش رو گرم می‌کرد و بزرگی عضوش اجازه نمی‌داد تا اون مایع داغ از بدنش خارج بشه.
هر چند که ظاهراً امگا اعتراضی نداشت و فقط گه‌گاهی به‌خاطر درد، صداهای ریزی از خودش ایجاد می‌کرد.
تا زمانی ‌که به‌ حالت اول برگردن، تهیونگ گردن و شونه‌های جونگ‌کوک رو بی‌وقفه بوسید و زیردلش رو نوازش کرد.
می‌تونست حتی از روی شکمش هم بزرگی ناتش رو داخل شکم ارکیده لمس کنه و اون برجستگی کوچیک رو ماساژ بده.
دُم پشمالو و کرم‌رنگ آلفا از هیجان اتفاقی که رخ داده بود بیرون اومد و دور شکم ارکیده حلقه شد.

«جونگ‌کوکا.»

امگا جوابی به‌ صدا زدنش نداد و پاهاش رو توی شکمش جمع‌ کرد. نات آلفا داشت کوچیک می‌شد و اون درد لذت‌بخش رفته‌رفته کم‌ و کم‌تر می‌شد. تا جایی که کاملاً به سایز قبل برگشت و تونست بالأخره خودش رو بیرون بکشه.

«آه!»

ناله‌ی ضعیف ارکیده بار دیگه به گوش رسید و بلافاصله آلفا شروع به بوسیدن گردن و غدد رایحه‌اش کرد. درد داشت و احساس کثیفی می‌کرد.
کام آلفا همراه با اسلیک، به‌آرومی با هر نبض از سوراخش خارج می‌شد و رون‌هاش رو خیس می‌کرد.
دلش می‌خواست بخوابه و تا خودِ صبح آلفا شکم و کمرش رو نوازش و گردنش رو ببوسه؛ اما تهیونگ یک‌دفعه دست از ماساژ‌دادن شکمش کشید و بلند شد. در جواب نگاهِ سؤالیِ ارکیده، کمرش رو گرفت و کمکش کرد تا بایسته.

«می‌تونی راه بری؟»

امگا دلش می‌خواست ناز کنه؛ اما از طرفی هم خوی سرکشش این اجازه رو نمی‌داد تا خودش رو شل بگیره، پس با اکراه سرش رو بالا‌ گرفت و جلوتر از آلفا حرکت کرد.

«می‌تونم.»

آلفا ذوق‌زده خندید و پشت‌سر ارکیده قدم‌زنان و محتاط به‌ راه افتاد و با اشاره‌ی دست اون رو به‌طرف رودخونه هدایت کرد.
اولین قدمی که امگا به داخل آب گذاشت، بدنش لرزید و مورمورش شد. نمی‌دونست به‌خاطر ضعف از گرسنگی طولانی‌مدته یا رابطه‌‌ای که داشتن.
آلفا تعلل ارکیده رو که دید، از پشت کمرش رو گرفت و به‌جلو هدایتش کرد.

«همراهم بیا.»

آلفا لبخند محو ارکیده رو ندید. قطعاً اگه دیده بود الان گرگش بدون هیچ مانعی تغییرشکل می‌داد و زوزه‌کشان اطراف ماهش دُم تکون می‌داد.
همراه با هم توی قسمتی که فشار آب کمتر بود، ایستادن و به موج‌های ملایم که تا زیر سینه‌هاشون می‌رسیدن نگاه کردن.
موندن داخل آب بدن‌هاشون رو گرم‌تر می‌کرد؛ اما برخورد موج‌های آب به بالاتنه‌های خیسشون در برابر هوای سرد، لرزه به تنشون می‌انداخت.
امگا به‌جز پیرهن سفید و بازش چیزی به‌ تن نداشت و آلفا هم تنها پوششی که داشت، موهای بلند ریخته‌شده تا روی شونه‌هاش بودن. اصلاً پوشش محسوب می‌شد؟!
دست‌های امگا رو گرفت و دور گردن خودش گذاشت. ارکیده بی‌حرف تمامی خواسته‌های آلفا رو انجام می‌داد و با فرو رفتن انگشت‌های تهیونگ میون شکاف باسنش، به چشم‌هاش نگاه کرد.

«فقط می‌خوام تمیزت کنم.»

آلفا یکی از پاهای ارکیده رو بلند و دور کمر خودش حلقه کرد و با دست دیگه‌اش خیلی آروم سوراخ ارکیده رو لمس کرد و دو تا از انگشت‌هاش رو داخل فرستاد.
هنوز هم از رابطه‌ی قبلی‌شون نرم بود و داخل بردن انگشت‌هاش با وجود خیسی سوراخش کار چندان سختی نبود.
حلقه‌ی دست‌های ارکیده دور گردنش تنگ شد و امگا صورتش رو به گردن تهیونگ چسبوند. امگای هیت‌شده ‌توی حساس‌ترین شرایط جسمانی خودش بود و انگشت‌های آلفا باز هم داشتن حالش رو دگرگون می‌کردن. نفس‌های داغش برخلاف‌ سرمای آب، گردن آلفا رو هدف قرار دادن و صدای ناله‌مانندش گوش‌های تهیونگ رو نوازش کرد.

«مم... آلفا!»

«ماهِ من.»

آلفا بار دیگه بوسه‌هاش رو از سر گرفت و از گردن ارکیده تا زیر گلوش، خط‌ فکش و در آخر لب‌هاش رو بوسید.
قرار بود فقط یک تمیز‌کردن ساده باشه؛ اما اون بوسه‌ها و نوازش‌ها در آخر به یک رابطه‌ی پرشور دیگه داخل رودخونه ختم شدن و آلفا بار دیگه داخل بدن محبوبش به ارگاسم رسید.
این بار ناتش نکرد؛ اما رابطه‌شون از دفعه‌ی اول طولانی‌تر شد و آلفا دیرتر داخلش خالی شد.

...

«آهه! اومم، الهه‌ی... ماه! هاه!»

سومین رابطه‌شون درحالی‌ بود که ارکیده رو، روی عضوش نشونده بود با گرفتن پهلوهاش داخلش می‌کوبید و ناله می‌کرد.
زمین سخت بود و بودنِ ارکیده روی زانوهاش به‌مدت طولانی ممکن بود بهش آسیب بزنه، پس این موقعیت می‌تونست کمی به زانوهای جونگ‌کوک استراحت بده.

«هیس، آه... الان تموم می‌شه... ماهِ من!»

آلفا قبل از نات‌شدنش برای دومین بار، دُمش رو دور کمر ارکیده حلقه کرد و روی شکم خودش خوابوندش
تا گرگش درد نکشه. این بار ناتش طولانی‌تر بود و حدود بیست دقیقه زمان برد تا بتونه از ارکیده بیرون بکشه.
ناله‌ی ضعیف امگا به‌آرومی از گلوش خارج شد و در سکوت روی سینه‌ی تهیونگ نفس‌های عمیق کشید. کام آلفا با هر نبض سوراخش بیرون می‌ریخت و دُم بزرگش رو پیچ و تاب داد.
آلفا موهای خیس ارکیده رو نوازش کرد و چند طره‌ی خیسی که جلوی چشم‌هاش رو گرفته‌بودن، پشت گوش‌هاش فرستاد.

«خوبی؟»

چیزی نگفت، حتی نای حرف‌زدن هم نداشت و فقط می‌خواست بخوابه. پلک‌های گرم‌شده‌ روی هم قرارگرفتن و آلفا با کشیدن بدنش به‌طرف خودش، بوسه‌ای روی گردنش گذاشت.
هنوز هم دندون‌هاش می‌خاریدن و دلش می‌خواست تا ارکیده رو گاز بگیره. بوی عطر شیرینش بدجوری وسوسه‌انگیز بود؛ اما همین‌که دندون‌هاش پوستِ ارکیده رو لمس‌کردن، گرگِ بی‌حالش غرش کرد و زوزه کشید.
آلفا ناراضی از حساسیت محبوبش، اخم کرد و زبونش رو روی گردن ارکیده کشید. امگا قصد‌ بلندشدن داشت؛ اما دست‌های آلفا اجازه‌ی بلندشدن ندادن و زیر گوشش آهسته لب زد: «نرو عزیزم. گازت نمی‌گیرم، قول می‌دم.»

آلفا باز هم گردن ارکیده رو بوسید و زبونش رو روی غده‌ی رایحه‌اش کشید. می‌تونست آروم‌شدن بدنش رو حس کنه و راضی از همین اجازه‌ی کوچیک، به لیسیدن گردنِ جونگ‌کوک ادامه داد.

امگا دیگه نای ادامه‌دادن نداشت. شکمش پر شده بود و پاهاش لرزش داشتن. چهارمین رابطه‌شون درحالی بود که آلفا از پشت کمرش رو به شکم خودش چسبونده بود و روی زانوهاشون بودن.
حلقه‌ی دُم پشمالوی آلفا به دور کمر باریک ارکیده و دست‌هایی که به گردنش چنگ‌زده بودن، امگا رو مجبور به پوزیشنی می‌کردن که درعین دردناک‌بودن لذت‌بخش بود.
گردنش زیر فشار حالتی که به‌ عقب خم‌شده بود درد می‌کرد؛ اما بوسه‌های آلفا به روی لب‌هاش این اجازه رو نمی‌داد تا به دردهاش خیلی فکر کنه.

بزرگ‌شدن عضو آلفا برای سومین بار داخلش درد کمتری داشت و قابل تحمل بود؛ اما تن خسته‌ و دردمند امگا بهش این اجازه رو نداد تا بفهمه که چه زمانی عضو آلفا برای بیرون‌کشیدن ازش کوچیک‌ می‌شه.
نفس‌نفس می‌زد و پاهای حلقه‌شده‌اش به دور کمر آلفا از هم فاصله گرفتن و سرش روی دُم پشمالوی تهیونگ سقوط کرد.
کمرش روی لباس‌ خزدار بود و آلفا میون پاهاش و روی شکمش خوابیده بود. آخرین چیزهایی که شنید نجواهای عاشقانه و صدای بوسه‌هایی بود که آلفا روی سینه‌هاش و جای‌جای صورتش گذاشت.

«جونگ‌کوکا... ماهِ من، ماهِ زیبای من، ارکیده‌ی شیرینم.»

...

سپیده‌دم بود و آسمون همچنان تاریک. هوا سرد بود و امگا برای یخ‌نزدن خودش رو بین بازوهایی که دورش حلقه شده بودن، جای داد.
شکمش درد می‌کرد و بدنش خشک‌ شده بود. نگاه گیجش به آسمون تیره و شاخ‌و‌برگ‌های درخت بالای سرش کشیده شد.
دستی که روی شکمش بود کمی دردش رو کم می‌کرد و شکمش رو گرم‌تر از نقاط دیگه‌ی بدنش نگه می‌داشت؛ اما خیس‌بودن موهاش و درد عضلانیش این حس که سرماخورده یا قراره بخوره رو بهش می‌دادن.
کمی به پهلو کج شد تا از جا بلند بشه. اما تیرکشیدن هم‌زمان کمر و شکمش، نفس رو در سینه‌ی امگا حبس کرد.
در این بین تازه داشت متوجه جسم گرمی می‌شد که داخلشه و صحنه‌های ناواضحی از شب گذشته که به‌سختی می‌تونست به یاد بیاره.
از یه جایی به بعد کنترل بدنش به دست گرگش افتاده بود و چیز زیادی به یاد نداشت؛ اما...

«مم، آلفا!»

«هیس، آه... الان تموم می‌شه... ماهِ من!»

چشم‌های دو رنگ امگا ناباورانه روی چهره‌ی غرق در خواب تهیونگ نشست و نفسش به شمار افتاد.
آلفا؟ مطمئن بود که گرگ اون رو آلفا صدا زده! هر چند ناواضح و مبهم به‌نظر می‌رسید؛ اما...

عضو تهیونگ هنوز هم داخلش بود و به‌خاطر مدت زیادی بی‌حرکت‌بودن، دیواره‌های سوراخش خشک شده بودن. می‌تونست حس‌ کنه که شکمش هنوز پره. ظاهراً آلفا بعد از آخرین ارگاسمش بیرون نکشیده بود و توی همون حالت خوابیده بودن.
چشم‌هاش رو بست و سعی کرد بی‌صدا عضو تهیونگ رو از داخلش بیرون بکشه؛ اما خشکی دیوارهاش بهش فشار می‌آوردن و دردی طاقت‌فرسا به بدن ضعف‌کرده‌ی امگا می‌دادن.
آلفا توی خواب ملچ‌ملوچ کرد و کمی صورتش به‌طرف امگا کج شد. موهای مرطوب و بلندش نیمی از صورتش رو پوشوندن و امگا که سعی داشت بی‌صدا کارش رو تموم کنه، نفس حبس‌شده‌اش رو آزاد و عضو آلفا رو کمی بیشتر به داخل خودش فرستاد تا بتونه خارجش کنه.
داخلش کمی مرطوب بود و حرکت رو فقط کمی آسون کرد؛ اما کشیده‌شدن عضو بزرگش به دیواره‌های خشک‌شده‌اش، درون امگا رو زخم کرد و با دردی که حتم داشت به خون‌ریزی ختم می‌شه بالأخره عضو تهیونگ رو بیرون کشید. لبش رو به دندون گرفت تا صدای ناله‌اش به گوش تهیونگ نرسه و نفس بریده‌شده‌اش رو با ضعف بیرون فرستاد.

روی پاهای کم‌جونش ایستاد و نفسش برای یک لحظه‌ی کوتاه رفت. بی‌اهمیت به مایع گرمی که رون‌هاش رو خیس می‌کرد و روی لباسِ خزدار زیرش می‌چکید، لباس‌های خودش رو به تن کرد و آخرین نگاه‌اش رو به آلفا داد.
آلفا... چطور از اول متوجه نشده بود تهیونگ آلفاست؟
تصویر آلفای خوابیده، مقابل نگاه‌اش تار شد و دستش رو به تنه‌ی درخت تکیه زد.
باید می‌رفت، قبل از اینکه دیر می‌شد. قبل از اینکه دلش طاقت نمی‌آورد و قید همه‌چیز رو می‌زد. قبل از اینکه تهیونگ چشم باز می‌کرد و نگاه اشکیش رو می‌دید!
دست دیگه‌اش رو روی شکمش گذاشت و با قدم‌های لرزون اون رودخونه و آلفاش رو برای همیشه ترک کرد!

___________My you_________

یه‌کم از دست سایلنت‌ها ناراحتم یه ووت و کامنت گذاشتن براتون کاری نداره بچه‌ها، فقط وقتی آپ دیر می‌شه یادتون میفته بیایید یقه نویسنده رو بگیرید و بعدش دوباره غیب می‌شید بهونه‌تونم اینه که حرفی ندارید یا موقع خوندن نمی‌تونید کامنت بذارید.

نه تهدیدتون می‌کنم نه قراره کاری انجام بدم که نتونید کار رو بخونید؛ اما باید بدونید که سایلنت بودن و خراب کردن ذوق نویسنده خیلی توی روند آپ و نوشتار تأثیر می‌ذاره

همین

ممنونم از فعال‌ها می‌دونید که خیلی دوستون دارم و تلاش می‌کنم محبت‌هاتون رو جبران کنم
امیدوارم تا اینجای داستان رو دوست داشته باشید
و منتظر حدسیاتتون هستم.

آرمیییی آی پرپل یو💜💜💜💜💜💜💜

شرط پارت بعدی:
کامنت‌ها: ۲۰۰
ووت‌ها: ۲۰۰

Continue Reading

You'll Also Like

113K 12.4K 37
نام: الهه من 💫 و آلفا زیر ساحل شب زیر نگاه های خیره ستاره ها خودش رو مهمون سرخی لب های الهه اش کرد کاپل: کوکوی ، سپ وضعیت در حاله آپ ژانر: امگاورس...
158K 16.4K 71
جونگکوک، پسری که زندگی روی خوشی بهش نشون نداده همراه با هیونگش، یه خونه اجاره میکنند. یه شروع تازه برای زندگی بهتری که سالهاست آرزوشو دارند و کیم ت...
207K 14.8K 34
پسری که عاشق ممنوعه ترین فرد زندگیش بود... عشق ممنوعه جونگوک به همسر خواهرش تهیونگ که از قضا سرهنگ بود چی میشه اگه جونگکوک نتونه جلوی احساساتش رو بگ...
138K 21.9K 62
کاپل: کوکمین . . . . ژانر : عاشقانه ، مثبت هجده ، امپرگ ، امگاورس ، درام ، خانوادگی ( اس*مات مثبت ???? داره ) #kookmin: #1 #jimin: #4 # امگاورس: #۱۰...