Need For Speed

By SHIA_Eunoia

7.6K 1.9K 7.1K

بیاید اینجا امروز میخوام براتون یک داستان تعریف کنم. داستان پسری که جنون داشت، جنون سرعت. پسری که لقبش گاو وح... More

Introduction
part 1
part 3
part 4
mood board
paet 5
part 6
part 7
part 8
part 9
part 10
part 11
part 12
part 13
part 14
part 15
part 16
part 17
part 18
part 19
part 20
part 21
part 22
part 23
part 24
part 25
part 26
part 27
part 28
part 29
part 30

part 2

284 76 173
By SHIA_Eunoia

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

(بچه ها یک نکته ای رو اول پارت بگم، دیدم که پارت قبل یک سری هاتون اشتباه متوجه شدید و بابتش عذرمیخوام که درست توضیح ندادم. ببینید اساس لقب ژان و ییبو ماشینشونه. آرم ماشین فراری (ماشین ییبو) یک اسبه و آرم ماشین لامبورگینی (ماشین ژان) یک گاو. برای همین لقب ژان گاو وحشیه و ژان به ییبو لقب اسب وحشی داد.)

روز بعد

بعد از اینکه از مرتب بودن سر و وضعش مطمئن شد، از ماشین پیاده شد و وارد شرکت شد. همونطور که سرش پایین بود و توی گوشیش مشغول نوشتن چیزی بود، از آسانسور بیرون اومد.

که همون لحظه نفهمید پاش به چی گیر کرد و نزدیک بود توی اولین روزی که پاش رو توی شرکت گذاشته یک آبرو ریزی بزرگ درست کنه که دستی دور کمرش پیچیده شد و محکم گرفتش.

+ *خدایا قول میدم مهم نیست کی باشه حتما یک بوس محکم از لپش میبرم برای اینکه من رو از سرزنش شدن توسط پدرم، بعد پرت شدنم از خونه بیرون و محروم شدن از ارث و اخرشم کارتون خواب شدن و مردن توی سرما و تنهایی نجات داد.*

همونطور که چشم هاش رو بسته بود توی ذهنش تند تند این حرف ها رو ردیف میکرد. کم کم چشم هاش رو باز کرد که با دیدن چهره جذاب و خندونی که برای کنترل وزنش کمی روش خم شده، چشم هاش کاملا گرد شد.

+ خدایا امکانش هست قولم رو پس بگیرم؟

با نه محکمی که شنید، دهنش هم مثل چشم هاش گرد شد. ییبو حلقه دستش رو دور کمرش محکم تر کرد و با کمی بالا کشیدنش کمکش کرد درست بایسته.

بعدش صورتش رو به طرفش چرخوند. با دیدن این حرکت اخم های ژان با گیجی توی هم رفت.

+ *این الان در جواب چی گفت نه؟ وایسا ببینم این عوضی چرا صورتش رو به طرف من گرفته؟ میخواد چیکار کنم؟*

ییبو که انگار ذهنش رو خونده باشه گفت:

_ خودت گفتی کسی که نجات داده رو میبوسی

با دیدن چشم های گرد شده ژان، تک خنده ای کرد و ادامه داد.

_ یکم بلند داشتی فکر میکردی

ژان با متوجه شدن حرفش، چهره خونسردی به خودش گرفت و بعد از مرتب کردن کتش خواست از کنارش رد بشه که دستش توسط ییبو گرفته شد و بوسه ای رو لپش نشست.
 

( میدونم خیلی بدجا استپ کردم ولی باید این رو میگفتم. از این برخورد اتفاقی و اینکه خیلی اتفاقی این لعنتی پسر همون سهامداره که به خاطرش اینجا جمع شدیم متنفرم....خیلی خیلی تصادف مزخرف و احمقانه ایه و نظر مخالف شما هم ذره ای برام اهمیت نداره و قراره به جای خوبی دایورتش کنم....این تصادف زندگی من رو بهم ریخته حالا خواهید دید.)

ژان دستش رو روی جایی که ییبو بوسیده بود گذاشت و با بهت بهش نگاه کرد.

_ تو نبوسیدی پس من این کار رو کردم....

ژان با یاداوری اینکه دیرش شده و حتما مجبوره سرزنش های پدرش رو تحمل کنه به چشم غره ای به ییبو بابت کارش بسنده کرد و سریع راه افتاد. ییبو خنده ای کرد و پشت سرش راه افتاد.

_ میگم تو زودتر از من برو که پدرت سرت غر نزنه

ژان بیتوجه بهش جلو رفت و بعد از زدن ضربه ای به در با خونسردی وارد اتاق شد که بلافاصله با نگاه ترسناک و سرزنش گر پدرش رو به رو شد.

نگاهی که داشت میگفت چرا زودتر نیومدی تا من هم بتونم کمی باهات پز بدم ولی خب ژان ذره ای اهمیت نمیداد.

با ورود ییبو توجه همه به طرف اون معطوف شد و ژان که از این توجه زیادی روش نبود بسیار خوشحال بود، با خونسردی روی صندلی کنار پدرش نشست و مشغول ور رفتن با گوشیش شد.

تمام طول جلسه و حرف زدن افراد حاضر، مشغول چت کردن توی گروه سه نفرشون با جکسون و لی بود و گزارش تمام اتفاقات قبل از جلسه رو براشون میگفت.

که با فرو رفتن دست پدرش توی پهلوش سرش رو بالا آورد و نگاهش رو توی اتاق جلسه چرخوند و روی فردی که انگاری اون رو مخاطب قرار داده بود متوقف شد.

سریع گوشیش رو توی جیبش گذاشت و با قیافه خونسردی بهش نگاه کرد. پوزخند روی لب مرد باعث میشد اون روی جدیش بالا بیاد.

+ *مرتیکه احمق گور خودت رو کندی من هرگز کسی که من رو به تمسخر بگیره بی جواب نمیذارم*

این ها چیزهایی بود که قبل از به حرف اومدنش توی ذهنش گذشت.

+ متاسفم جناب شن برای چند لحظه حواسم به صحبت هاتون نبود امکانش هست دوباره سوالتون رو تکرار کنید؟

پوزخند روی لب های شن پر رنگ تر شد و دوباره حرفش رو تکرار کرد.

شن: میخوام بدونم نظر شما راجب روند فروش، سود و ضرر اخیر شرکت چیه؟

ژان نگاه سریعی به برگه های جلوش که نمودار فروش دو ماه اخیر بود نگاهی انداخت و فقط 5 دقیقه زمان نیاز داشت تا متوجه همه چی بشه.

با خونسردی از سرجاش بلند شد و بعد از در اوردن کتش و بالا زدن آستین هاش، پشت سر پدرش و مقابل بقیه ایستاد تا تسلط بیشتری روی افراد داشته باشه.

+ با توجه به نمودارهای این دوماه اخیر، میزان ضرر از سود بیشتر بوده و این واقعا مشکل قابل توجهیه....ولی راهکارهای رفعش خیلی ساده اس...اولین کاری که باید کرد اینه که محصولی که بیشتری نارضایتی رو داره رو تولیدش رو متوقف کنیم....بعد باید روی کیفیت محصولات کار کنیم. کیفیت رو ببریم بالا و کمیت رو بیاریم پایین...این کار باعث میشه خریدارها حریص بشن....یعنی چی؟ براتون یک مثال ساده میزنم...من یک محصولی رو که تعداد محدودی داره خریداری میکنم. وقتی ازش راضی باشم اون رو به بقیه معرفی میکنم ولی چون کمیت پایینه فردی که بهش معرفی میکنم نمیتونه اون محصول رو بخره در نتیجه تلاش میکنه تا بتونه محصول بعدی رو تهیه کنه....یعنی برای یک محصول به جای اینکه ۲۰۰۰ تا تولید بزنیم، ۱۰۰۰ تا میزنیم و همین باعث میشه هم محصول سریع تر فروش بره و سولد اوت بشه و هم مشتری های محصول بعدی رو حتی قبل از تولید هم داریم....از طرفی با بالا بردن کیفیت و پایین اوردن کمیت مشتری ها رو وارد رقابتی برای خریدن محصولات میکنیم و این سرعت فروش رو بالا میبره...بعد میتونیم تعداد و تنوع محصولات رو افزایش بدیم....از طرفی برای بالاتر رفتن اعتماد مشتری ها میشه یک نظر سنجی از جامعه هدف داشته باشیم یعنی رده سنی ای که مدنظرمونه براشون محصول تولید کنیم....بعد محصولی که بیشترین پیشنهاد رو داشت وارد عرصه تولید میکنیم اینطوری هم ضرر رو جبران میکنیم هم سود رو بیشتر میکنیم و هم فروشمون رو تضمین میکنیم

با پایان حرف هاش نگاهی به افراد حاضر در جلسه انداخت و نگاه های پر از تحسینشون باعث شد پوزخند محوی بزنه. نگاهی به شن که با حرص بهش نگاه میکرد، انداخت.

+ فکر میکنم جواب سوالتون رو به خوبی داده باشم جناب شن درسته؟

شن لبخندی مصنوعی و مضحکی زد و سعی کرد ضایع شدنش رو جمع کنه.

شن: البته البته من مطمئن بودم پسر جناب شیائو از هوش و دانش بالایی برخورداره و این به همه ثابت شد

ژان لبخندی زد و زیر نگاه های خیره و سنگین ییبو سرجاش نشست. کم کم جلسه تموم شد و تمام افراد به جز پدر خودش، ییبو و پدرش از اتاق بیرون رفتن. وانگ بزرگ به طرف ژان اومد و با لبخند دستش رو فشرد.

وانگ: خوشحالم که بلاخره موفق به دیدنت شدم

+ البته باعث افتخار من هم هست

وانگ: راستش انتظار نداشتم پسر جناب شیائو که حاضر به حضور توی جلسات نیست همچین هوشی داشته باشه....به نظرم جایگاه ریاست بعد از پدرت برازنده خودته

ژان به سختی پوزخندش رو کنترل کرد و با اینکه میدونست مورد سرزنش شدید پدرش قرار میگیره ولی گفت:

+ واقعا متاسفم ولی من اصلا علاقه ای به شرکت و ریاست ندارم و فکر میکنم این جایگاه برازنده پسر شماهم هست

نگاهی به ییبو انداخت که با اخم های درهمش مواجه شد، چرا انگار اون هم دل خوشی نداشت.

وانگ: ولی استعداد خیلی خوبی توی این زمینه داری

+ اینکه ازش خوشم نمیاد دلیل نمیشه نسبت بهش بی اطلاعات باشم هرچی باشه شغل پدرمه

قبل از اینکه وانگ بزرگ حرف دیگه ای بزنه، موبایل ژان زنگ خورد و با عذرخواهی کوتاهی با سرعت از شرکت بیرون رفت.

+ واقعا ازت ممنونم جک نجاتم دادی

جک: ها؟ یعنی چی؟

+ هیچی بابا تو شرکت گیر افتاده بودم

جک: اهان اوکی خب میخواستم بگم آخر هفته یک مسابقه دیگه اس، بین بین گفت این پسره هم هست میای؟

+ آره میام این بار باید بهش نشون بدم برنده کیه

جک: هممم روحیتو دوست دارم پس میبینمت

+ حله فعلا

**********

زمان خیلی سریع گذشت و حالا هردو روی خط شروع مسابقه ایستاده بودن. نگاه ییبو کاملا خیره روی ژان بود، ژان با اینکه نگاهش رو حس میکرد ولی به طرفش برنگشت. میخواست تمرکزش کاملا روی مسابقه باشه.

برد گاو وحشی اصلا دور از انتظار نبود. ژان با پوزخندی روی لب هاش از ماشین پیاده شد و بی توجه به شلوغی اطرافش به طرف دوست هاش رفتن.

لی: امشب شام مهمون توییم دیگه؟

+ هرچیزی که بخواید

همون موقع یوبین با پول مسابقه اون شب اومد و اون ها رو دستش داد.

یوبین: عالی بودی مثل همیشه، ولی بدجوری پسره رو ضایع کردی

+ باید حواسش به جایگاهش باشه بین بین مگه نه؟

یوبین خنده ای کرد و همونطور که سر تکون میداد ازشون فاصله گرفت. لی و جکسون با پرسیدن سوالی از یوبین و گرفتن جواب همونطور که میرفت مجبور شدن دنبالش کنن. ژان پول ها رو توی ماشین انداخت و دست به سینه به ماشین تکیه داد تا پسرا برگردن.

سرش پایین بود و با پاش رو زمین خط فرضی میکشید که بوی عطر سرد و تیزی توی بینیش پیچید. اخم محوی کرد و به جفت پایی که مقابلش روی زمین بود نگاه کرد.

فاصله فردی که مقابلش بود باهاش کم بود ولی به محض بالا اوردن سرش، اون فاصله به صفر رسید.

ییبو با تکیه دادن دستش به ماشین، کنار بدن ژان و قراردادن یک پاش بین پاهاش تقریبا بهش چسبید. ژان با چشم های گرد شده از این حرکت ناگهانی ییبو بهش نگاه کرد.

_ بردت رو تبریک میگم

+ برای یک تبریک گفتن نیازی نیست اینطوری بهم بچسبی

سعی کرد کمی ییبو رو از خودش فاصله بده تا صدای تپش های بلند قلبش به گوش ییبو نرسه ولی ییبو نه تنها ازش فاصله نگرفت بلکه بهش نزدیک ترم شد.

( حقیقتا من نمیدونم قلب کوفتی من به چه دلیل فاکی ای باید به خاطر نزدیکی ییبو بهم اینطوری توی سینم میکوبید. تیکه گوشت لعنتی، همین اینجوری تپیدن مسخره اش زندگیمو به باد داد.)

_ اشکالی داره بهت بچسبم؟

+ نظر خودت چیه؟

_ من که اشکالی توش نمیبینم

انقدر به ژان نزدیک شده بود، که ژان میتونست نفس های گرمش رو روی صورتش حس کنه. ییبو پوزخند ریز و محوی به قیافه گیج و درهم ژان و نفس هاش که تند شده بود زد.

برای الان کافی بود. کمی عقب رفت و دست هاش رو توی جیب های شلوارش فرو کرد.

_ میدونی لذت رقابت با تو باعث شد از الان به بعد هیچ مسابقه ای رو از دست ندم

ژان که با عقب رفتن ییبو به خودش مسلط شده بود و راحت تر میتونست فکر کنه، پوزخندی زد.

+ فقط امیدوارم شکست هات انقدر اذیتت نکن که بیخال مسابقه دادن بشی

_ زیادم به بردت امیدوار نباش، هیچوقت نباید یک اسب وحشی و رام نشده رو دست کم گرفت

+ من که فقط یک کره اسب تازه راه افتاده میبینم

( فاک به من، فاک واقعا. چرا؟ یکی به من بگه چرا دقیقا؟ چطور تونستم اون اسب وحشی لعنتی رو فقط یک کره ببینم؟؟ اون نه تنها یک کره اسب نبود، بلکه وحشی ترین و نابود کننده ترین اسبی بود که توی زندگیم دیده بودم. من خیلی خر بودم که دست کمش گرفتم، خیلی.)

ییبو تک خنده ای زد و بعد از زدن چشمکی ازش فاصله گرفت. قبل از اینکه ژان فرصت عکس العمل داشته باشه، جکسون و لی بهش نزدیک شدن و نگاش کردن.

جک: چی میگفت؟

+ ها؟ کی؟

جک: عمه من....وانگ ییبو رو میگم

+ اهان تبریک گفت

لی: همین؟

+ اره...بریم دیگه گرسنمه

هردوشون با چشم های ریز به حالت های عجیب ژان نگاه کردن، ولی خب الان شام مهم تر بود. پس فعلا کنجکاوی راجب ژان رو به یک جایی حواله کردن تا بعدا بهش رسیدگی کنن.

************
خب خب
دیدی ژان چطور اون یارو رو ضایع کرد؟
فکر میکنی رابطه ژان با خانواده اش چه مدلیه؟
نظرتون راجب رفتار ییبو چیه؟
به نظرتون هدفی داره؟

شرط آپ همون ۵۰ تا کامنته

فقط شرمنده من از دیروز امتحان هان شروع شده و دقیقا ۴ روز پشت هم امتحان دارم، برای همین کامنت های پارت ۱ رو جواب ندادم. در اولین فرصتی که بعد از این دو روز آتی پیدا کنم، حتما جواب میدم.
ممنونم از محبت و حمایت هاتون

Continue Reading

You'll Also Like

247K 7.2K 81
Daphne Bridgerton might have been the 1813 debutant diamond, but she wasn't the only miss to stand out that season. Behind her was a close second, he...
913K 21K 49
In wich a one night stand turns out to be a lot more than that.
1.3M 56.9K 103
Maddison Sloan starts her residency at Seattle Grace Hospital and runs into old faces and new friends. "Ugh, men are idiots." OC x OC
1M 40.6K 93
𝗟𝗼𝘃𝗶𝗻𝗴 𝗵𝗲𝗿 𝘄𝗮𝘀 𝗹𝗶𝗸𝗲 𝗽𝗹𝗮𝘆𝗶𝗻𝗴 𝘄𝗶𝘁𝗵 𝗳𝗶𝗿𝗲, 𝗹𝘂𝗰𝗸𝗶𝗹𝘆 𝗳𝗼𝗿 𝗵𝗲𝗿, 𝗔𝗻𝘁𝗮𝗿𝗲𝘀 𝗹𝗼𝘃𝗲 𝗽𝗹𝗮𝘆𝗶𝗻𝗴 𝘄𝗶𝘁𝗵 �...